ابتدای سال ۹۶ برای پوشش اخبار میدانی عراق به اقلیم کُردستان رفته بودم. پس از تهیه گزارش و گفتوگو با فرماندهان پیشمرگ در مناطق "مخمور" و "گیاره" تصمیم گرفتم که برای پوشش عملیات آزادسازی تلعفر به غرب عراق بروم.هماهنگیها بسیار سخت بود و پس از چندین مرحله مکاتبه با تهران و سفارت ایران در بغداد و همچنین مکاتبه با کنسولگری ایران در اربیل در نهایت موافقت شد،ضمن رعایت مسائل امنیتی و توجه به قوانین نظامی به این سفر بروم.ابتدا به کرکوک و سپس به توزخرماتو و به دیدار یکی از فرماندهان حشدالشعبی رفتم.عربی نمیدانستم اما برخی از نیروهای قدیمی حشد که عضو قدیمی سازمان بدر بودند و در زمان جنگ ایران و عراق همراه با جمهوری اسلامی علیه رژیم بعث میجنگیدند،فارسی را به خوبی حرف میزدند و به کمکم آمدند.این مسئله باعث خوشحالیم شد چون که برای گفتوگو و روابط با نیروهای عراقی،دیگر دچار مشکل نمیشدم.روز بعد همراه با یکی از گروهانهای حشد به سمت تلعفر به راه افتادیم و پس طی حدود ۱۰ ساعت و عبور از کوههای حمرین و شهرهای رمادی و بیجی به تل عبطه و سپس تلعفر رسیدیم.
عملیات تلعفر همزمان با عملیات موصل آغاز شده بود و به دلیل توافق نیروهای آمریکایی و دولت عراق برای حضور نیافتن نیروهای حشد،اینسازمان با شروع یک تاکتیک دیگر، تصمیم بر ایجاد معبر تازه ای گرفته بود و توانست داعش را دور بزند و با محاصره موصل و قطع ارتباط تلعفر با بیابانهای غرب عراق، سرزمین داعش در عراق را به دو قسمت تقسیم کند.
بهار بود و حال و هوای تلعفر آرام.پیشتر در زمستان ۹۵ فرودگاه تلعفر و چهار اطراف شهر به محاصره حشد درآمده بود و تنها مرکز شهر باقی مانده بود.اولین بار سردار شهید قاسم سلیمانی را آنجا دیدم، وقتی که با هادی عامری فرمانده سازمان بدر برای سرکشی به تلعفر آمده بود.
با چند نفر از سربازان حشد که در حال درست کردن یک سنگر در پشت خاکریز غربی شهر بودند،در حال گپ و گفت بودم که دو تویتا خاکی نزدیک شدند و در فاصله سیصد متری ما توقف کردند.از دور چهرههایشان مشخص نبود اما معلوم بود که برای بازرسی منطقه آمده بودند و چند نفر از آنها روی خاکریزها رفتند و بر فراز خاکریزها قدم میزدند و به ما نزدیک و نزدیکتر میشدند.دوربین عکسبرداری و موبایل و وسایلم را در سنگر جای گذاشته بودم و مشغول کمک به نیروها در تهیه سنگر بودم.فاصله خاکریز تا مواضع داعش بین سه تا ۵ کیلومتر بود و چون در پهنای یک دشت قرار گرفته بود،همه چیز در تیررس بود.همانطور که مشغول حرف زدن و آمادهسازی سنگر بودیم،متوجه شدم که سردار سلیمانی و هادی عامری در میان آن چند نفر هستند.ابتدا تعجب کردم و بعد یاد این موضوع افتادم که سردار سلیمانی همواره در مرز میان دو مرز در حال آمد و رفت است.
جلو رفتم و سلام کردم و بعد از احوال پرسی، پرسیدم سردار شما اینجا چکار میکنید؟
با لبخند به سمت من نگاه کرد و پرسید شما اینجا چه میکنید؟
گفتم: من خبرنگارم از تهران آمدهام.گفت:برادر ما هم سربازیم برای نبرد آمدهایم.
پرسیدم سردار امکان هست با شما گفتوگویی انجام دهم.باز لبخندی زد که نه برادر،دوستان هستند که پاسخ شما را بدهند من حرف نزنم بهتر است.
خلاصه موفق نشدم که با او گفتوگو کنم و بجایش آقای هادی عامری فرمانده سازمان بدر در خصوص عملیات تلعفر توضیحاتی داد.راننده سردار سلیمانی گفت:حاجی سالهاست با هیچ رسانهای گفتوگو نکرده و همچنین به لحاظ امنیتی درست نیست کسی بداند که به کجا رفت و آمد میکند.
انروز به پایان رسید و به ایران برگشتم،یکسال بعد برای تهیه گزارش از یکی از مراسمات روضهخوانی به یکی از مساجد تهران رفته بودم.اتفاقی سردار سلیمانی را آنجا دیدم که در همهمه جمعیت برای دیدار با او دوربرش را شلوغ کرده بودند،از دور دستی تکان دادم. در آن شلوغی و همهمه جمعیت رو به من لبخندی زد...
نظر شما