آنچه می خوانید سرگذشت واقعی یک شهروند ایرانی از قشر کم درآمد جامعه است که از کودکی در یک خانوادۀ روستایی تک سرپرست زندگی و رشد کرده است. او اینک در آستانۀ چهل سالگی صاحب یک دفترچۀ بیمۀ درمان واقعی شده و تجربۀ خود را از بیمه های درمانی که در مقاطع مختلف داشته یا نداشته است، بازگو می کند.
او را در یک مرکز بیمه دیدم. برای گرفتن دفترچۀ درمان آمده بود و در صف کنار من ایستاده بود. سر سخن را با او باز کردم و پس از شنیدن درد دلش از او خواستم اجازه دهد آن را بنویسم و منتشر کنم. به شرط محفوظ ماندن نامش موافقت کرد. او را آقای «الف» می نامم.
الف در کودکی پدر خود را از دست می دهد. پدر وی فاقد هر نوع پوشش بیمه ای بوده و در نتیجه خانوادۀ وی نیز تحت پوشش هیچ بیمه ای نبودند و نیستند. الف، چنان که خود می گوید، در کودکی با بیماری های مختلفی دست و پنجه نرم کرده و برای درمان هزینه های گزافی را به خانوادۀ فقیر و کم درآمد خود تحمیل می کند.
چند سال پس از مرگ پدر هنگامی که الف در سن نوجوانی است، خانواده تحت پوشش بهزیستی قرار می گیرند و دفترچۀ بیمه برای آنان صادر می شود. می گوید: «به یاد می آورم که استفاده از دفترچۀ بهزیستی مشکلاتی داشت و ما هرگز مانند اطرافیانمان که بیمه های «درست و حسابی» داشتند، نشدیم و نتوانستیم با خیال راحت از دفترچۀ بیمه استفاده کنیم».
باری، این دوران بیمه داری دولت مستعجل است و پس از چند سال که الف به سن قانونی می رسد، دفترچۀ بیمۀ وی تمدید نمی شود. می گوید: «دفترچۀ بیمه ام را تمدید نکردند. تازه فهمیده بودم که هزینۀ درمان برای خانوادۀ ما چقدر سنگین است. نسبتاً سالم بودم اما زیاد پیش می آمد که بیمار می شدم ولی به خاطر این که بیمه نداشتم دکتر نمی رفتم.»
پس از مدتی دفترچۀ بیمه را از مادر خانواده نیز که اینک تنها عضو دارای بیمه در خانواده است می گیرند. بیمۀ درمان روستایی جای دفترچۀ بیمۀ بهزیستی را می گیرد. مادر بیمار است و برای درمان باید به مرکز استان و گاهی به پایتخت برود. دفترچۀ بیمۀ روستایی باید در مرکز درمانی خاصی مهر شود تا در «بعضی» (تأکید می کند فقط بعضی) مراکز پزشکی و درمانی شهری قابل استفاده باشد. می گوید: «دفترچه را برای مهر کردن به مرکز می بردیم. یک صفحه را مهر می کردند. می گفتیم یک صفحه کافی نیست، با اکراه یک صفحۀ دیگر را مهر می کردند. می گفتیم آخر ویزیت، آزمایش، رادیولوژی، سونوگرافی، داروخانه و ... همه برگ مهر شده می خواهند. می گفتند اگر لازم شد بیاورید مهر می کنیم. می گفتیم چند بار باید برویم مرکز استان و برگردیم تا مادرمان را یک دکتر کامل ببریم. می گفتند همین است که هست، مأموریم و معذور، غیر قانونی است.»
الف هم دفترچۀ بیمۀ روستایی می گیرد، اما به قول خودش «عطای آن را به لقای مهر کنندگانش بخشیدم. تا واقعاً مجبور نمی شدم استفاده نمی کردم.»
الف حین خدمت سربازی یک بار دیگر صاحب دفترچه می شود؛ دفترچۀ درمانی نیروهای مسلح. به او می گویند این دفترچه خیلی معتبر و خوب است، اما باز به قول خودش «زهی خیال باطل». موضوع را این گونه توضیح می دهد: «مرخصی گرفتم و برای معالجه رفتم تهران. دکتر برایم سونوگرافی و آزمایش نوشت. هزینۀ آزمایش مبلغ خیلی ناچیزی شد؛ شاید کمتر از پنج هزار تومان. اما وقتی برای جواب آزمایش مراجعه کردم، در کمال ادب به من گفتند اشتباه شده و ما فکر کرده ایم دفترچۀ شما مال نیروهای مسلح است. گفتم هست؛ گفتند اما بیمۀ پرسنل وظیفه فرق می کند. و چند برابر مبلغ اولیه از من گرفتند.»
دوران خدمت سربازی هم تمام می شود و بیمۀ نیم بند نیروهای مسلح الف هم قطع می شود.
الف چند سال دیگر بیمه ندارد. دوران بیکاری و بی درآمدی است. تحصیلش تمام شده و کارشناس ارشد است. در یک شرکت خصوصی به کار مشغول می شود. اول به او قول بیمه می دهند، اما قبل از این که بیمه شود اخراجش می کنند. به شرکت های دیگر مراجعه می کند اما، چنان که خود می گوید: «تا می گفتم بیمه عذرم را می خواستند.» حتی مدتی در یک دانشگاه کار می کند، اما دانشگاه نیز از بیمه کردن او خودداری می کند. از سر بیکاری قبول می کند در یک شرکت بدون بیمه کار کند تا این که بیمۀ همگانی اعلام می شود و الف یک بار دیگر خود را دارای دفترچۀ بیمۀ درمان می بیند.
الف دربارۀ این دفترچه نیز ملاحظاتی دارد. می گوید: «این هم دفترچۀ بیمۀ واقعی نبود. تعرفه هایش با بیمه های دیگر فرق داشت. در ظاهر بیمۀ ضعیف ترین اقشار بود، اما هزینه های درمان با آن گران تر از بقیه بود. گاهی تفاوت هزینه با هزینۀ آزاد آنقدر ناچیز بود که خنده دار به نظر می آمد. اما به هر حال از هیچ بهتر بود.»
دوران این دفترچۀ بیمه نیز به سر می رسد. در این باره می گوید: «نمی دانم در داروخانه بود یا یک مرکز رادیولوژی که به من گفتند آزاد حساب می شود. گفتم چرا؟ گفتند این دفترچه دیگر اعتبار ندارد، باید بیمۀ سلامت ایرانیان بگیرید. راستش من تا آن روز فکر می کردم بیمۀ من همان بیمۀ ایرانیان است.»
از الف پرسیدم چرا از بیمه های خویش فرما استفاده نکرده است. می گوید: «بارها به آن فکر کردم. هر ماهی که از کار می گذشت افسوس می خوردم که عمرم دارد می گذرد و من همچنان سابقۀ بیمه ندارم. هشت سال بدون یک روز بیمه کار کردم. اما درآمدم کفاف نمی داد که هم مخارجم را تأمین کند و هم هزینۀ بیمه را.»
الف اینک در آستانۀ چهل سالگی، یا به قول خودش «در آستانۀ دهۀ پنجم زندگی»، در شرکتی مشغول به کار شده و بیمه شده است. با خنده می گوید: «بالاخره در آستانۀ دهۀ پنجم زندگی صاحب بیمه و دفترچۀ درمان شدم. حالا در چهل سالگی یک ماه سابقۀ بیمه دارم.» و با تأثر می افزاید: «بیمه من را خیلی آزار داده. حتماً امثال من هم کم نیستند. این وضعیت در شأن انسان این دوره نیست.»
بیستون عباسی
نظر شما