هوای به شدت بارانی و مه وتاریکی شب سبب گردید که خود را برای ماندن شب در ثلاث آماده کنیم پس از چرخشی در داخل شهر جایی برای ماندن یافت نشد، برحسب تصادف از آقایی که بعدا میزبانمان شد هتل و یا مسافرخانه ای سراغ کردیم. البته بیاد داشتم ومی دانستم که مسافرخانه و هتل در قاموس شهرهای کوچک کرد نشین نبوده و نیست چون هتل نماد بیگانگی وگسست جامعه سنتی و برهم زننده روابط عاطفی مردمان خونگرم و میهمان نواز اینگونه شهرها است. ولی با این وجود جسارت کرده و پرسیدیم و بلافاصله جواب داد هتلی سراغ دارم با تعجب پذیرفتیم و به دنبالش حرکت کردیم و طولی نکشید درمقابل خانه ای آسیب دیده از زلزله سال گذشته؛ توقف کرد و با لهجه شیرین محلی گفت بیایید پایین! ما که تازه متوجه منظور او شده بودیم قصد برگشت داشتیم که خانواده خود و خانواده همسرش ما را با اصرار به منزل راهنمایی کردند و چاره ای جز پذیرش نداشتیم چون به قدری با محبت اصرار کردند که دیگر راهی برای انصراف باقی نمانده بود. چند دقیقه ای از نشستنمان نگذشته بود که جای جای آسیب های زلزله سال گذشته خود را نشان می داد. ناگهان خانه همانند گهواره نوزاد باشدت زیادی به حرکت درآمد و صدای غرش مهیب درونی زمین قلب انسان را ازکارمیا نداخت زن و کودک واعضای خانواده با خونسردی خاصی ساختمان را ترک کردند درحالی که «آرشام» یکساله ای که همزاد زلزله بود را در آغوش گرفته و خود را به داخل کوچه رساندند و ما که اولین بار بود زمین لرزه بالای 6 ریشتری را تجربه می کردیم، وقتی به کوچه رسیدیم مرد میانسالی سرش را از کانکس داخل کوچه بیرون آورده بود و با خونسردی تمام می گفت: «این درجه اش بالا بود.»
خانم با روحیه میزبانمان با دست تیرسیمانی برق را نشان می داد که با شدت زیادی می لرزید و می خواست بیفتد. چند ثانیه ازحضورسراسیمه مان در داخل کوچه گذشته بود که هنوز زمین زیر پایمان آرام نگرفته بود. صاحبخانه سخاوتمند مارا به داخل چادر کنار خانه آسیب دیده اش راهنمایی کرد و اجازه نداد ما آنان را ترک کنیم و با اصراری بیشتر از چند دقیقه پیش ما را به داخل چادر خانوادگیشان راهنمایی کردند. ما که مبهوت این همه محبت بودیم ناخودآگاه پذیرفتیم . پس از استقرار در داخل چادر درد دل ها و سرگذشت درد ناک خود را در این یکسال و چند روزه برایمان بازگو می کردند درحالی که لبخند توام با روحیه شان لحظه ای از چهره شان پاک نمی شد ، اعلام می کردند ما در عرض این یکسال هزاران پس لرزه را به خود دیده ایم که دیگر عادی شده است فرزند 7ساله خانواده با شیرین زبانی گفت: این بالای 6 درجه ریشتر بود و دیگری که کوچکتر بود معتقد بود بیشتر بود و مادر خانواده گوشی تلفن را از دست پدرخانواده گرفت و با چند لحظه دقت در گوشی تلفن بلافاصله میزان دقیق ریشتر را درآورد و گفت 6.4 ریشتر است. بعدا متوجه شدم تمامی خانواده آمار فراوانی و درجات ریشتر یکسال گذشته را تحلیل می کنند جالب اینجا بود یکی میزان عمق زلزله را در اعماق زمین بررسی کرد و می گفت اولین زلزله در 27 کیلومتری عمق زمین بوده و آخرین آن که چند دقیقه پیش اتفاق افتاد در عمق 7 کیلومتری زمین بوده است ازهمه جالبت تر جدول نموداری پس لرزه های قبلی و بزرگی آنها را همه حفظ بودند.
زنگ های متمادی و گسترده از همه روستاها و شهرهای اطراف بصدا درآمده و تمامی فامیل و بستگان روستاها و شهرها از وضعت همدیگر مطلع می شدند چند ثانیه اختلال شبکه تلفن همه را نگران کرده بود بلافاصله ارتباطات برقرار شده و خیل عظیم اطلاعات در این عظیم ترین شبکه ارتباطی محلی ردو بدل می شد حالا متوجه شدم اگر و فقط اگر تنها یک خبر انحرافی وارد این مدار بی انتهای ارتباطی بشود چگونه می تواند به یک شایعه عظیم تبدیل شود کاری که بعضی ناجوانمردان در ذهن این مردم خوب و پاک و صمیمی وارد می کنند و به سادگی قابل زدودن نیست. مردمی که گرم ترین و زیباترین صحنه های زندگی را درزیر چادرهای چند متری میگذرانند و از پیچیدگی ها و وساوس دیگران بدورند و لذتی که در زیر این چند متر چادر و یا کانتینرتجربه می کنند هرگز درکاخ های مجلل و پنت هاوسهای بزرگ بعضی ها عبور نمی کند به راستی طعم زندگی در محقرترین کلبه های این مردم پاک سرشت را وقتی میتوانی درک کنی که لحظاتی میهمان قلوب پاک و بی آلایش آنها و آنهم در شبی بارانی و تنها چند دقیقه پس از زلزله 6/4 ریشتری در کنار دل مهربان و باصفایشان باشی.
برای «آرشام» یکساله جشن تولدی در زیر چادرها برگزار کرده بودند که گرانترین وسایل بازی و هدیه آنان چند بادکنک رنگی بود که مجلسشان را با آن مزین کرده بودند همگی کودکان زیر 8 ساله بودند کاک هیمن با یکسالی بزرگتر از دیگران بر روی میزکوچک پلاستیکی ودر وسط کوکان بزرگ دل نشسته وبا زمزمه های عامیانه و فولکوریک خود متشکل از غم و شادی مردمانش را زمزمه میکرد از او خواهش کردم که این مراسم را بازسازی کند و بقدری کارش را روان بود که خواهر زاده هم سن و سالش هم او را همراهی می کرد انگار هر روز با این سرودهای پرمغز عامیانه زندگی می کنند وقتی شروع به خواندن کرد همگی تحت تاثیر قرار گرفتند مادر و خواهرانش وماها بشدت متاثر شده و وقتی نگاه کردم که خواهر بزرکترش اشکانش را باگوشه روسری خود پاک میکند و با دستی دیگر گهواره آرشام نازنین را به حرکت درمیاورد تا این مهرمادری را از دستان و قلب پاکش به کودک خردسال منتقل کند اشکهایش هم مانند مرواریری غلطان گواه بر استمرار این جابجایی محبت باشد معلوم بود این مویه های عامیانه در همین دوران زلزله یکسال اخیر بوجود آمده چون از خدمات و زحمات همه مردم شهرهای اطراف و رنج ومحنت مردم منطقه تک تک نام می برد این اپرای دونفره شاید عمق تاثیر گذاریش از دومینگوی اسپانیایی در سالن اپرای مترولینن آمریکا و یا بولشوی مسکو بیشتر و ماندنی تر باشد.همچنان محو تماشای خواننده نونهال فولکور ثلاثی بودم که با اتمام آن مجددا درخواست تکرار کردم که بازهم سخاوتمندانه اجابت نمود ومن هرگز از این نوای زلال که از حنجره پاکی بیرون میامد سیرنمیشدم ولی شرم داشتم که بگویم دوباره دوباره. به پدرخانواده گفتم اسم این کودک را کاش زلزله میگذاشتید چون او با زلزله ویرانگر منطقه غرب کرمانشاه متولد شده است تبسمی کرد و گفت و تایید کرد.
در زیر این چادر6 متری دل هایی را دیدم که در کاخ های مجلل وچند صد متری هرگز وجود ندارد چون چیزی در این چادر دیدم که در کاخها وجود ندارد و آنهم عشق و محبت و زندگی بی ریا توام با مهربانی. هرچه نگاه میکردم به این مجموعه چند نفری بجز صداقت چیز دیگری نمیدیدم با ذره بین عقل دقت میکردم ذره ای ریا در وجود اینها نبود و هرآنچه بود صفا و صمیمت و قدرشناسی و قناعت و سخاوت بود باهمه داشته هایشان بعنوان شب چره ازمایی که هیچ شناختی نداشتند پذیرایی کردند بدون اینکه ازما کارت شناسایی بخواهند فقط بصرف اینکه میهمانیم برای آنها معرفترین بهانه پذیرایی بود خانم خانواده که در کوران زندگی خصوصا در این یکسال اخیر به شدت آبدیده شده بود با روی گشاده و بسیار با حالتی عادی می گفت برای ما این شرایط عادی شده است روزی دهها پس لرزه را از سر میگذرانیم پدر خانواده میگفت آنهایی که بالاتر از سه و چهار ریشتر هستند بیدار می شوم وگرنه مابقی درجات پایین تر را بی توجه هستیم چیزی که تعجبم را بیشتر می کرد این بود که به بستگانش که تلفن میکرد از وجود دومیهمان که درکنار آنها در زیر چادر پذیرایی میکرد خرسند بودند و خوشحال بودن که امشب میهمان دارند. پدرخانواده می گفت چون شما نا آشنا هستید و به زلزله عادت ندارید در داخل چادر بخوابید و ما به اتفاق خانواده به داخل اتاق میرویم آخه هرخانواری در مناطق زلزله زده الان دارای دوخانه بظاهر مسکونی میباشد یکی ساختمان مخروبه و یا نیمه کاره و یا حتی تکمیل شده و در کنار آن عمدتا چادر و یا کانکسی برای آرامش خیال خود از آسیبهای زلزله در کنار منزل و یا کوچه وخیابان بنا نموده است بگفته پدرخانواده ساختمان برای چینش وسایل زندگی و لی چادر یا کانکس برای اصل زندگی میباشد که فرزندانمان با آرامش زندگی کنند شاید در شرایط عادی به این مناطق سفر کنید بنظرمجموعه ای ساختمان های مخروبه و یا درحال احداث ببینید که ازکنارآن عادی عبورکنید ولی تا در زمانی که با رعشه اندام خودت عدد ریشتر زلزله را درک نکنید نمیتوانید درد و آلام و شرایط این مردم را فهمید باید ضجه کودکان و زنانی که پابرهنه کودک خود را در آغوش گرفته و سراسیمه به کوچه وخیابان میپرند لمس کرد تا شاید گوشه ای از این مشکلات را درک نمود.
همه جوره ایثار را دیده بودم ولی اینجوریش را دیگه ندیده بودم در درونم از این همه سخاوت و بزرگ منشی شرمسار شدم ونمیشد چگونه از آنها تشکر کرد ساعاتی از شب گذشته بود که بناچار باید بچه ها بخواب بروند و برای یک روز عادی و کلاس درس خود را آماده کنند چادر دیگری را برای ما آماده کردند که مردها دریک چادر و خانواده جندنفری زنان و کودکان در چادر اصلی خانواده استراحت کنند پس از استقرار درچادر مخصوص استراحت مردان سئوالاتی در خصوص بعضی مشکلات جاریه از پدرو فرزند ارشد خانواده پرسیدم که تازه سرصحبتهایشان باز شد و آنجا بود که تازه از هویت ما پرسید برخلاف بسیاری جاهای دیگر که اول میشناسند و بعد حرف میزنند اینجا اول خود را با رفتار مهربانانه خود معرفی کرده و سپس از چیستی فرد میپرسند درد دل آنها زیاد بود معلوم بود بخاطر برخی ملاحظات درجمع خانواده مطرح نکرده بودند ولی هرگز چهره برافروخته نمی نمودند و همانند بسیاری جاها از نا مانوسی و نا مهربانی مدیران اجرایی و برخی طایفه گری بازیهای سیاسی در این شهر زلزله زده گله مند بودند واز گران شدن مصالح ساختمانی ونا کافی بودن اعتبارات و تسهیلات گله مندد بودند که نمیتوان حق را به آنها نداد ازکمبود شدید اشتغال رنج میبردند از برخی تبعیضات منطقه ای و قبیله ای ناراحت بودند ولی هیچگاه تبسم امیدواری از لبان آنها قطع نمیشد ساعاتی از شب گذشته بود که کم کم پلکها سنگینی میکرد و چاره ای جز تسلیم در برابر خواب و بیخبری از دنیای حقیقی نبود ولاجرم در این کلبه سراسر پرازمحبت پتوهای الوان خوشرنگ را به میهمان خود داده و خود در پایین چادر شش متری به خواب آرامش فرو رفتند ولی من با وجود خستگی مفرطی که داشتم خوابم نمیبرد و تا ساعاتی به سقف چادر تنها وسیله گرمایشی برقی خیره شده بودم و به این همه مشکلات و این اسطوره های مهربانی فکرمیکردم . چگونه میشود کمی از این همه عشق و ارادت و نوع دوستی ومحبت بی دریغ را تجربه کرد؟ درست است که چند ساعتی بیشتر از حضور ما د راین شهر طوایف مهربانیها نمیگذشت اما میشد ساعتها از این وقایع چند دقیقه ای مطلب نوشت خصوصا که مصادف با وقوع دومین زمین لرزه مهیب از سال گذشته تا کنون بود. این همه تفاوت وجودی بین بعضی سیران نامهربان و قناعتگران بی منت فکر را آزار میداد با خود زمزمه میکردم که// درم داران عالم را کرم نیست ، کرم داران عالم را درم نیست ولی هرچه فکر کردم شان کرم را نتوانستم با درم مقایسه کنم چون داشتن کرم را در این شب بارانی و زلزله ای تجربه کردم که یؤثِرُونَ عَلَی َُنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصه ( دیگران را برخود ترجیح میدهند ولو آنکه خودشان به آن محتاج باشند.) دردرازنای فکرمشوشم با خود می گفتم کاش یک تحول فکری دیگر در مدیران ایجاد می شد که بعضا بصورت ناشناس به این برزخیان روی زمین سری میزدند تا خود درد را لمس کنند حداقل اگر کاری ازپیش نمیبرند درد آنان را لمس کنند استانداری که با تکرار بیش از حد وقایع زلزله به استاندار زلزله معروف شده است کاش با حضور سرزده اش به این خانوارها یادی از گذشته های نه چندان دور مدیران کرم دار را در اذهان زنده می کرد.
با دنیایی فکر و خیال و اوهام و ایهام و در زیر رگبار باران پاییزی چند ساعتی از دنیای واقعی به عالم خواب فرو رفتم وطولی نکشید که با صدای مئذن های های مساجد بیدارشده و پس از نماز قصد خروج بی اطلاع از چادر را داشتیم که بازهم اصرار بر صرف صبحانه داشتند که با هرمصیتی رضایت دادند که آنان را ترک کنیم و در زیر باران صبحگاهی آخرین خانه های شهر را پشت سرگذاشتیم درحالی که درس های بزرگی از عشق و مردانگی و نوعدوستی را با خود به ارمغان میبردیم و با خود می گفتم
جوانمردی به آن باشد که ملک خویشتن بخشی
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
نظر شما