به گزارش خبرنگار کردپرس، تاریخ در 4 دی ماه 97 لحظه سختی برایشان ثبت کرد. خبر دردآور بود آن زمانی که اعلام شد یک دستگاه اتوبوس حامل دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران که به سمت ورودی دانشگاه در حال حرکت بود واژگون شد.
دل نگران و هراسان می شوند. بدون هیچ صبر و درنگی خود را به محل حادثه می رسانند. خبر وحشتناک تر می شود وقتی می فهمند از 35 سرنشین اتوبوس تعدادی کشته شده اند. این بار بی قراری ها زجر آور است تا اینکه اسامی کشته ها مشخص و اعلام گردید.
نامش را که می بینند آه و واویلا سر می دهند. یک روز تمام، دنبال جگرگوشه خود می گشتند تا اینکه با جسم بی جان او روبرو شدند. «محمد جواد» را بی صدا، بی نفس یافتند. او را که رفته بود تا گلدان آرزوهایش کاشته شود آرام با اشک فراوان به آغوش خاک سپردند.
تاریخ زندگی «محمد جواد هوشنگی فر» در 4 دی ماه 97 متوقف شد. او که زاده سال 77 در شهر «دزج» از توابع شهرستان قروه بود تازه داشت دوران دانشجویی را می گذراند. ترم اول بود و گیاه پزشکی می خواند.
دوست داشت بعد از اتمام درسش در زمین های زراعی تحقیق کند و کمک کار پدر باشد. اما اتوبوس مرگ تحمل زیبایی های ذهن «محمدجواد» را نداشت.
گلی که چیده شد
شامگاه پنجشنبه است و مراسم ختم «محمدجواد هوشنگی فر». نگاهم به اطراف می چرخد و روی میزبانان غمگین و گریان خشک می شود.
پدر از چهره اش غم می بارد. باور ندارد گل زندگی اش چیده شده آن هم در مسیر آرزوهایش... 4 فرزند دارد که حالا آخرین تکه از پاره های تنش را از دست داده و با بیقراری به جای خالی اش نگاه می کند.
یک پسر برایش مانده و دو دختر. «محمدجواد» فرزند آخرش بود. می گوید گل زندگیمان چیده شد دیگر چه حرفی داریم که بزنیم یا چه می توانیم بگوییم. راست می گوید. هرچه گله هم کند باز فرزند پرپر شده اش باز نمی گردد.
کنار پدر، برادر ایستاده. چشمان قرمز و صورت خیس اش گواه حال درونی اش است. می توانم حدس بزنم دو برادر مثل دو رفیق بوده اند و این دوری ابدی چقدر دردناک است.
تدبیر به جای پیام
مردم ردیف به ردیف می آیند. فاتحه ای می خوانند و تسلیت می گویند و می روند. مداح با زبان کردی سوزناک می خواند. اشک ریزان به جمعیت نگاه می کنم. همه آمده اند. از اعضای هیئت رئیسه دانشگاه آزاد اسلامی واحد کردستان تا مسئولان دانشگاه آزاد اسلامی قروه. معاون عمرانی و برنامه ریزی فرماندار قروه هم هست. می بینم مسئولان دیگری هم از شهرستان حضور دارند.
نگاهم همچنان به جمعیت است که در این بین مداح می خواهد همه سکوت کنند. صدایی از پشت تلفن می آید. «علی اکبر ولایتی»؛ رئیس هیئت مؤسس و هیئت امنای دانشگاه آزاد اسلامی به صورت زنده پیام تسلیت خود را به خانواده دانشجوی جان باخته اعلام و ابراز همدردی کرد.
کمی بعد «محمد مهدی طهرانچی»؛ رئیس دانشگاه آزاد اسلامی هم به صورت تلفنی ابراز همدردی می کند و سپس نوبت به «محسن پیشوایی علومی»؛ رئیس دانشگاه آزاد اسلامی کردستان می رسد.
اتمام پیام ها با همهمه ای میان جمعیت روبرو می شود. مداح دوباره شروع می کند.
نگاهی به جمعیت ناراحت و سپس به میزبانان عزادار می اندازم. پدر «محمدجواد» به سمتم می آید. نگاهم می کند. با بغض خطاب به مسئولان خواستار اندیشیدن تدابیری برای تکرار حادثه های دیگر است. دوست ندارد دردی که می کشد را دیگر خانواده ها بکشند.
به سراغ مادر و خواهران «محمدجواد» می روم. مادر برای پسر پرپر شده اش «خنچه» عروسی درست کرده. می نالد و می گوید چه کنم با خاطراتت... چه کنم...
کاش زودتر بیدار می شدید
هوا ابری شده. انگار آسمان هم برای داغ این عزیزان دلش گرفته و میل به گریه دارد. باد تقریباً شدیدی می زود.
بنرهای نصب شده از طرف ارگان های مختلف تکان تکان می خورند. منتظر وسیله برای بازگشت هستم که پیرمردی کلید به دست از کنار رد می شود و با صدای بلند می گوید: چرا باید عزیزانی پرپر شوند تا دستور استفاده از اتوبوس های جدید صادر گردد؟ چرا باید حتماً قربانیهایی باشند تا از جایگاه نامناسب دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات سخن گفته شود؟ یا مسئولانی که بی دقتی می کنند اخراج گردند؟! چرا سیستم ایمنی جاده ها، وسایل نقلیه و ... ضعف دارند؟
راست می گفت. پاسخ این چراها را باید داشت. مسئولانی که نیاز است زودتر بیدار می شدند.
نظر شما