به گزارش خبرنگار کردپرس، پستی را به مناسبت روز جهانی مبارزه علیه خشونت زنان درج کرده ای؛ زیر همین پست یکی از همکاران مرد می آید و با لحنی کنایه مانند می نویسد «روزی هم برای منع خشونت علیه مردان بگذارید.» مانده ای چه جوابی بدهی که سکوت را بهترین گزینه می دانی.
گاهی باید سکوت کرد و...
آماده می شوی بروی سرکار. مسیر محل کارت را آهسته پیاده می روی. عده ای پسر جوان بدون توجه به محدودیت های کرونایی از کنارت رد می شوند و با حالتی خاص لحظه ای توقف کرده و با صدای بلند می گویند «خانم آهسته آهسته میری که ... گیرت بیاد؟!» بعد خنده چندش آوری می زنند و می روند! اینجا هم سکوت تنها راه چاره است.
به محل کار می رسی سعی می کنی با همه مهربان و خوش برخورد باشی و با خنده پاسخ ارباب رجوع و دیگران را بدهی. تعدادی از همکارانت این خنده ها و مهربانی ها را به پای فاسد بودنت می گذارند و گمان می کنند که بله... اهلِ...!!! با خودت می گویی بگذار هرطور می خواهند فکر کنند مهم نیست بحث با این افراد بی فایده است.
به واسطه شغلت مجبوری جاهای مختلفی را بروی. عده ای مخالف، مانع کارت می شوند و حتی به جایت تصمیم می گیرند که به عنوان یک زن کجاها بهتر است بروی! و با برچسب «ضعیفه» می خواهند نشان دهند که هر کاری مناسب تو نیست! با بی تفاوتی نسبت به حرکات و حرفهایشان و یا به قولی نصیحت های نابخردانه شانُ کارت را می کنی و نشان می دهی که زن بودن مانع هیچ کاری نیست.
واماندگی فرهنگی و...
بعد از اتمام کارت به کتابخانه عمومی می روی. به دنبال کتاب «جنس دوم» هستی. از متصدی که می پرسی با خنده معناداری می گوید «چیه! می خوای به برابری زن و مرد برسی؟! پیشنهاد می کنم «جنس ضعیف» رو هم ببری.» این جمله آخر را با لحنی کنایه مانند بر زبان می آورد. متعجب نگاهش می کنی. متصدی کتابخانه حداقل باید فرهنگش متفاوت تر باشد! اما گویا تنها متصدی است و بهره ای از غنیمتی که نصیبش شده را نبرده.
از ماست که بر ماست...
از کتابخانه بیروی می زنی. هوا بارانی است اما دریغ از قطره ای اشک از آسمان. پاییز و دلتنگی هایش مشهور است. خیابان ها خلوت شده اند به خاطر محدودیت ها چندان رفت و آمد نیست. همین حس خوبی دارد حداقل برای مدتی در شلوغی پیاده رو از اینکه مبادا کسی آزاری برساند، با ترس و دلهره راه نمی روی.
روی صندلی بلوار چهارباغ می نشینی. سردی هوا نمی تواند زیبایی پاییز را پنهان کند. اینترنت گوشی ات ر روشن می کنی و نگاهی به شبکه های اجتماعی می اندازی. پستی را می بینی که با زنان و دختران شوخی کرده است. متعجبانه صاحب پست را که نگاهی می کنی می بینی خود یک زن است! این یعنی ما خودمان اجازه می دهیم اینگونه رفتارها را شاهد باشیم! با تأسف نت را خاموش می کنی و به سمت خانه مسیر هزار رنگ پاییزی را در پیش می گیری.
زنان و رنج و سختی...
شب هنگام است. در نشست آنلاین زنان و جامعه که توسط عده ای از دوستان تدارک دیده شده شرکت می کنی. یکی از شرکت کنندگان این نشست مردی است که بدون هیچ گونه تفکر و اندیشه ای می گوید «زنان از نظر من باید به همان کارهای ظرافت گونه خود در خانه بپردازند و کارهای زمخت بیرون را به مردان واگذار کنند!» این یعنی او اعتقاد دارد که زنان نمی توانند وارد هرکاری شوند.
جوابش را می دهی با این گفته که «آیا کاری سخت تر از مادر شدن وجود دارد؟ اگر زنان نمی توانند وارد هر کاری شوند پس چرا مادر می شوند؟!» منتظر پاسخ نمی مانی. درک این مسئله در توان هر کسی نیست.
هزاران راه مانده تا برابری...
اینترنت را خاموش می کنی. خسته و کلافه فیلمی را که یکی از دوستان معرفی کرده می بینی. «مردانی 1 و 2» فیلمی هندی که گمان می کنی مثل همه فیلم های دیگر هندی است اما می بینی نه این دو فیلم متفاوتند. چرا که در این فیلم ها زنی را می بینی که رئیس پلیس است و جسور و چون زن است دیگر همکارانش که مرد هستند با او خوب نبوده و از روی حسادت برایش مشکلاتی را ایجاد می کنند. نکته بسیار جالب در این فیلم را در مصاحبه تلویزیونی این مأمور پلیس زن می بینی که با صراحت کلام پاسخ خشونت مردان را می دهد.
حرفهایش را یادداشت می کنی. آن قدر گیراست که مدام تکرار می زنی.
مجری برنامه خطاب به این مأمور پلیس زن می گوید: به نظر شما در این شرایط وقت آن نشده که زنان جامعه به خود بیایند؟! پاسخی که می شنود این است «نه تنها زنان بلکه کل جامعه باید به خود بیایند. چرا باید قابلیت زنان در هر زمینه ای که کار می کنند زیر سؤال برود؟! در حالی که زنان دقیقاً همان کار مردان را انجام می دهند و چه بسا بهتر و با دقت تر.»
مجری مرد کلامش را قطع کرده و می گوید «چون موضوع قابلیت ها نیست بلکه در مورد ذات زنان و مردان است! و اما درسته که زنان باید خیلی چیزها را تحمل کنند اما بعد از سال ها دست و پا زدن به برابری نزدیک شده اند و این کافی نیست؟! در واقع حرف این است که هر شغلی مناسب زنان نیست!» این بار مأمور زن شفاف و زیبا پاسخی کوبنده می دهد که مرد حتی برای نفس کشیدن هم کم می آورد.
«در درون هر زنی یک فرشته وجود دارد و زنان هر روز وارد آزمایش با آتش می شوند. مردم زمانی فکر می کردند که زنان لیاقت درس خواندن را ندارند الآن هم بسیاری بر این باورند. شما دارید از کدام برابری سخن می گویید؟ فکر می کنید چون زنان آدم های تحصیل کرده ای می شوند با مردان برابر هستند؟! شما از زن بودن چه می دانید؟ ما باید سؤالات بسیاری را جواب بدهیم! سؤالاتی مثل اینکه «آیا آن قدر محجوب هستم که شخصیتم را زیر سؤال نبرند؟!»... شما چه می دانید از زنان که اگر زیاد بخندیم مردم بد برداشت می کنند... به اندازه مردان کار می کنیم اما زمان ترفیع که می رسد می گویند هنوز آماده نیستیم... وقتی یک زن از سر کار بر می گردد باید غذا درست کند ان هم بدون استراحت... اگر مرد کل شب را کار کند خانواده می گویند بیچاره چقدر زحمت می کشد! اما اگر یم زن تمام شب را کار کند اصلاً دیده نمی شود!... ما هر روز باید به چیزهایی فکر کنیم که فقط یک زن می تواند بفهمد.. اینکه در خیابان هرزه ای اگر بود دعا می کنیم مزاحم نشود... اینکه در جمع و مکان های شلوغ به عنوان اموال عمومی دیده نشویم و حریم شخصیمان حفظ شود... هر وقت مردان دردهای زنان را متوجه شدند و به عنوان مثال 9 ماه با لذت درد بچه دار شدن را درک کنند و سردرد و تورم پا بگیرند آن وقت می شود درباره برابری سخن گفت!»
افکار سنتی مانده در دنیای مدرن...
کمی آرامش خاطر می گیری از این تفکر. یاد فیلمی می افتی که چند وقت پیش دیدی. فیلم «ذهن های جنایتکار» همان که یکسری جانی در ذهن خود نقشه آزار دختران و زنان را می کشیدند و در آنِ واحد عملی هم می کردند. همان ذهن ها در واقعیت هم هستند. آن هنگام که می خواهند تفکرات خود را به تو تحمیل کرده و بدون درک اینکه زنان چه می خواهند و چه می گویند با نیشخندی تحقیرت کرده و همانند همان همکارت همه چیز را به شوخی گرفته و طوری وانمود می کنند که انگار خودشان در دامان زنی به نام «مادر» پرورش نیافته اند...
این ذهن ها تا زمانی که نپذیرند «زنان هم حق زندگی در سایه آرامش دارند و اگر نباشند جهان بی معناست» همان جنایتکار باقی می مانند و در دنیای مدرن امروزی با افکار سنتی خویش پشت دروازه های خشونت ایستاده قد علم می کنند.../
* گزارش: زیبا امیدی فر
نظر شما