راحت شدیم از دست تابستانی که عاشقکش بود و مثل همه تابستانها فقط خود را نسوزاند؛ برگ را زرد، دشت را تشنه، رود را خشک و شعله بیقرارترین عاشقها را خاموش کرد تا یادمان بیاید تابستان فصل خودکشی مجنونها پس از سرآمدن بهار است؛ بهار عاشق باش، تابستان عاقل!
خودکشی مرگ خودخواسته همه کسانی است که دوست داشتن برایشان خاطرهای بربادرفته است. چرا؟ چون بیکارم، چون دستم به گرانی نمیرسد، عدل و انصاف غایب است، پس خودم را دوست ندارم. یعنی حتی دلیلی برای احوالپرسی از خودم ندارم! آیا همه کسانی که دست به خودکشی میزنند خواستار ارضای نامحدود هوسها، تمنای شورانگیز شادیها و ثروت و مکنت بیمثال هستند؟ پاسخ همه مأیوسان از ادامه زندگی منفی است؛ ابداً، ما با حداقلهای شریف و رفیق و رفاه به حداکثرهای آرامش و عاشقی میرسیم، اما دریغ از جفای بیپایان روزگار! رهگذری میگوید هر چیزی که از آن ما باشد تلاش میکنیم هستی آن را حفظ کنیم نه آنکه از دست بدهیم! حق با اوست پس آیا چیزی در دوردستهای جان، مجنونها را عاصیتر از طوفان میکند؟
آخرین پرنده را رها کردهام
اما هنوز غمگینم
چیزی در این قفس هست
که آزاد نمیشود
هزار سال پیش که روزگار سادهتر از باران بود، تنها اتومبیل، یخچال، رادیو و کمی تلویزیون، ماشینیهای زندگی بودند؛ یعنی نان فانتزی فقط شیرمال بود. پس بیشتر جنونها از عاشقی بود؛ یعنی ناگهان خداحافظی با عمر، عموماً متعلق به انواع دلبندیهای مشروع و مجروح بود. من در سن دلتپشهای مدرسه ابتدایی بودم که جوانی نوزدهساله در محله قطارچیان سنندج خود را به درخت گردو بخشید. یادم میآید ته پاییز و سوزی تنسوز بود، چون مادرم به دستهایم وازلین مالیده بود که ترکخورده سرما نشود. آیا همسایه ما دلشکسته رؤیا بود؛ یعنی او قربانی وحشتناکترین تنهاییها شده بود؟ دایی اجلالم میگفت یادت باشد عاشق شدن گناه نیست اما بهتر است آن را پنهان کنی وگرنه گرفتار میشوی. این را من از قناری و پرستو هم شنیده بودم اما خودشان به آن عمل نکردند از بس که عاشق بودند.
این ماییم که پرواز میکنیم
زمان در جایش محکم نشسته
هنگامی که ما شتابان از کنار هم میگذریم
حالا و اکنون که حوصله دنیا از کجتابی روزگار سررفته است، بودن یا نبودن مسئلهای نیست و هر چهل ثانیه یکی در دنیا خودخواسته اقدام بهخودکشی میکند! دردا که در سال1396 در ایران ما ٤٦٧٧ نفر از جانخستگان ما را ترک کردند که ١٣٦٥تن زن و بقیه مرد بودند. چرا؟
خانمها و آقایان محترم و عزیز؛ اول بهخاطر مسائل خانوادگی بعد عشق و عاشقی سپس اجتماعی و آخر سر مسائل مادی، ما را به حال خودمان رها کردند و رفتند. چگونه؟ بهترتیب دارزنی، مسمومیت دارویی و خودسوزی البته سقوط از پل و برج هم بود و مثل همیشههای عمر، تابستان فصل محبوب مردمانی است که بیدریغ خود را تسلیم ناامیدی میکنند. یکی از عشاق نجاتیافته ازخودکشی میگوید اگر میشد هم عاشق بود هم عاقل آنوقت هیچ فصلی شرمنده هیچ عاشقی نمیشد. اینگونه بود که باران سرریز شد در وسط تابستان. اینگونه بود دختر روی پل دوباره بهار شد و از خودکشی خداحافظی کرد.
هنگامی که به تو میاندیشم
گل میکارم
به اسبها آب میدهم
و بیشتر دوست میدارم کوهها را
شعرها بهترتیب؛ گروس عبدالملکیان، راجر مگاف و ایلهان برک
سرویس کردستان- فریدون صدیقی، روزنامه نگار کُرد در یادداشتی که به مسئله خودکشی اشاره دارد، نوشت: من در سن دلتپشهای مدرسه ابتدایی بودم که جوانی نوزده ساله در محله قطارچیان سنندج خود را به درخت گردو بخشید. یادم میآید ته پاییز و سوزی تن سوز بود، چون مادرم به دستهایم وازلین مالیده بود که ترکخورده سرما نشود. آیا همسایه ما دلشکسته رؤیا بود؛ یعنی او قربانی وحشتناکترین تنهاییها شده بود؟
کد خبر 148214
نظر شما