به گزارش خبرنگار کردپرس، «سهیلا» متولد 64 است. در منزل یکی از پزشکان سرشناس کار می کند. ماهی 2 میلیون تومان می گیرد آن هم بدون بیمه. تمامی کارهای خانه را انجام می دهد از شست و شو تا آشپزی و پرستاری از بچه.
مرخصی چندانی ندارد. خبری از پاداش و عیدی هم نیست. نزدیک عید که می شود کارش بیشتر است. «اگر در روزهای عادی می توانم کمی استراحت کنم و حداقل زودتر به خانه بروم، اما در این روزها نزدیک به عید آن قدر سرم شلوغ می شود که گاهی اوقات شب ها نمی توانم برم و ناچار همین جا می مانم.»
نگاهش به زندگی سرد نیست اما درد را می توانی از سخنانش بفهمی آن هم وقتی می گوید ایکاش این وضعیتی که باعث می شود لحظه به لحظه قیمت های افزایش یابد به حالت ایستایی می رسید و متوقف می شد.
او دوست دارد حداقل وسایل موردنیاز خود را تهیه کند اما نابسامانی بازار این اجازه را نمی دهد.
«سهیلا» عید اعیانی را دوست ندارد. «در این خانه خیلی اشرافی گری دارند. هر سال نزدیک عید که می شود بیشتر وسایل و لوازم منزل را تعویض می کنند. یکسری وسایل پذیرایی لوکس می خرند که هزینه نگهداری از آن ها بیشتر از خریدشان است.»
با وجود اینکه وضعیت داراهای این چنین را می بیند اما عید برای او به صورت دیگری است. «سال جدید برای من و امثال من چندان معنی ندارد. هر سال برای ما یک رنگ است و تغییری نمی کند. اگر سال قبل می شد حداقل کمی شیرینی و میوه خرید، امسال با این وضعیت گرانی هیچ چیز نمی توان خرید.»
«سهیلا» دیپلم ریاضی دارد. به دلیل اینکه توان مالی نداشت نتوانست ادامه تحصیل دهد. او حالا با ماهی 2 میلیون تومان خرج خود و خانواده اش را در می آورد. پدرش دو سال پیش فوت می کند و «سیهلا» می ماند و مادری بیمار و خواهری دارای معلولیت.
نهایت عید برای این دختر و خانواده اش خرید مقدار اندکی میوه آن هم با پایین ترین قیمت است. «ما تحت پوشش نهادی نیستیم. همین که بتوانم به خانواده ام کمک کنم و سفره زندگی را پهن نگه دارم، برایم کافی است.»
امثال «سهیلا» بسیارند. کسانی که در اوج جوانی و حتی نوجوانی پایه های نگهدارنده زندگی خود شده اند. همانند «خبات» که اگر دنباله زندگی اش را بگیری به حجم بزرگی از تلخی ها می رسی.
تلخی یک زندگی
یک حیاط کوچک. سمت چپ شیر آب نیمه باز. کمی آن طرف تر شلنگ آب پرت شده وسط باغچه خشک شده به چشم آید. در چوبی روی پاشنه تکان می خورد. صدای ناهنجاری دارد. «لولای آن در رفته و درست چفت نمی شود.» این را «خبات» می گوید. پسری که با یک عصای چوبی راه خود را پیدا می کند.
او 22 سال بیشتر ندارد. چند سال پیش در کمال ناباوری در حادثه چهارشنبه آخر سال چشمان خود را از دست داد. «خبات» از آن زمان تا به حال با وجود اینکه بسیار پیگیر درمان بوده اما به دلیل بالا بودن هزینه ها دیگر درمان چشمانش را ادامه نداد.
این پسر جوان در خانه ای کوچک کاهگلی همراه مادرش زندگی می کند و تا قبل این اتفاق نان آور خانه بود و حالا با چشمان بسته چگونه می تواند مثل سابق کار کند. «در کوره آجرپزی نرسیده به همدان کار می کردم. کارش سخت بود اما درآمدی بود برای زندگی ام. پس از این اتفاق دیگر نمی توانم کار کنم و مانده ام با این وضعیت چه کنم!»
«خبات» چهار سال پیش در شب چهارشنبه آخر سال به همراه دوستانش به پارک سراب قروه می رود. در آنجا به دلیل بی احتیاطی یکی از دوستانش که شیشه الکلی را داخل آتش می اندازد تکه هایی از شیشه در حین انفجار به چشمانش می رود و این آغاز ماجرای تلخی می شود برای او و مادری نگران.
«عید برای ما معنا ندارد. با کدامین دلخوشی و یا درآمد به عید و سال جدید سلام کنیم. هِی خانم جان، عید برای ما ندارها رنگ نمی گیرد.» مادر «خبات» این را با بغض و افسوس می گوید. او را می بینی که برای راه رفتن ناچار است دست به دیوار بگیرد و به سختی راه برود. پیرزنی با چروک هایی پر از رنج زندگی حالا باید با چشمان کم سوی خودش، چشمان تنها پسرش هم باشد.
سال جدید این خانواده یادآور یک حادثه تلخ است. حادثه ای که چشمان خوشبختی را برایشان نابینا کرد. «تا قبل این فاجعه هرچند مثل خیلی ها عید آن چنانی نداشتیم اما حداقل خوشحال بودیم. خنده بر لب داشتیم و چشمان فرزندم می دید تغییرات طبیعت را.»
حادثه زندگی «خبات» را می توانی گره بزنی به سهل انگاری عده ای که معنای شادی در چهارشنبه آخر سال را نمی دانند. کسانی که آیین جاودان و باستانی ایران را به هیچ باخته اند و در نهایت می رسی به پدری که عید را باخته است به زندگی.
عید بی معنا
«بابا... عید یعنی چی؟» وقتی پسر 7 ساله این را می پرسد، پدر نگاهش به زمین میخ شده و چهره اش در هم می شود. معنایی برای عید ندارد. معنایی که بتواند آن را برای فرزندش شفاف بگوید.
سرایدار یک ساختمان مسکونی است. آن چنان حقوق نمی گیرد که بتواند جدید شدن سال را لمس کند. «محمد باقر» 35 سال دارد. «نهایت عید برای من و خانواده ام استراحت کردن است. چون که ساکنان ساختمان به مسافرت می روند و سر من خلوت می شود و می توانم به امور زندگی خودم بپردازم.»
او هنوز پاسخی برای «متین» 7 ساله اش پیدا نکرده. پریشانی چهره اش، حال درون را برملا می کند. «محمد باقر» شاید تا چند سال پیش می توانست حداقل لباسی، هدیه ای برای فرزند خردسالش بخرد اما حالا با این وضعیت گرانی مانده چه کند و چگونه این تعطیلات را بگذراند.
دل نگرانی های این جماعت همیشگی است اما هنگام مناسبت های خاص همانند عید نوروز بیشتر می شود و پررنگ. همان طور که حس نگران «سهیلا» لمس می شود، نگاه تلخ «خبات» هم ادامه دارد.
کیست که یاری کند...
روایت فقر و نداری پایانی ندارد. دارا و ندار در این روزگار چنان گرفتار شکاف طبقاتی شده اند که به وضوح می توانی فقر زیر سقف آبی آسمان را ببینی. گاهی به پینه های دست پدری می نشیند که از بس زیر بار فقر بوده کمرش خمیده و نگاهش بی رمق شده، گاهی اما به شکل زیلویی زیر پای خانواده ای پنج نفره پهن می شود و گاهی هم به دار چشمان پر از انتظار مادری زخم می زند که به دنبال دستی یاری گر است و این روند ادامه دارد تا که می رسد به جایی که می بینی ته مانده فقر مخلوطی از بی تفاوتی و بی عدالتی و سکوت محض شده و دیگر هیچ.../
نظر شما