برای شیرزنی ۸۴ ساله به نام «کلانتر» / لطیف صادقی*

سرویس ایلام - اگر چه کرونای نامرد شخصیت‌های ارزشمندی را از ایران عزیز گلچین کرد اما حیف است که بی تفاوت از کنار مرگ برخی اسطوره ها گذشت و از آنان یادی نکرد.

به گزارش خبرگزاری کردپرس، اگر چه کرونای نامرد شخصیت‌های ارزشمندی را از ایران عزیز گلچین کرد و داغ گرانی بر دل همگان نهاد و آه از نهاد مردم درآورده و مرگ و میر در این ایام تبدیل به رویه ای معمول و عادی شده است اما حیف است که بی تفاوت از کنار مرگ برخی اسطوره ها گذشت و از آنان یادی نکرد.

مادر شهیدان علیرضا و مرتضی ساده میری از جمله این تابلوهای مجسم ایثار و استقامت است که حتی اگر از آسمان گلوله ببارد، نباید از کنار زندگی پر افتخار و در عین حال پر مشقت وی به سادگی عبور کرد و بدان نپرداخت...

حقیر نه به واسطه گفته ها و شنیده ها بلکه به واسطه سالها زندگی در جوار هم و افتخار همسایگی و درک متقابل دردها و رنج های این مادر مومن و فداکار در محضر شما خوبان شهادت میدهم که «اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا»؛ خدایا ما جز خیر و خوبی از او ندیدیم.

حاجیه صنمبر توشکا معروف به حاجیه کلانتر از ۶ فرزند پسر (علیرضا - مرتضی - علی داد - اقا رضا - احسان و قدرت) دو فرزند رشیدش را تقدیم انقلاب و دفاع مقدس کرد؛ علیرضا از موسسین و مسئولین ارشد جهاد سازندگی و مرتضی هلتی از فرماندهان لشکر ۱۱ امیرالمومنین (ع) و همواره فراق و درد و داغ این دو دلاور را به همراه داشت و تمثال مبارکشان را از خود جدا نساخت و در رویا با انان زندگی می‌کرد و بخشی از عمرش را با اشک و آه بر سر مزار این عزیزان سپری کرد.

ذکر خدا و قرائت حمد و سوره ورد زبانش بود و غرق در لحظه های خاطره انگیز ، با فرزندانی که در عصر خویش مثال زدنی بودند.

او پای ثابت محافل و مجالس تجلیل از شهیدان بود و پیشقراول یادواره های دفاع مقدس...

نه خود و نه فرزندانش هیچگاه اهل شکوه و شکایت نبودند و طلبکارانه از کسی هم تقاضایی نداشتند و در همان چند متر زمین قبل از انقلاب زندگی ساده و پر مشقت خویش را سپری کردند.

یادم هست وقتی که شعله های آتش انقلاب گر گرفت و ساواکی ها و ژاندارمها و شهربانی چی های ایلام، برای دستگیری علیرضا و مرتضی محله صاحب الزمان را قرق کردند یک تنه در برابر آنان ایستاد و مانع از دستگیری فرزندانش شد.

شجاعت و هیبت مردانه وی در برابر دژخیمان رژیم، وی را ملقب به نام کلانتر کرد. انقلاب که پیروز شد علیرضای خوش سیما در حین انجام مأموریت جهادی به درجه رفیع شهادت نائل آمد و خاک غم بر روح و روان این خانواده پاشیده شد و نشاط و شادمانی از این خانه کاه گلی رخت بربست به نحوی که هیچگاه خنده بر لبان این مادر ظاهر نشد که نشد.

با آغاز جنگ فرزند دوم خانواده مرتضی ساده میری معروف به هلتی و حاج علی داد فرزند سوم هم به خیل رزمندگان و ایثارگران پیوستند و مرتضی بلند قامت گل سرسبد لشکر امیرالمومنین (ع) شد و رشادتهایش زبانزد عام و خاص گردید و پس از پایان جنگ و همزمان با انتفاضه شیعیان جنوب عراق در آغاز یک عملیات برون مرزی در سال ۶۹ در منطقه قلاویزان به فیض عظمای شهادت نائل آمد و این مادر دردمند زندگی بحرانی تر را تجربه کرد.

حس این مادر نسبت به مرتضی فراتر از مادر و فرزندی بود... هیچگاه شین گرم وی را دم بیمارستان امام فراموش نمی‌کنم و فریادهای آسمانخراشش را در حین دفن مرتضی را...

شاید باورش برایتان سخت باشد اما هر گاه که مصیبتهای حضرت زینب را مرور میکنم ناخودآگاه ذهنم به سوی چنین مادر داغدیده ای پرتاب می‌شود...

و من حقیر چقدر سعادتمند بودم برای ادای احترام به این کلانتر زن تاریخ ایلام...

برای ادای احترام به این اسطوره صبر و شکیبایی... به راستی که او نه فقط مادر مرتضی و علی رضا که مادر همه بچه های محله صاحب الزمان و سعدی بودند.

بدرود مادر غم زده من، سلاممان به علیرضا و مرتضی دلاور برسان و بگو در قلب و ذهن بچه های محله پاک شدنی نیستید.

کد خبر 14681

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha