۳ آبان ۱۴۰۱ - ۱۲:۰۰
صدای جمعیت در بن بست اعتراض

سرویس کردستان- مردم در صف اعتراض ایستاده اند؛ جایی که خط تولید آن را خود مسئولان کلید زدند و نمی خواهند بپذیرند که صدای جمعیت همیشه پشت حصار ناکارآمدی خاموش نمی ماند.

به گزارش خبرنگار کردپرس، «چه شبایی بود، همه دلهره گرفتیم به خدا». راننده تاکسی میانسال با دیدن ماشین گشت پلیس، این را می گوید و پشت چراغ قرمز می ایستد. هوای پاییزی به درون تاکسی نفوذ کرده و باران پراکنده شیشه های تاکسی را در مه فرو برده. پسر نوجوانی حین حساب کردن کرایه می گوید «دلهره را ما گرفتیم که آینده نداریم پدرجان». راننده نگاهی به پسر می اندازد. با سبز شدن چراغ پول را می گیرد و دستی به ریش جو گندمی اش می کشد. «هی پسرجان همه ما دلهره داریم. تو به یه شکل و منم به یه شکل. کی هست که مشکل نداشته باشه؟! کی هست که دلهره نان شب و آینده رو نداشته باشه؟!». پسر نگاهی از سر افسوس به راننده می اندازد و هیچ نمی گوید. خیابان شلوغ با ترافیک نیمه سنگین به سمت میدان اصلی شهر، فرصت ادامه بحث را به مسافران تاکسی می دهد. خانم جوانی که نوزادش را بغل گرفته و کنار دستت نشسته نگاهی به نوزادش می اندازد و با حسرت به راننده اشاره می کند. «ببینید من برای شیر خشک این بچه گاهی اوقات می مونم... هر هفته گران میشه و واقعاً دخلمون با خرجمون نمی خونه... خب مردم چیکار کنن با این گرانی؟!». راننده سری از روی تأیید تکان می دهد و فقط می گوید «حق داری خواهرم... حق داری». در این میان پسر نوجوان بار دیگر به حرف می آید. چشم راستش را می خاراند و بعد با دست افراد بیرون از تاکسی را نشان می دهد و با لحنی بغض آلود حرفای زن جوان را تکمیل می کند. «کار که نباشه جیب هم خالیه... جیب خالی هم با گرانی نمی سازه... ایکاش مسئولان اون قدری که به مسایل کوچیک اهمیت میدن به کسب و کار جوونا هم اهمیت می دادن».

پسر نوجوان این را می گوید و از راننده می خواهد که بایستد. هنگام پیاده شدن کلاهش را سرش می گذارد و با حال حسرت به آن طرف خیابان می رود.

نگاهت به زن جوان است. کودکش به خواب رفته و زن نگاهش به خواب اوست. «من با این وضعیت چطوری این بچه رو بزرگ کنم!». با این جمله قطره اشکی از گوشه چشمش سرازیر می شود. تاکسی به میدان می رسد. کرایه را که می دهی با نگاه سرسنگین راننده مواجه می شوی. «خانم کرایه 3 هزاره...!» این جمله را با حالتی حق به جانب می گوید. نگاهش می کنی و در حینی که داری پیاده می شوی پاسخش را می دهی «یکی از مشکلات این مملکت وجود افرادی مثل شماست که زیر بار حق قانونی خودتون نمی رید و زیاده خواهید و به راحتی قانون شکنی می کنید». دیگر منتظر نمی مانی حرفی بزند. پیاده می شوی و راهت را پیش می گیری.

باران هنوز قطره قطره می بارد. باد قطره های به زمین نرسیده را روی صورتت می پاشد. نیروهای انتظامی اطراف میدان حالت آماده باش ایستاده اند گرچه تعدادشان به نسبت اوایل کمتر شده اما همچنان حضورشان در شهر ادامه دارد. شهر در این روزها حالت امنیتی و نظامی به خود گرفته. حالتی که به چهره مردم هم ترس انداخته...

به سمت چپ میدان می روی. وسط بلوار چند پیرمرد نشسته اند. یکی در حال خواندن روزنامه و دیگری تسبیح به دست نگاهش به اطراف می چرخد. یکی تلفنی صحبت می کند و یکی هم خطاب به دستفروش روبرویی قیمت سبزی را می پرسد. کمی آن طرف تر دستفروشی با گاری اش از دست نیروهای شهرداری به سمت انتهای بلوار می رود و پشت سرش هم چند جوان ماسک زده را می بینی که باهم خوش و بش می کنند.

پیچیدگی آگاهی...

به جلوی یکی از پاساژها می رسی. مرد جوانی کتاب به دست از کتابسرا بیرون می آید و به دوست کناری اش کتاب را نشان می دهد و می گوید «این روزا فروش این کتاب اوج گرفته». دوستش کتاب را می گیرد و نگاهی به آن می اندازد. نگاهت به اسم کتاب می خورد «قدرت بی قدرتان» آن وقت می فهمی چرا فروش این کتاب بالا رفته است!

راهت به سمت کتابفروشی داخل پاساژ کشیده می شود. حقیقت حرف آن پسر جوان به وضوح مشخص است. کتابفروش نگاهت می کند و با لبخند می گوید «نکنه تو هم این کتاب رو می خوای؟!». فقط لبخند می زنی و به قفسه کتاب ها نگاهی می اندازی. کتاب هایی که هرکدام نخوانده حرف می زنند. یکی «آداب دیکتاتوری» را نشانت می دهد و دیگری «شکستن طلسم وحشت» را. یکی از «کافکا در کرانه» می گوید و یکی هم «بحران های جمهوریت» را نشانه می گیرد. در قفسه داستانی این «مغازه خودکشی» است که مخاطب را به راه «نافرمانی مدنی» می کشاند و سپس تأکید می کند که «قدرت بی قدرتان» یعنی چه و «چگونه می شود بر جهان حکومت کرد». کتابفروش سعی می کند کتابهایش را به بهترین شیوه معرفی کند و برای هر فردی که می آید با لبخند توضیح می دهد که هر کتابی چه مضمونی دارد. در این میان دختربچه ای سراغ «پاندا و اژدهای کوچک» را می گیرد و کتابفروش به سمت یکی از قفسه ها می رود و کتاب را بر می دارد و به دختربچه چشمکی می زند و می گوید «انتخاب هوشمندانه ای است». دخترک کتاب را می گیرد و آن را باز می کند و صفحه ای که آمده را می خواند «روزهایی هست که بلند شدن خودش پیروزی است».

اعتراض خیابانی...

غرق در این بلند شدن هستی که صدای چند پسر نوجوان بیرون از کتابسرا توجه ات را جلب می کند. به سمت صدا می روی. گوشه ای از پاساژ چند نوجوان ایستاده اند و با هم بحث می کنند. «ببین من کاری ندارم ولی حق دارم نسبت به آینده نگران باشم یا نه؟! حق دارم نسبت به این وضعیت بلاتکلیفی معترض باشم یا نه؟!» این را یکی از همان نوجوان ها می گوید. پسری که به نظر می رسد در اعتراضات شرکت نکرده اما معترض است. دوستش وقتی صحبت های اعتراضی او را می شنود بلافاصله می پرسد «اگه معترضی پس چرا نمیری توی خیابون فریاد نمی زنی؟!». پسر با حالت پریشانی چند بار این پا و آن پا می کند و کلاه لبه دارش را بر می دارد و دستی به موهای پرپشتش می کشد. «همیشه همه اعتراضات تو کف خیابون نیست. به نظرم این شیوه اعتراض باید تغییر کنه!». دوست او که متوجه حرفایش نمی شود دستی به روی شانه پسر می کشد و می گوید «هر کسی می تونه معترض باشه ولی هر اعتراضی هم به نتیجه مفید نمی رسه!». پسر می پرسد «از نظر تو چه اعتراضی اثربخش هست؟!» و پاسخ دوستش که دارد با عینکش ور می رود را می شنود «شرایط جامعه شیوه اعتراضات رو مشخص می کنه و البته نتیجه رو هم». روی حرف هایشان تمرکز کرده ای که یکی دیگر از پسرها گویا از حضورت احساس ترس گرفته و خطاب به دوستانش غیرمستقیم اشاره ای می کند و با این گفته که «بحث در این مورد زیاده نمیشه به همین راحتی حرفشو زد. بیاید بریم بابا». بحثشان را خاتمه می دهند.

می خواهی از پاساژ بیرون بروی که صدایی را می شنوی. «کاکه چی شد؟! دخترِ آزاد نشده؟!». مرد جوانی با این پرسش به سمت مرد دیگری می رود و منتظر پاسخ او می ماند. آن مرد در حین دست دادن و سلام کردن می گوید «نه والله... متأسفانه بی خبریم... امیدوارم زودتر خبری ازش بشه... خانواده اش خیلی نگرانن». متوجه می شوی درباره یکی از بازداشت شده ها صحبت می کنند. یاد شلوغی این روزها جلوی کلانتری و دادگستری می افتی. خانواده هایی که برای پیگیری فرزندان و عزیزانشان رفته اند و بعضی ها موفق شده اند خبری بگیرند و بعضی ها هم هنوز در بی خبری به سر می برند.

حق با مردم است...

در فکر هستی که این وضعیت تا کی ادامه دارد. وضعیتی که به گفته «مظفر غلامی» از فعالان سیاسی؛ شبیه این بیت شعر از «عرفی شیرازی» است «ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد/ من ابلهانه گریزم در آبگینه حصار». او حق اعتراض را به مردم می دهد و اعتقاد دارد حکومت می بایست صدای مردم را می شنید. «مردم از همه لحاظ در فشارند و حق دارند اعتراض کنند. بیکاری و گرانی از یک طرف مردم را در مضیقه گذاشته و از طرف دیگر وقتی می بینند با وجود مشکلات معیشتی و اقتصادی، اختلاس و فساد و تخلف شکل می گیرد طبیعتاً خشمشان بیشتر می شود».

«غلامی» سوءمدیریت ها و به کارگیری نیروهای ناکارآمد و غیرمتخصص را از جمله معضلاتی دانست که صدای مردم را بلند کرده است. او همچنین نامشخص بودن سیاست خارجی، تمامیت خواهی دولتمردان، انحصار طلبی ها و چشم پوشی از اختلاس ها و تخلفات و مواردی از این دست را از عوامل دیگر نارضایتی ها عنوان کرد.

آن طور که این فعال سیاسی بیان می کند «اینکه سردمداران حکومت و دولتمردان نه حاضر به پذیرش حقیقت هستند و نه می خواهند دست به اصلاح بزنند و به جای رسیدگی به امور اساسی به مسایل فرعی می پردازند، خود از دلایلی است که باعث تنش اجتماعی و بروز نفرت در مردم می شود».

«مظفر غلامی» که خود از ایثارگران دوران جنگ است از اینکه مردم کاردشان به استخوان رسیده می گوید. «حکومت اسلامی باید تابع مدیریت حضرت علی (ع) باشد و حکومت عدل علی را داشته باشد نه اینکه مردم در فقر و تنگدستی به سر برند و عده ای خاص وام های میلیاردی بگیرند و اختلاس کنند و به راحتی هم حمایت شوند».

او با انتقاد از وضعیت پیش آمده باور دارد که «این راه اعتراض را مردم انتخاب نکرده اند بلکه این مسئولان هستند که چنین راه اعتراضی را بر گزیده اند و در هر حالتی که نگاه کنیم مسئولان مقصرند و باید جبران کنند وگرنه صدای جمعیت بلندتر از این خواهد شد».

«غلامی» حفظ نظام را ضروری می داند اما معتقد است با این کارها نمی شود از نظام دفاع کرد. «حفظ نظام از اوجب واجبات است چون این نظام برود اسلام هم می رود اما مسئولان کاری کرده اند که نمی توان از نظام دفاعی داشت مگر اینکه تغییرات و اصلاحات صورت گیرد آن هم به گونه ای که مشهود باشد و مردم قانع شوند».

آنچه او می گوید بر این است که حکومت باید صداقت خود را به مردم ثابت کند و تا زمانی که تغییر کلی صورت نگیرد مردم نه تنها معترض باقی می مانند بلکه مخالف تمام حکومت خواهند شد.

از قطعی اینترنت و بستن راه اطلاع رسانی که می گویی صدای این فعال سیاسی هم در می آید. «راه اطلاع رسانی با هیچ دیواری جلوگیری نمی شود بلکه با این مسدود سازی ها مردم به راه های دیگری اقدام به کسب خبر و اطلاعات می کنند».

از نظر «غلامی» نفس نظام در صل مشکلی ندارد اما مدیران و عاملان بی کفایت هستند که به نظام آسیب می زنند. «هر جای این سیستم را که نگاه کنید سوراخ است و جای سالمی نمانده لذا اگر نظام در برخورد خود تغییری حاصل نکند و حاضر به گفتمان و اصلاح نشود این آتش زیر خاکستر روشن تر می شود».

او خشونت را لطمه به نظام می داند و برخورد سلبی با معترضان را اشتباه می خواند. «هیچ مشکلی با برخورد سلبی و بگیر و ببند حل نشده و نمی شود. مشکل در نبود اعتماد است و این دیوار اعتماد باید ساخته شود نه با گلوله بلکه با اصلاح رویکرد».

شب های دلهره...

در فکر صحبت های «مظفر غلامی» هستی که یاد شب های اعتراض می افتی. شب هایی که باید از «صدای جمعیت» که فریاد می زدند «فرار کنید... گاز اشک آور زدن... فرار کنید... اومدن... اومدن» زیر بار سنگینی گاز اشک آور می گذشتی. شب هایی که در دل تاریکی آن یک طرف مردم معترضی را می دیدی که هرکدام به طرفی در حال دویدن بودند... یک طرف هم نیروهای نظامی و امنیتی که پیاده و سواره به دنبال معترضان می رفتند... معترضان جوان و نوجوان که یکی به دل سیاهی کوچه های فرعی می زد... یکی به خیابان های فرعی می رسید و یکی هم پشت دیوارها و حصار مغازه ها پناه می گرفت و یکی هم از اقبال بدش گیر می افتاد.

شعارها گاهی اوقات چنان بلند می شدند که گویی شهر در حال انفجار هست و گاهی چنان همه جا را سکوت فرا می گرفت که انگار شهر ارواح است! گاهی صدای شلیک های پی در پی وحشت شب را بیشتر می کرد و گاهی هم حرکت معترضان چنان سرعتی می گرفت که نیروها جز با گاز اشک آور نمی توانستند جلوی حرکتشان را بگیرند.

فکرت درگیر شعارهای رادیکال است که به یاد کتاب «صدای جمعیت» می افتی. کتابی که در آن نویسنده به وضوح شیوه های اعتراضی را بیان کرده است. «معترضان شهری در طول تاریخ رفتارهای مشابهی از خود نشان داده ‌اند. آنان راهپیمایی برگزار می ‌کنند و اعتراض از فضایی آغاز می ‌شود که اهمیتی نمادین برای معترضان دارد و معمولاً در فضایی مشابه هم به پایان می ‌رسد. معمولاً معترضان در دفاع از آرمان ‌های خوب یا برای تحقیر مخالفان شعار می‌ دهند، گاهی ممکن است همه چیز به خوبی پیش نرود و کار به خرابکاری و تخریب اموال عمومی ختم شود و حتی ممکن است معترضان شیشه‌ها را بشکنند و به سازمان‌های دولتی خسارت بزنند یا حتی تابلوهای رانندگی را از جا در بیاورند. احتمال غارت اموال عمومی هم منتفی نیست اما اینکه اعتراض چگونه به وندالیسم ختم و اینکه چه چیزهایی غارت شود، به نوع و دلیل اعتراض بستگی دارد. گاهی معترضان، مخالفان را به خشونت تهدید می‌ کنند و آتش می ‌افروزند یا حتی اقدامات جدی ‌تری صورت می ‌دهند که به واکنش مقامات منجر می ‌شود و در نهایت یا به نهادهای حکومتی حمله می‌ کنند یا از طرف این نهادها مورد حمله واقع می ‌شوند».

از خودت می پرسی چه باید کرد که پاسخ را در ادامه همین کتاب از «مورین کین؛ جرم شناس» می بینی. «باید متوجه باشیم که درد و خشم و رنج را اغلب نمی ‌توان از راه‌ های معمول بیان کرد و برای همین هرقدر هم اعمال مردم پیچیده، متناقض و گیج‌ کننده باشد، باز هم ما باید بتوانیم از ورای آن انگیزه ‌ها و دلایلشان را ببینیم تا بتوانیم راهی برای کنترل هزینه ‌ها و عواقب ناخوشایند آن برای جامعه بیابیم. این راه جدیدی است که جرم ‌شناسی در برابر شورش‌ ها و اعتراض ‌ها باید در پیش گیرد».

ادامه خط تولید...

چندی پیش در هفته نامه تجارت فردا از خط تولید اعتراض خوانده بودی. خطی که بخشی از آن به مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم می رسد و بخشی هم مربوط می شود به مشکلات سیاسی و اجتماعی. نمود عینی این خط تولید را در بی قانونی بازاریان شهر می بینی که نرخ خون مردم را روی کالاها می زنند و باکی از این حجم گرانی ندارند. در نبود نظارت دقیق می بینی که یا به جریمه های ناچیز می خورد یا با رشوه و رانت نادیده گرفته می شود. در پارتی بازی ها و دخالت افراد نامربوط در استخدامی ها و تصمیم گیری ها می بینی. در فساد و تخلف هایی می بینی که نه تنها برخورد نمی شود بلکه با حمایت هایی لاپوشانی هم می شود. در وعده های غیراصولی و کلنگ زدن های نادرستی می بینی که بعد از سال ها هنوز ادامه دارند و همین طور این خط تولید ادامه دارد و ادامه دارد و... تا جایی که این خط تولید به صدای جمعیت در بن بست اعتراض رسیده؛ درست جایی که نباید می رسید...

* گزارش و عکس: زیبا امیدی فر

کد خبر 39149

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha