شایان ۱۴ ساله آماده میشود تا مطابق عادت معمول هر روزه، گلهی خود را به چرا ببرد. با او همسفر میشوم تا امروز را برای عکاسی از گله، در کنار او باشم. هیچ نمیدانم قرار است چه چیزهایی ببینم، چه تجاربی کسب کنم و چه عکسهایی بگیرم.
شایان به من گفت شب قبل غذای سگها را آماده کرده است و قرار است امروز من به سگها غذا بدهم تا به من عادت کنند. نمیدانستم منظورش چیست تا سگها بیرون آمدند، هر دویشان به سمت من هجوم آوردند، با میانجیگری شایان قضیه فیصله پیدا کرد اما سگها زیرچشمی حواسشان به من بود. شایان میگفت به خاطر کمبود باران امسال چراگاههای آنها رونق سالهای پیش را نداشته است در نتیجه آنها زمینهایی که در آنها گندم کشت شده است را اجاره میکنند برای چریدن دامهایشان.
ساعت ۹ صبح وقت صبحانه بود. با فرمان شایان گله ایستاد، آتشی برپا و چای زغالی دم شد. یکی یکی نانها روی آتش گرم میشدند و با اندکی پنیر محلی (پنیر کوپه) و گردو لقمهای فراهم میشد که لذتی بیحد و حصر داشت. فکر نمیکنم صبحانهای آنچنان خوشمزه به عمرم خورده باشم.
شایان کلاس هشتم است و درسهایش را از طریق نرمافزار شاد دنبال میکند. تا من مشغول عکاسی بودم شایان کلاس ادبیات را گذراند، ناگهان صدای فریادهایش بلند شد، داد میزد که بیا بیا. تا رسیدم دیدم یکی از گوسفندان از گله جدا شده و صدای بع بع آن بلند است. سرآسیمه پرسیدم چه شده؟ گفت: وقت زاییدن این گوسفند است.
گوسفند بیچاره جایش را خوش میکرد، مینشست، بلند میشد، دوباره مینشست. ناگهان گوسفند بیچاره ساکت شد و سکوت تمام دشت را فرا گرفت. فقط صدای شاتر دوربین من بود که پشت سر هم به گوش میرسید و اندکی بعد برهای در مقابل دیدگانم به دنیا آمد. بره بعد از ۲۰ دقیقه روی پاهایش ایستاد و شروع به شیر خوردن کرد. این مجعزه طبیعت بود.
بعد از رفتن به کنار رودخانه و سیراب شدن گله وقت ناهار بود. چند گونی که مادر شایان آنها را به هم دوخته بود زیر اندازمان شد. ناهار هم تتمهی شام دیشب بود.
چون بره کوچک نمیتوانست پا به پای گله حرکت کند شایان آنرا داخل یک گونی و توی خورجین الاغ گذاشت. مادر بره هم سایه به سایه در تعقیب الاغ بود و برهاش را بو میکشید.
تا ساعت هفت شب که هوا تاریک شده بود در دشت و کوه ماندیم و سپس به طرف خانه حرکت کردیم. در مسیر بازگشت شوق و شوری در گله برای رسیدن به خانه وجود داشت که میتوانستم در تک تک گوسفندان ببینم چرا که از همدیگر برای رسیدن به خانه سبقت میگرفتند. در پایان کار به این فکر میکردم که این روستاییان زحمتکش همگی در چرخه تولید کشور چه نقش مهم و بسزایی دارند.
دو روز بعد وقتی به سنندج برگشتم در تماس تلفنی که با شایان داشتم دریافتم یکی از سگهایش مریض شده است و شایان تاصبح از او پرستاری کرده است. پدر شایان میگفت شایان به خاطر مریضی سگش شام نخورده و تا صبح گریسته است.
قطعا تجربه امروز باعث شد من دیگر آن آدمی که صبح بودم نباشم.
گزارش تصویری کامل این سفر هیجان انگیز را در لینک زیر می توانید مشاهده کنید:
https://kurdpress.com/fa/picture/105/
نظر شما