به گزارش خبرگزاری کردپرس، حبیب رضایی در یادداشت خود مینویسد:
بارها شده که یک تصویر، یا تماشای یک لحظه، یا حتی شنیدن یک صوت تا همیشه در خاطر و خاطره ما باقی میماند و این ماندگاری برای آنان که در جغرافیای هنر به طور عام و بازیگری به طور خاص، خانه دارند همان اوج رویایی و تک آرزوی تکرارشونده است. اینکه تو به عنوان بازیگر توانسته باشی لحظهای را خلق کنی-بر این خلق تاکید میشود - که برای همیشه یا دستکم مدتی طولانی بر ذهن و خاطره مخاطبت «بماند» آنچنان عیار تو را جلا میدهد که نام خالص «بازیگر» را میتواند برایت یدک بکشد. و این به دست نمیآید مگر از پس تجربه درست زندگی، در وهله اول و بعد دریافت و حفظ و پرورش و تزیین آن، با چیزی که همگان یا اکثریت مدعی داشتنش هستند و «استعداد» صدایش میزنیم. نوید محمدزاده تا اینجای مسیر ثابت کرده که به شدت استعداد دارد. میتواند از بهانههای قصه بهره ببرد و حالی را به لحظه ببخشد که تصویرش در ذهن «بماند» حتما خلق این لحظات بهیادماندنی در بازیگری وابسته به عواملی در بیرون از حیطه اختیار اولیه بازیگر هم است مثل قابلیت متن، نگاه و سلیقه و دریافت درست کارگردان از ظرافتهای های قصه و سکانس و بازیگر به طور همزمان و توانایی بازیگر مقابل. اینها تازه ابزار کار هستند که وقتی نباشند هیچ جرقهی سادهای هم ممکن است رخ ندهد و به اینها باید گریم و چهرهپردازی نقش را اضافه کرد که واقعا در اکثر موارد اولین نطفه پیشنهادهای رفتاری و انتخابهای میمیک چهره در مقابل آیینه پراهمیت گریم برای بازیگر اهل خلق کردن، بسته میشود و حالا لباس و ارتباط با نگاه فیلمبردار و صدابردار هم واقعا مثل یک ارکستر طراحی و تنظیم میشود که در آن نوای نهایی، سهمی برابر با هم دارند.
اما همه اینها اگر در بستری از استعداد و تحلیل عملی نقش و توانایی بهفعلدرآمده بازیگر، با هم و کنار هم قرار نگیرند، چیزی جز یک عکس بیروح و عمل عاریه نمیسازند. این کیمیاگری بازیگر واقعی و خلاق است که از این مواد اولیه - که در اختیار همه کسانی که به اسم بازیگری در مقابل دوربین قرار میگیرند، است - میتواند جادوی تاثیرگذار و ماندگاری بسازد که برای مخاطبش تبدیل به شخصیتی آشنا میشود که انگار با او خاطره مشترک بهسان یک تجربه مشترک گذرانده است، و نوید الان جزء آشناها و بستگان مخاطبان پرشمارش شده است. برای نگارنده که از اولین قدمهای او در تئاتر دانشجویی، فرصت همراهی و نظاره این ساخته شدن «بازیگر واقعی» را در کالبدی به نام نوید محمدزاده داشته است، لذتی دوچندان دارد وقتی میبینی که نوید کوتاه نیامده و در هر تجربه، به نقطه پنهان دیگری از جغرافیای حسی نقش سر میزند و بهانه جدید مییابد و با انتخابهای حرکتی و کلامی و حسی، آن هارا تزیینی نو میبخشد. گیریم کمی این اواخر آدرسهای آشنا از او ببینیم مثل پرتاب کلمات با شدتی که حتی بزاق دهان هم جزء حروف به حساب آید یا بیپروایی در حرکتی تند یا تحرک آشنای دستها در میان گفتوگوهای هیجانی.
اما حتی همین موتیفهای گاه تکرارشونده (که بهطور مثال در تجربه اخیر مشترکمان در فیلم معتبر «سرخپوست» نشانی از اینها نمیبینی) هم - هنوز - چون با ذات زلالش در میآمیزد «تازه» جلوه میکند و دستکم برای آن لحظه بهخصوص، درستترین انتخاب به حساب میآید. «ذات درست» از سرمایههایی است که هر کسی توانایی حفظش را نداشته در این زمانه. اینکه تو مثل نوید این اندازه از موفقیتهای همکارانت به ذوق بیایی و این خوشی صادقانه را بیپروا منتشر کنی و برای همه بهترین اتفاقات را از ته دل بخواهی و واقعا «بخواهی» آنچنان روحت را صیقل میدهد که آماده پذیرش هر چالشی برای نقشهای متفاوت خواهی بود. جملهای که بارها از زبان این قلم به نوید در هر بار که برای دریافت جایزهای به بالای پلههای یک سن در ایران یا خارج از مرزهای ایران، با شایستگی قدم گذاشته، ابراز شده این است که: «نویدجان، تو نان قلبت را میخوری». این را از نگارنده بپذیرید که هنر بازیگری بهواسطه نزدیکترین فاصله با انسان و پدیدههای انسانی، بهغایت وامدار خوراک روحی بازیگر است، هر آنچه در زندگی روزمره و شخصی و در خلوت خود، به آن برسانی و تغذیهاش کنی، به شدت و با نهایت جزئیات عین به عین در نوع بازی و انتخابهای رفتاری و حتی گستره و کیفیت پیشنهادهای حرفهای و مربوط به نقش، در حین و قبل از کار یک بازیگر، نمود عینی و واقعی مییابد. و اینها همه دست به دست هم یک بازیگر را «تماشایی» میکند.
نوید وادارت میکند که «او» را فقط تماشا کنی و این بسیار قله مرتفعی است در بازیگری. چشمها را ببندیم تا یادمان بیاید -تنها بهعنوان نمونهای خیلی بیهوا از نقش«آفرینیهایش» - مثلاً وقتی داشت لباس آبیاش را مقابل آیینه بر تن نحیفش - جزء همان تزیینهای درخشان مورد نیاز نقش - مرتب میکرد در سکانس تکاندهنده فیلم «ابد و یک روز».
یا خشم ویرانشدهاش در نشستن کنار جوی در بیرون مرغداری پس از یک جنگ حیثیتی در فیلم «بدون تاریخ بدون امضا». یا این تجربه درخشان اکران شده آخر: سرخوشی بدوی مثل انسانهای نخستین و دگردیسی آن به یک انفعال ترسناک امروزی، با آن شکل عجیب دویدن در «مغزهای کوچک زنگ زده» و... . مثالهای اینچنین برای تصاویر ماندگار از نوید خوشبختانه زیاد است. تازه اگر حضور پروجودش را در صحنه تئاتر هم به آن اضافه کنیم که بیشتر میشود. (بهزعم نگارنده نوع و گوناگونی بازیهای نوید محمدزاده در تئاتر بسیار متنوعتر و حتی گاه، دیدنیتر از پرده سینما بوده تا اینجا).
برای او از ته دل حفظ زلالی درون را دعا میکنم که تا هست، سرچشمه همه انتخابهای ناب میشود در بازیگری و همچنین تمرکز و فروتنی روزافزون که باز در وجودش خوشبختانه هنوز بهوفور یافت میشود و از همه مهمتر عطش و لذت کار کردن و نهراسیدن از «شیرجه در دریای بینقشه نقشهای جدید». باقی حرفها باشد برای گفتوگوهای خودمانی ما و بهانه نقشهای درخشانی که انشاءلله در آینده همچنان از نوید محمدزاده در ذهن و خاطره ما «بماند».
نظر شما