بر بلندای تپۀ شرف المُلک  / حبیب الله مستوفی

سرویس کرمانشاه – از دوران دور کودکی و نوجوانی طنین نام «سنه» و «کورسان» ... برایم بیانگر مفاهیمی بود مانند؛ شهر علم، جایگاه فراگیری معارف، کتابچۀ کوچک شرعیات (تعلیمات دینی) تألیف بابا مردوخ روحانی، حجره های مسجد دارالاحسان، شهر خط و خوش نویسی، مرکز حکومت اردلان و ... بود. تازه ترین مطلب ماموستا حبیب اله مستوفی از چهره های پژوهشگر و صاحب نظر حوزه تاریخ، فرهنگ و فولکلور در منطقه هورامان روایتی شیرین از تجربه شخصی اش در سفر به شهر سنندج است که در ادامه می توانید مطالعه کنید:

سینه باغی است که گُلشن شود از خاموشی / دل چراغی است که روشن شود از خاموشی (صائب )

چند روزی است که توفیق در سنندج بودن را نصیب می برم؛ شهر پُر نام و نشان و نیز خاطره انگیز و از این بودن، هم زمان با پاییز زیبای بیرون و بهار دلکش درون خوشحالم و به بیان شیوای حافظ؛

با که گویم که در این پرده چه‌ها می‌بینم؟

نگاه نخست؛

سنه (سنندج) در نگاه نخست دیگر گون نیست، چونان دیگر شهرهای هم ردیف خود از پَلشتی های پدیداری مانند ترافیک و آلودگی های آوایی دور نیست، رشد ناموزون و عمودی ساختمان ها به قیمت مستور ماندن دیدگاه هایی مانند آبیدر زیبا آزارش می دهند و از نا بسامانی شهرک های پیرامون، نامطبوع بودن آب شُرب و صف تهیۀ آب از چشمه های قدیمی و ... در رنج است اما این مشکلات سد راه تکاپو و سخت کوشی معیشت محور و ناگزیر شهروندان نمی شود و با گشتی کوتاه در سطح شهر می توان شاهد چرخش چرخ زندگی البته همراه با تمام خوش و ناخوش هایش بود.

نگاه دیگر؛

از دوران دور کودکی و نوجوانی طنین نام «سنه» و «کورسان» در بین اعضای خانواده برایم بیانگر مفاهیمی بود مانند؛ شهر علم، جایگاه فراگیری معارف، کتابچۀ کوچک شرعیات (تعلیمات دینی) تألیف بابا مردوخ روحانی که یکی از دروس دورۀ ابتدایی ما بود، حجره های مسجد دارالاحسان، شهر خط و خوش نویسی، مرکز حکومت اردلان و مسکن خاندان های نامدار دیگر. شاید این پیشینۀ ذهنی خود یکی از دلایل رفتن به محلی شد که این مفاهیم (نوشته) را از ذهن به عین و صفحۀ کاغذ کشاند. مکانی که چون اماکن و دیدنی های دیگر سنندج پُر عبور نیست.

تپۀ شرف الملک؛

گزافه نیست اگر جمعی سنندج را شهر هزار تپه نامیده اند این نکته را وقتی با اتوموبیل از نشیب و فراز خیابان های پر پیچ و خم آن عبور کنید و در مسیر یابی دچار مشکل شوید به خوبی حس خواهید کرد. فراوانی تپه ها در گذشته باعث نام گذاری محله های شهر بر اساس نام تپه ها شده است. در نزدیکی (حدوداً 250 متری) عمارت خسرو آباد (بنا شده در سال1186ه.ش توسط امان الله خان اردلان) در خیابان وکیل (کشاورز حال) تپه ای قرار دارد که در گذشته باغی نسبتاً بزرگ مربوط به عمارت خسرو آباد (باغ سه رته پ ) بوده است. فوت ماموستا ملا احمد نودشی مشهور به «حاجی ماموسا» در سال 1263ه.ش در سنندج که نزد حکام اردلان دارای جایگاه ویژه ای بود و مدفون شدنش در این باغ گویی این تپه را سمت و سویی دیگر بخشید. تقدیر الهی پس از درگذشت ملا احمد نودشی تنها 9 سال به علی اکبر خان شرف الملک (نوۀ امان الله خان ) فرصت زیستن داد و او را در سال 1272ه.ش در کنار آرامگاه حاجی ماموسا آرامش بخشید تا با سرعتی بیشتر باغ را به سوی آرامستان شدن سوق دهد. سر انجام فوت حاج شیخ محمّدباقر سنندجی ملقّب به غیاث الدّین در سال 1292ه.ش و بنای مقبره اش بر فراز این تپه وجه تسمیه را کامل کرد و این مکان را از آن تاریخ تپه شرف الملک مشهور به تپۀ شیخ محمد باقر غیاثی نامیده اند و در سال 1384ه.ش تحت عنوان قبرستان شرف الملک ثبت ملی شده است.

بربالین خُفتگان یکتا پیرهن

خوش هوای سالمی دارد دیار نیستی / ساکنانش جمله یکتا پیرهن خوابیده اند.

در زنجیرۀ تکراری زمان نوبت به یازدهمین روز آذرماه ( 1400 ه.ش) رسیده است، ابرها بر آسمان سنندج فاصلۀ خود را به زمین نزدیک تر کرده اند، تراکم و تیره گیشان بر ستیغ شکوهمند آبیدر نشان از امکان هم دردیشان با زمین سنندج و بارش باران دارد. طبق قرار قبلی قیل و قال شهر را وانهاده و همراه یکی از دوستان علاقه مند راهی خواب خانه و صحرای خاموش ساکنان تپۀ شرف الملک می شویم. بیتِ زیبا و شیوای ماموستا محوی را به یاد می آورم؛ به جێ نايێ ده بێ روو که ينه سارا / حه قی ئادابی مه جنوونی له شارا

(در میان شهر و شلوغی هایش نمی توان از عشق و آدابش گفت، برای این کار باید روی در صحرا و سکوت نهاد)

آوار و آوازِ تخته سنگ های ساکت و لمس تنهایی در قلبِ شهر

آنچه اینجا خود نمایی می کند تنها سنگ است و سکوت با این تفاوت که سنگ ها را می توان دید که ایستاده اند یا نقش زمین با نوشته هایی بر جَبین تا سرِّ اسیر خود را آشکار کنند که چگونه و چه وقت در اینجا آرام گرفت و به ابدیت پیوست. اما سکوت این گونه نیست. برای شرح این سکوتِ سنگین و حیرت آفرین که مانند هوا حس کردنی است درمانده می شوی او تو را در بر گرفته و گلویت را می فشارد تا نتوانی معرفیش کنی، گاهی می خواهی نجوا کنی و زمانی قصد فریاد داری اما گویی سکوت تمام واژه هایت را می بلعد و تلاش هایت ناکام و او همچنان بر دوام است. به قول شاملو؛

... .

خطیبان حرفه ای در خوابند

حفرۀ معلق فریاد ها

در هوا

خالی است.

در راهرو های زمان

درحالی که همراه دوستم مشغول خواندن سنگ نوشته ها و مقایسه تاریخ های فوت و چگونگی سفر از سرزمین قال و جنجال به دیار خاموش و بی خروش هستم، لختی در راهرو زمان راهی سال 1195 ه.ش در سنندج می شوم؛ ده سال از بنای عمارت خسرو آباد (محل حکومت اردلان) توسط امان الله خان می گذرد، پیشخدمتان با لباس های آراسته مشغول جابجایی وسایل و آرایش صحن و ایوانند جمعی دیگر مشغول شتسشوی سنگ فرش حیاط و پلکان های چوبی و دسته ای اُروسی ها را تمیز می کنند. گُل های گوناگون و آینه های کوچک و تمام نما مرتب جابجا می شوند تا در محل های از قبل تعیین شده قرار گیرند دسته ای از ملازمان مأمور آماده کردن اسب ها و کالسکه ها شده اند، در بیرون عمارت تابش و انعکاس نور خورشید در حوض پُر آب جلوی دروازۀ ورودی تماشایی است و مسیر ورود مهمانان با دقت و وسواس آب و جارو می شود. در این میان دستور چیدن میوه از باغ «سه ر ته پ» در دویست و پنجاه متری عمارت صادر می شود و جمعی از نوکران جوان با شتاب راهی آنجا می شوند. کبکبه و دبدبۀ امروز عمارت از اتفاق بزرگی خبر می دهد که با صلاحدید و رایزنی های امان الله خان در حال وقوع است؛ جشن عروسی پسرش خسرو خان با «حُسن جهان خانم» دخترفرهیخته و اهل ادب فتحعلی شاه قاجار.

چند سالی پس از این جشن ماه شرف خانم مستوره کردستانی (مستوره اردلان) همسر خسرو خان و بانوی عمارت شد و در گوشه و کنار ایوان ها ی عمارت وسایه سار درختان باغ «سه رته پ» به نگارش اشعار و تاریخ اردلان مشغول بود و می نوشت؛

ای نام نکوی تو سر دفتر دیوان ها / وی مصحف روی تو زینت ده عنوان ها

مستوره به هر جایی کز ناز قدم بنهد / در رهگذرش خوبان گیرند به کف جان ها

سنندج از سویی مقر حکومت است و مناطق تابعه از طریق نمایندگان اردلان اداره می شوند و بازار شهر به عنوان یادگار ماندگار صفویه محل داد و ستد و ایاب و ذهاب اهالی شهر و نیز اطراف است. دید و بازدید ها و مهمانی های شبانه و مراسم شادی و جشن های عروسی و وصلت های خانوادگی میان خانواده های وکیل، آصف، صاددق وزیری، مردوخ، مدرس گرجی، مجتهد، معتمد وزیری با یکدیگر ودیگران جاری است و از دیگر سو جلال و جبروت مدارس و حجره های علوم دینی در مسجد دارالاحسان و سایر مساجد به حدی است که طلاب را از مناطق نزدیک و دور به اینجا می کشاند و شهر محل تضارب آراء مشرب و مذهب های مختلف است و بزرگانی چون سید عبدالرحیم مولوی بر مدت ماندگاری در شهر می افزایند و هم اوست که مستوره را به سرودن شعرهورامی تشویق می کند.

ماموستا ملا احمد نودشی مفتی سابق سلیمانیه که زمانی در ابیاتی چنین سروده بود؛

نوشتم بر در و دیوار خانه / که بعد از من بماند این نشانه

اگر گفتند این احمد کجا رفت / بگو بگریخت از دست زمانه

با دعوت مردم در مسجد معتمد (مولانا) در محلۀ قلعه چهارلان مستقر شده و حلقۀ شاگردانش چنان گسترده است که این محل را به یکی از مراکز مهم علمی کردستان تبدیل کرده است.

حاج شیخ محمد باقر غیاثی پس از سی سال حضور نزد شیخ عثمان نقشبندی سراج الدین در« تویلی» به عنوان نماینده ایشان در سنندج در مسجد و خانقاه محلۀ جنّت مشغول راهنمایی علاقه مندان و سالکان است.

نبض زندگی ، سَرزندگی و تنوع و تکثر در شهر پُر تپش است و هردو وادی ماده و معنا را در بر گرفته است .

همچنان در شهر زیبا و پُر هیاهوی «سنه» سَیر می کردم که ناگهان با صدای باز شدن چَتر سیاه رنگ دوستم به خود آمدم. باران گرم باریدن بود، تخته سنگ ها خیس و تپه همچنان خواب خانه ای خاموش... و آیا ما هم همراه خفتگان یکتا پیرهن که با سکوت حرف می زنند، چاره ای جز سکوت داریم؟ مگر نه آن است که سکوت بهترین مخفیگاه فریاد است؟ بیتی از سعدی ذهنم را رها نمی کند؛

شهری متحدثانِ صُنعَت / الّا متحیرانِ خاموش

سنندج - آذرماه 1400

کد خبر 22889

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha