از جهنمی به جهنمی دیگر/داستان کودکان آواره عفرین در کوچه های استانبول

سرویس ترکیه - در این یادداشت قصه دو کودک آواره عفرین را می خوانید که ترکیه پدر و مادرشان را کشته است و از بد روزگار خودشان هم آواره ترکیه شده اند.

به گزارش کردپرس، در سال های جنگ تعداد زیادی کودک سوری آواره به ترکیه آمدند. بسیاری از آنها پدر و مادر ندارند. مسئولیت آوارگی بسیاری از آنها به عهده کشوری است که حالا میزبانشان شده است. این بچه ها برای ادامه زندگی معمولا در بخش بازیافت زباله کار می کنند. اگر در ترکیه زندگی کنید حتما تعداد زیادی از آنها را در اطرافتان می بینید. آنها از زباله ها کاغذ، مقوا، پلاستیک، و مواد قابل بازیافت دیگر را جمع آوری می کنند. حتی در زمان قرنطینه سراسری هم این بچه ها به سر کارشان رفتند. این قصه یادداشتی از "محمت اِلما" روزنامه نگار اهل ترکیه است که در "گازته قارینچا" منتشر شده است. او با دو برادر کاغذ جمع کن اهل عفرین ساکن باغجیلار استانبول که در گوشه یک انبار بازیافت کاغذ زندگی می کنند مصاحبه کرده است.

این قصه دو برادر است که پدر و مادرشان را در عملیات ترکیه علیه عفرین از دست داده اند، بچه هایی که هیچ روز مادری را جشن نمی گیرند. برادر بزرگتر می گوید: «شاید شما فکر کنید که ما برای پول این کاغذ ها را جمع می کنیم.» آنها می گویند که پدرمادرشان 5 سال تمام با همه سختی های جنگ ساختند و خاکشان را ترک نکردند. اما سرانجام در یکی از سردترین ماه های سال 2018 ترکیه آتش به آشیانه شان انداخت. اکنون آنها در روزهایی مثل روز مادر احساس خلا می کنند. قصه از اینجا آغاز می شود، از یک انبار سرد، و یک خشم عمیق، و یک تنهایی بزرگ.

برای گفتن از بعضی چیزها تنها باید آن را زندگی کرده باشید. ما هیچ چیزی را جز آنچه که آن را زیسته ایم درک نمی کنیم. قصه زندگی این دو برادر مانند آبی است که مارپیچ وار توی نهری جاری است. بی این که آب را گل کنیم فقط گوش می دهیم.

می گوید: «موازنه زندگی موازنه بسیار ظالمانه ای است. من امروز کاغذ کادوها و جعبه هایی را از زباله ها جمع می کنم که دیروز هدیه های مادرها تویشان پیچیده شده بود. ما گاهی بدون این که بدانیم با کارهایمان روی زخم های آدم های دیگر نمک می پاشیم. گاهی هم می دانیم و به روی خودمان نمی آوریم. از یک جایی به بعد به این عادت می کنیم. ما دو سال است که اینجا هستیم.

ما چیزهایی را تجربه کردیم که شاید در زمان های دیگر کسی به کسی روا ندارد. هم در سوریه و هم در ترکیه. به یاد می آورم، وقتی بچه بودیم، اگر کسی در روستای ما (روستای قلعه عفرین) می مرد پدربزرگم می گفت اجلش آمده بود مرد. من تنها یک نوع مرگ را می شناختم. همان را که اجل می آید و روحمان از بدن می رود و ما می میریم. این دنیا، این آدم ها به من نشان دادند که مرگ های دیگری نیز هست. من بدنی را دیدم که هزاران تکه شد تا روحش رفت. شما فکر می کنید ما این کاغذها را برای پول جمع می کنیم؟ نه می خواهیم به اندازه کافی کاغذ جمع کنیم تا بتوانیم با آن دنیا را بسوزانیم. حتی اگر تا آخر عمرمان طول بکشد. حتی اگر رئیس جمهور آمریکا شوم هم باز دست از جمع کردن کاغذ بر نمی دارم. تا زمانی که انقدر کاغذ جمع کنم تا بتوانم با آن همه دنیا را به آتش بکشم.

یک نفر دیگر اینجا هست که با ما کاغذ جمع می کند. مادرش سال ها پیش مرد. او امروز می خواست به زیارت مزار مادرش برود. فقط برای این که پلیس او را نبیند و (به خاطر ممنوعیت آمد و شد) برای او جریمه ننویسد از گورستان ماشین ها دزدکی تا گورستان رفت. این آدم ها حتی اگر نتوانند روز مادر را جشن بگیرند باز هم یک قبری هست که برای زیارت مادرشان بروند. من حتی آن را هم ندارم. تنها تماشا می کنم و می سوزم. (از توی کیفش عکس پدر و مادرش را در آورده به من نشان می دهد.) من چطور می توانم آدم هایی را که در میانه زمستان زندگی را برای ما جهنم کردند و و ما را آواره ترکیه کردند ببخشم؟ حتی اگر دلم بخواهد چند تا گل ببرم سر قبر مادرم بگذارم، قبری ندارم. کدام روز مادر؟ چه کسی این کار را با ما کرد؟ چه کسی پیش از آمدن اجل جلاد پدر و مادرمان شد؟ همه دنیا هم که مال تو باشد، وقتی مادری نیست که ازت بپرسد گرسنه ای پسرم، به چه دردی می خورد؟ دیگر برای من هیچ فرقی نمی کند. نه تنها برای من، بلکه هزاران بچه دیگر هم فرقی ندارد. در این دنیا تعداد بچه های بی مادر خیلی بیشتر از بچه هایی است که روز مادر را جشن می گیرند.

کوچکتر که بودیم وقتی می خواستیم بخوابیم مادرم می آمد و قبل خواب کف پاهای ما را می بوسید. من هم هنوز وقتی برادرم خواب است کف پاهایش را می بوسم. دوست ندارم احساس بی کسی کند. چه کسی با چه حقی سهم برادر من از زندگی اش را گرفت؟ اگر شما نمی گفتید من نمی فهمیدم امروز روز مادر است. همه روز ها برای ما روز بی مادری است. من هیچ وقت نه در این دنیا، نه دنیای دیگر کسانی را که حق داشتن مادر را در روز مادر و همه روزهای دیگر از ما گرفتند نمی بخشم و حلالشان نمی کنم.»

برادر کوچکتر را که گاه گدار در حال گوش دادن به حرف های ما چشم هایش لبریز اشک می شد بعد از گفتکویمان با برادر بزرگتر دیگر نمی بینم. تنها وقت رفتن در آستانه در ظاهر می شود و به من می گوید: «داداش می شود تصویر پدر و مادرمان را هم بگذاری توی روزنامه تا همه مردم آنها را ببینند؟» و بعد با اشاره منفی برادر بزرگش منصرف می شود.

این دو برادر دو سال است که در ترکیه زندگی می کنند. به لطف عمویشان آمده اند اما پس از آن که عمویشان نتوانسته هزینه بردن بچه ها رابه اروپا تامین کند خودش رفته و به آنها گفته بر می گردم شما را هم می برم اما مدت ها گذشته و دیگر خبری از او نشده است. این برادر ها در محله باغجیلار استانبول کاغذ باطله جمع می کنند، به اندازه به آتش کشیدن دنیا. با همه کاغذهای دنیا در همان انبار زندگی می کنند...

کد خبر 9531

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha