تقارن سه شنبه های غمناک / مرتضی حاتمی*

سرویس کرمانشاه _ "داستان پر فراز و فرود زندگی و سکوت طولانی فریبرز ابراهیم پور به ساحت ظاهری ادبیات و انزوایی متعالی برای او که رشد و بالندگی ویژه به دنبال داشته، نمی تواند بدون دلیل و منطق از کنارش گذشت. او شخصیت اصلی داستان های نانوشته ی روزگار ماست. او نمرده است و در داستان هایش و در میان ما حضور دارد و با ما و در کنار ماست. "

خبرگزاری کردپرس _ نشانی خانه‌ی آقای ابراهیم پور را که آقای «کامران سعادت» مدیر هفته نامه(بعدها‌ روزنامه)ی «باختر» روی تکه کاغذی نوشت و به ما داد، عصر نیمه سرد یک روز‌ِ پاییزی در سال71 بود. آن روزها داستان هایم تازه از پوسته ی نوجوانی بیرون جهیده بود و اگرچه در مسیر داستان بزرگ سال، پیش می‌رفت، اما هنوز بو و طعم ناپختگی می داد. «حسن نجار» هم یکی دو سالی بود که مشق شعر را شروع کرده بود … با هم سر خیابان «گل ها» پیاده شدیم و پرسان پرسان آدرس را پیدا کردیم … قبل تر تعدادی از داستان هایش را در هفته نامه های محلی کرمانشاه، خوانده بودم. خواندن همان داستان ها، آشنایی اندک من با نام ایشان بود.
او را دیدم… مردی میان سال با موهایی جوگندمی و صورتی پهن و سبیلی باشکوه و نگاهی خاص و نافذ. در کتابفروشی ای با قفسه هایی فلزی و ماشین تحریری قدیمی، روی میزی چوبی… ما را به خانه اش دعوت کرد. در اتاقش نشستیم و خیلی احترام گذاشت و راهنمایی مان کرد… از ادبیات داستانی مدرن گفت و داستان های «بیژن نجدی» و قدرت مندی اش…از تعهد و رسالت قلم و وظیفه ی نویسنده در مقابل مردم و اجتماعش…ساعتی که مهمانش بودیم، محو دانش بی پایانش شدیم و کلام گرم و نگاه نافذش چراغ راه مان شد.تعدادی از داستان های کوتاه منتشرشده اش را به لطف به من داد تا بخوانم و اندیشه کنم و راه بروم. بعدها آدرسش را نشان کردم و بارها و بارها به دیدارش رفتم و بزرگ وارانه و مشفقانه و مشوقانه سیاه مشق هایم را بررسی و نقد و تحلیل کرد. مشق داستان کوتاه را تمرین و تجربه کردم و از دانایی عمیق و طولانی و رازآلودش در داستان ها بهره ها جستم… و این ارادت و شاگردی، تا امروز پا برجاست.
فریبرز ابراهیمپور(ف.الف.نگاه) متولد 24/8/1328 کرمانشاه بود. به قول استاد اسماعیل زرعی، نویسنده و رمان نویس در هفته‌نامه‌ی ندای جامعه، دوشنبه 29تیر1383، شماره 87 : «او از معدود نویسندگانی است که نه به حجم مطالب می‌اندیشد و نه دل‌خوش است به کثرت آثار، برای او کیفیت مطالب، مهم‌ترین شاخصه‌ی ارزش‌گذاری بر انواع نحله‌های ادبی است.»
«حسن میرعابدینی» درکتاب وزین «فرهنگ داستان‌نویسان ایران از آغاز تا امروز» درباره‌ی ایشان چنین می‌نویسد:
«…مدتی آموزگار بود، سپس به مشاغل آزاد روی آورد و بالاخره کتاب‌فروش شد. پس از مجموعه داستان اجتماع نگارانه‌ی رستم، ولی نه رستم شاهنامه (1357) داستان‌هایی در مطبوعات ادبی تهران و کرمانشاه و [گیلان] به چاپ رساند، که نشان دهنده‌ی دل‌مشغولیِ او به تجربه‌ی فرم داستان نو است…ابراهیمپور با نام مستعار «ف.الف.نگاه» نقد و بررسی‌هایی در مجلات ادبی به چاپ رسانده است. ایشان دفتر شعری با عنوان«روستای قرمز محدود» در سال 1349منتشر نمود که جریانی نو و جسارتی قابل توجه در فضای سنتی شعر کرمانشاه در همان دهه‌های پیش بوده.»
«فرشید یوسفی» شاعر و پژوهشگر پیشکسوت و ارجمند کرمانشاهی، نیز در باغ هزار گل (تذکره‌ی سخن‌وران استان کرمانشاه) چنین می نویسد:
«… بهرحال حرف‌هایش و شعرهایش را که قرائت می‌کرد. برای بیشتر شاعران حاضر در انجمن قابل قبول نبود و سخت آزرده‌اش می‌کردند… مجموعه اشعارش را با عنوان-روستای قرمز محدود- در مهرماه 1348 [1349] به وسیله‌ی انتشارات نیل به چاپ رساند.»
در اوایل دهه‌ی هفتاد، ایشان برای مدتی مدیریت صفحه‌ی ادبی هفته‌نامه‌ی «باختر» را به عهده گرفت و جریان تازه‌ای از بازتاب و انتشار آثار جدی ادبی را با عنوان «یک نام و چند اثر» به وجود آورد. در همین خصوص یادداشتی با عنوان نویسنده‌ پشت سطرها (نگاهی گذرا برگوشه‌ای ازفعالیت‌های فریبرز ابراهیمپور (ف.الف.نگاه) در روزنامه‌ی باختر، شماره 1172، سه‌شنبه 9 مرداد 1386 منتشرکردم.
«صفحه‌ی با اهل قلم» در هفته نامه‌ی مذکور، به بررسی تخصصی و کارشناسانه‌ی آثار ادبی اختصاص داشت.در این هفته نامه، صفحه ای چهارستونی تشکیل می شد که به بررسی آثار ادبی دریافتی و پاسخ‌گویی به صاحبان آثار آنها و هم چنین مخاطبان هفته‌نامه می‌پرداخت و در انتهایی‌صفحه، تنها عنوان ادبیات باختر-ف.الف.نگاه ،10 / آبان/1371 چشم‌نواز بود.»
نوع پاسخ گویی، انتخاب و نحوه‌ی تحلیل و انتشار‌ِ آثاری که برایش ارسال می‌شد‌، آن‌هم در فضای مه آلود و مبهم و همراه با سایه‌ی سنگین‌ِ توطئه ی سکوت در محافل ادبی و فرهنگی دهه ی هفتاد، در شیوه ی خود، تازه و متفاوت بود. تسلط آقای ابراهیمپور بر نحله های ادبی و تجربه ی مستمر و مستحکم شان در خلق آثار ادبی در زمینه های شعر، داستان کوتاه، رمان، نقد و بررسی آثارادبی و از آن جا که خود لبریز از توانایی در این زمینه بود، مطالعه ی مستمر و اصولی ایشان را نیز باید بر این قدرت افزود، می توان از ویژگی های ممتاز فریبرز ابراهیمپور برشمرد.
پاسخ گویی ایشان به مخاطبان از محتوا و غنای معنایی و ادبی برخوردار بود که بی شک ضمن جذب مخاطب بر اصول صحیح و راهنمایی های لازم، در سطرسطر پاسخ ها به روشنی و درستی پیداکرده و راهنمایی ها و راهگشایی های ایشان گام هایی لرزان و نامطمئن صاحب اثر را مستحکم و قوی می نمود واعتمادبنفس ادبی به او می داد تا در خلق و آفرینش آثار جدید، مطمئن تر و حساب شده تر و با تعمق بیشتر فکری همت گمارد.
درصفحه ی «بااهل قلم» تنوع درپاسخ گویی به افراد به گونه ای بود که تکرار در آن وجود نداشت. هر پاسخ برای هر اثر تازه و خواندنی بود. تنوع در پاسخ گویی و به کارگیری ادبیاتی نو و استفاده از جملات و ترکیب هایی که فقط و فقط ازیک اهل قلم آگاه وحرفه ای انتظارمی رود.
ابراهیمپور بی توجه به جریان های خطی و کانالیزه ی مرسوم، صفحه ادبی باختر را با صداهای مختلف متکثر می انباشت و به هرمخاطب امکان بهره برداری ازهربخش را می داد.
نگاه ایشان به آینده ی ادبی صاحب اثربوده است به گونه ای که آینده را کاملاً برای صاحب اثر پیش بینی می کرد. او برای صاحبان آثار ضعیف و کم مایه هم احترام قائل بود که کمتر کسی این روزهای من منم و ادعاهای کاذب با آن دست با گریانند.
می توان کوتاه اشاره نمود که او دلسوز ادبیات و آینده ی ادبیات بوده و هر آن چه را که به تجربه ی سالیان متمادی کسب کرده بود، را متواضعانه و بی هیچ چشمداشت ارزانی مخاطب می کرد. او مخاطب را دوستی صمیمی خود می پنداشت که اشتباه ادبی اش را به گونه ای ادیبانه و احترام برانگیز به او می فهماند که در راستای حرکت رو به پیشرفت ادبی اش مطمئن و جدی تر بیندیشد. نگاه اونگاهی به جهان شمول و لبریز از تعهد انسانی بود.
چند سال پیش یادداشتی در روزنامه ی باختر نوشتم که در آن قید شده بود:
«این نویسنده‌ی کرمانشاهی، سال‌هاست که بی‌هیاهو و در خلوت گزیده‌ی خویش، داستان می‌نویسد، شعر می‌سراید و آثار درشت اندیشه را با نگاهی آگاه و لبریز از شناخت و بصیرت نقد و بررسی می‌کند…آقای ابراهیمپور به دلایلی حضوری نیمه غایب در عرضه‌ی نشر آثارش داشته…»
ابراهیمپور، در زمینه‌های نقد شعر، نقد داستان، مقالات ادبی، نامه‌نگاری‌ها، رمان، نمایش‌نامه، یادداشت‌های روزانه و… آثار بسیاری را آفریده است.او در نوشتن، جدیت و پرکاری ویژه ای داشت و مدام در حال نوشتن و مطالعه بود.
«مخاطب من مصطفی» عنوان کلی داستان‌های کوتاه و مدرن ایشان است در 14 جلد و همه‌ی داستان‌های کوتاهش (441 عنوان داستان) با همین عنوان در خواهد آمد.
مجموعه شعر «کرگدن ها بر شاخسارها ترانه می خوانند» و مجموعه نقد ادبی با عنوان«سیر افت وخیر ادبی در کرمانشاه» که نظرگاه های او در خصوص بیست نفر از اهالی قلم کرماشان است، نیز از آثار آماده ی چاپ به شمار می رود.
سال ها پیش شعری از ایشان در یکی از دانشگاه های (؟) آمریکا توسط آقای «شامبیاتی» ترجمه شد و داستان «اتوبوس زرد» که پیش تر در هفته نامه ی(شهروند)چاپ کرمانشاه منتشر شده بود، در کتاب«داستان هایی کوتاه از ادبیات کرد» به انتخاب «آرش سنجابی» و مقدمه ی زنده یاد «علی اشرف درویشیان»، آمده و شعر(؟)در کتاب «صدای شعر امروز» به انتخاب «احمد منطقی» و «بهمن مه آبادی» منتشر شده است.
خالی از لطف نیست که اشاره کنم تعدادی از شعرهای فریبرز ابراهیمپور در ماه نامه ی محلی «شاهد غرب» به صاحب امتیازی «حاج حسن رزقی» و زیر نظرآقای «اصغر واقدی» از شاعران پیشکسوت کرمانشاهی در اول اسفندماه سال 1345 چاپ و منتشر شد.
از ایشان در این سال‌ها هم چنان کم یا بیش اثری، گفت وگویی و یا شعری در هفته‌نامه‌های کرماشان به چاپ رسیده است. شعرهایی کوتاه، یادداشت هایی در صفحه ادبی «سپیدار» روزنامه باختر در سال های 98 و 99 که نشان داد هنوز باختر و ادبیاتش را دنبال می کند و این صفحه ی ادبی از صفحات دیرپا و خوش قدمت که توسط «رضا حساس» شاعر اداره می شود را مرجعی برای انتشار آثارش می داند.
او با دانش تجربی نویسندگی‌اش، را می‌بایست از نو شناخت. اگر مجموعه آثارش(مخاطب من) به طور متناوب چاپ و منتشر شود و مورد تحلیل وبررسی دقیق و آگاهانه قرار گیرد، بدون شک جریانی تازه و مؤثر در ادبیات داستانی معاصر به وجود خواهد آورد. هرچند این مسأله به جریان سکوت و انزوای چندین و چند ساله‌اش بی‌ارتباط نیست.
از ابراهیمپور، بعد از مجموعه داستان «رستم، ولی نه رستم شاهنامه»، مجموعه‌ی کامل و مستقلی منتشرنشده است. تنها داستان‌هایی کوتاه و مدرن با اسامی مختلف و زیر عنوان مجموعه داستان منتشر نشده: (مخاطب من مصطفی) «در نشریات تهران،کرمانشاه و گیلان به چاپ رسیده است.»
هفته‌نامه‌ی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی «صفیرغرب» (چاپ کرمانشاه) در شماره‌ی 221، به تاریخ دوشنبه 22 اسفند 1373، در بخش ویژه‌ی ادبیات، مجلدی 43 صفحه‌ای باعنوان: «صناعت و منزلت شاعری جلیل قریشی‌زاده» (وفا کرماشانی)توسط ایشان را به چاپ رساند که این ویژه‌نامه به بررسی جای‌گاه شعری شاعر یادشده از زوایای مختلف پرداخته که در نوع خود اثرگذار و تازه بود و آقای «اسماعیل زرعی» نویسنده و دوست خانوادگی او، ویرایش ادبی این اثر را بر عهده داشت.
روز پنجم خردادماه امسال که درخصوص درگذشت استاد ابراهیمپور با استاد منصور یاقوتی تلفنی صحبت می کردم از فوت بی صدا و در سکوت مطلق خبری «وفا کرماشانی» گفت و اندوه و درد روزگاری که بزرگان ادبیاتش بی سر و صدا کوچ می کنند.
ابراهیمپور، در تربیت شاعران و داستان‌نویسان جوان و مشتاق، تلاش و همت وافر داشت و بسیاری از این شاعران و نویسندگان در مرتبه‌ای ادبی والا در ایران و جهان قرار دارند.
او با تکیه بر دانش مطالعاتی و درک و بینش ویژه، داستان‌های کوتاهی را بعد از انتشار مجموعه‌ی اول نوشته و منتشر نمود که با توجه به شیوه‌ی نگارش نویسندگان نامدار همشهری‌اش:(لاری کرماشانی، علی‌اشرف درویشیان ؛1320 ، علی‌محمد افغانی؛1305،مهشید امیرشاهی؛1319، منصور یاقوتی؛1327، محمدرضا ماهیدشتی ؛1330 و…) داستان‌های کوتاه اخیرش متفاوت، مدرن و ساختار شکنانه است.
بررسی اجمالی و گذرای دوران داستان نویسی «فریبرز ابراهیمپور»
«دوره‌ی اول داستان‌نویسی ابراهیمپور با انتشار «رستم، ولی نه رستم شاهنامه»به پایان می‌رسد و البته بعدها او از انتشار این مجموعه پشیمان می شود. (نقل از گفت وگوی من با آقای اسماعیل زرعی منتشرشده در سایت بلوط) که در کتاب تازه منتشرشده ی «مخاطب من» از آن به عنوان ارتکاب به اشتباه یاد می کند.
بعد از آن دوره‌ی دوم داستان‌نویسی‌اش آغاز می‌شود. او در این دوره، به نگارش داستان‌هایی دست می‌زند که از نظر ساختار، قدرت زبانی و به ‌کارگیری شیوه‌ها و اسلوب مدرن نویسندگی معاصر، بسیار قدرت‌مند، محکم و به گونه‌ای است که خواننده را مدت‌ها در تعلیقی حساب‌شده و خلسه‌ای عمیق، فرو می‌برد.»
هم‌چنان‌که پیشتر گفته شد، این داستان‌ها با عنوان: مخاطب من مصطفی، در نشریات محلی و سراسری و در سال 1344 اولین اثر ایشان منتشر شده و تاکنون بیش از نیم قرن در عرصه ی ادبیات داستانی حضور دارد. در ماه نامه ی آدینه شماره 25 در شهریور1367 داستانی کوتاه با عنوان (نان تلخ) منتشر شد و مجلات دیگر هم چون: بنیاد و چیستا (74و75)، نگین(1346) به انتشار تعدادی از داستان هایش پرداختند.
قدرت ایشان در در نوشتن، کارگیری حساب‌شده و منطقی کلمات در بیان اندیشه‌ها و افکارش بود. او نویسنده زبردست و گزیده کلام بود. خواننده را در داستان‌هایش چنان مسحور ترکیب کلمات می‌کرد و بعد او را با پیچیدگی ویژه‌ی قلم خود در دنیایی دیگر پرتاب می کرد. تلاش، بازخوانی و یافتن کلیدواژه‌ها و ترکیب‌بندی اتفاق‌ها و کنکاش در دنیای شخصیت‌ها و داستان‌ها خواننده را برای رسیدن به کشف و لذت شهود راهنمایی می‌کند. زیرا او به دنبال این است که داستانی بنویسد، عمیق، پرمحتوا و پر از پیچیدگی.به قول خودش«کارهایی عمدتا پیچیده اما نه متشتت…»
او در داستان‌های کوتاهش، به «تنوع موضوع» بسیار اهمیت می‌دهد. هر یک از داستان‌های ابراهیمپور دنیایی خاص و متفاوت در خود پنهان دارد. دنیایی که دغدغه‌های انسان معاصر را به گونه‌ای هنرمندانه با جادوی کلماتش به تصویر کشیده. او انسان معاصر را می‌شناسد و با اندیشه و تفکراتش آشنایی دارد و از زبان او در داستان‌هایش فریاد می‌کشد. شکست زمان و پیچیدگی‌های حساب شده، دقت در به‌کارگیری منطق داستانی، از ویژگی زبانی اوست.
فریبرز ابراهیمپور، تنها در نوشتن و تفکر داستانی به «خودش» شباهت دارد و با استقلالی تام می‌نویسد و به قول «قاسم امیری» شاعر و منتقد کرماشانی در مقاله یِ‌:(خلاف قاعده‌ی جاری؛ با آگاهی)در هفته‌نامه‌ی صدای آزادی، به مدیریت جلیل آهنگرنژاد؛ شماره‌ی 40،شنبه 10دی ماه 1384، می نویسد: «باری اگر بر خلاف قاعده‌ی جاری حرکت می‌کند، از سر آگاهی است.»
او بدون تعصب و یگ سویه نگری از نویسندگان پیشرو و خوش تکنیک با جهانی لبریز از دانش تجربی بود که توان نوشتاری و قدرت و سحر نگارش در داستان هایش متجلی بود.اما افسوس که نویسندگان نسل های جدید از دانش و اندوخته های غنی نوشتاری و مطالعاتی اش بهره ای نبردند و تنها در زمان حیاتش 23 داستان کوتاه از میان انبوه داستان هایش که بیش از500 عنوان است،به گونه ای آبرومند منتشر شد.کاش عمرشان بیش تر به دنیا بود تا انتشار مجموعه ی 50 داستان کوتاهش«تمرین سگ شدن»و نیز«جهان تاریک»مجموعه ی 60 داستان کوتاه دیگرش را می دید.
او در یادداشتی کوتاه در «مخاطب من» می نویسد:
«گفت: – به چشم باز و بسته می جویم و نمی یابم
گفتم: – به چشم بسته بجوی
به چشم بسته ،جست و یافت.
داستان من به چشم بسته ، جستن و یافتن است.»
اما…مجموعه داستان «مخاطب من»
«سعید شرافتی زنگنه» را بی شک یکی از عاشقان ادبیات و فرهنگ استان کرمانشاه می دانم که بیش از 20 است که او را می شناسم و با هم رفاقت داریم. دغدغه های او برای ادبیات و فرهنگ و هنر کرمانشاه بر کسی پوشیده نیست. این جوان محجوب و دغدغه مند، در دفتر انتشارات «دیباچه» که پایگاهی برای اهالی قلم و ادب است در همتی ارزنده سال گذشته مجموعه 23 داستان کوتاه از زنده یاد فریبرز ابراهیمپور در 295 صفحه و با کیفیتی مطلوب منتشر کرد. کاری که امکان بازگشت نویسنده را به ادبیات و داستان مدرن امروز را موجب می شد و … همان ایام از این کتاب، خبری تهیه و در ایبنا منتشرکردم. سعید، به لطف یک جلد از کتاب را برایم پشت کرد و تمام کتاب را یک نفس خواندم….
به داستان «داستان به روایت مقتول» رسیدم…از سر لطف و بزرگواری آن را به من تقدیم کرده بود. همان داستانی که در بند بعدی به تقارن غمناکش اشاره می کنم.داستانی که در شبی از شب های زمستان77 سال با حسن نجار آن را با هم خواندیم و اشک ریختیم و با «کریم قلمی» و «رقیه» و «بچه های ریز و درشت شان» همذات پنداری کردیم.
اغلب داستان های این مجموعه در نشریات محلی منتشر شده اند، اما شیرینی مضمون و تکنیک و محتوای زیبای آنها هرگز اندک و کم نخواهد بود و چه بسا مرور خاطره ای نوستالوژیک رقم بزند.
هر چند نوع و تکنیک و محتوا و ساختار داستان با هم یک سو و هم طراز نیستند اما هر کدام در فضایی ویژه به سر می برند.
شوربختانه این مجموعه فعلاً مورد نقد و بررسی جدی منتقدان قرار نگرفته و لایه های پرپیچ و پنهان آن را واگشایی نکرده است و امیدوارام بتوانم به زودی یادداشت و دست نویس هایی که بر آن نوشته ام را جمع و منتشرکنم.
اما «مخاطب من» تنها نیست و در همین 23 داستان کوتاه خلاصه نمی شود. زنده یاد ابراهیمپور می نویسد:«در مخاطب من که چهارده جلد است دقیقا 441 داستان کوتاه آمده است که هیچیک از داستان ها ربطی به داستان دیگر ندارد.»(مقدمه کتاب)
و گنجینه ای بزرگ از داستان و رمان و نقد و یادداشت و نامه و … از او بر جا مانده که همتی بلند می طلبد و عشقی آتشین که اندک اندک و با برنامه آنها را گردآوری و منتشر نمود تا چراغ داستان نویسی این دیار کهنسال هم چنان پر نور و پر شرر روشن باقی بماند.
اما تقارن غمناک سه شنبه ها چیست؟
داستان «داستان به روایت مقتول» برای نخستین بار در28 سال پیش در هفته نامه ی باختر؛ شماره‌ی148- 4 خرداد 1372 در یک صفحه ی کامل در قطع روزنامه منتشر شد. داستانی که من نقد و بررسی آن را در خبرگزاری کردپرس (5/3/94) با عنوان (نگاهی کوتاه به شيوه ي داستان نویسی «فریبرز ابراهیمپور» و بررسی داستان کوتاه :«داستان به روایت مقتول» منتشر نمودم که البته قبل تر در هفته نامه باختر (11/2/86-شماره 1149) منتشر شده بود و دوست نادیده اما بزرگوارم «هژبر میرتیموری» نویسنده و پیکرتراش معاصر از دوستان و شاگردان آقای ابراهیمپور، همان ایام در سایتی در هلند باز نشرداد و به مخاطبان آثار ایشان پیشنهاد می کنم که این داستان را یک بار دیگر بخوانند.
«چهارم سه شنبه ی سال 1372» با «چهارم سه شنبه ی سال 1400»در تقارنی بسیار عجیب و حیرت زا فریبرز ابراهیمپور در همان روز با «خدابس» که به قول پدرش (سرخور) شده بود، همراه شخصیت داستانش از دنیا می روند و بهت و حیرت و بغضی بزرگ بر جا می گذارند. برای من تصورش مقدور و میسر نیست داستانی که در آن، نویسنده مرگ نوزادی چند روزه به دست پدر و مادرش بر اثر فقر مطلق، موجب شود، حال «خود همزمان» با این حادثه در داستان از دنیا برود، از عجایب دنیای ما همین پیچیده گی بودن انسان هاست.داستان هم چون انسان پیچیده و در هم تنیده است.
فریبرز ابراهیمپور در «داستان به روایت مقتول» درست در همان روز و تاریخ چاپ داستان،از دنیا می رود تا نشان دهد عشق به داستان و نوشتن و شخصیت های داستانی، اتفاقی و از سر حادثه و تصادف نیست.
اما… داستان زندگی فریبرز ابراهیمپور سراسر درس و تئوری و عملی داستان نویسی برای نویسندگانی است که دنبال سوژه و محتوا می گردند. او که در تاریخی هم زمان با یکی از زیباترین داستان هایش به اتفاق دختربچه ای چند روزه، به استقبال مرگ می رود، حادثه ای معمولی نیست.
داستان پر فراز و فرود زندگی و سکوت طولانی اش به ساحت ظاهری ادبیات و انزوایی متعالی برای او که رشد و بالندگی ویژه به دنبال داشته، نمی تواند بدون دلیل و منطق از کنارش گذشت. او شخصیت اصلی داستان های نانوشته ی روزگار ماست. او نمرده است و در داستان هایش و در میان ما حضور دارد و با ما و در کنار ماست. اگر چه در روز «چهارم خردادماه 1400»همزمان با انتشار داستان «داستان به روایت مقتول» از دنیا رفت و شک ندارم تمام شخصیت های این داستان (کریم قلمی، رقیه، خدابس(معروف به سرخور)،اجاره نشین هایی مسلمان، آسوری و ارمنی، ماهی هایِ ریز و درشتِ گرسنه ی خاکی رنگ همه و همه در سوگ فریبرز ابراهیمپور گریستند… و ما هم به سختی گریستیم، چون داغ نبودنش گران و سنگین است.
همه در برابر تلاش ها و زحمات مداوم او مسئولیت داریم. نام او از یادمان نمی رود و فراموشش نمی کنیم. هر چند به جبر، محکوم به این گونه زیستن شده ایم به و به همین جبر و افتخار، سربلندیم و توقعی نداریم که …
پایان این یادداشت با جمله ای اعتراضی از او در بی احترامی و بی توجهی به «یارمحمدخان کرماشانی» یکی از یاران ستارخان (سردار ملی) در «کتاب جمعه» ی شماره 20 (سال اول 6 دی ماه 1358) به سردبیری «احمد شاملو» با عنوان (چه تنهاست سردار!) منتشر کرده بود، رابه پایان می برم:
«…. شاید از کم عقلی ما باشد اگر متوقع شویم که خیابانی را به نام او زین کند یا محل و مکانی را! چرا که این روزها فرصت ظهور هر نامی است جز نام هایی که گاه نام ملتی را بر شانه می کشند.»
و ما توقعی نداریم و هرگزاهرگز توقعی نخواهیم داشت!!

عکس: فریاد شیری

*نویسنده و روزنامه نگار ادبی

کد خبر 11076

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha