تجربه دردناک یک روز کرونایی/احمد غلامی

سرویس آذربایجان غربی- «کرونا تفرد و فردگراییِ ما را به اعلا درجه آن رسانیده است. جهان کرونا، جهان "من "های بدون "ما"ست». احمد غلامی، جامعه شناس در این یادداشت به روایت یک روز کرونایی در جامعه می پردازد.

وجود کرونا و اخبار آن در فضای اجتماعی بیش از هر چیزی حامل تجربه بسیار غریبی است که طی یکی دو هفته اخیر به بخش لاینفک حیات اجتماعی ما مبدل شده است. علاوه بر اخبار دهشتناکی که از هر سو بر ما آوار می شود و علاوه بر ترسی که ما را ناچار کرده تا خود را کاملاً در پلاستیک و ماسک و دستکش محصور کنیم و تعاملاتمان را به حداقل برسانیم و همچنین شرایطی که ما را به وسواس ترسناکِ شستشوی مداومِ دستانمان گرفتار کرده است، پدیده خطرناکی در شرف ریشه دواندن است که می تواند برای سالها تأثیرات مخربش را شاهد باشیم.

این پدیده را می توان تحت عنوان "زوال مناسک اجتماعیِ" ناشی از اضمحلالِ چیزی دانست که می توان آن را سیمان نامرئی قوام اجتماعی و انسجام جامعه به حساب آورد.

این زوال را می توان در باز روایت تجربه یک روز کرونایی به تصویر کشید. امروز صبح از خواب بیدار شدم، برای امور بانکی از خانه خارج شدم، همسایه را جلو در دیدم، هیچ کدام برای دست دادن و حتی شاید روبوسی پا جلو نگذاشتیم، حتی برای سوار شدن در ماشین هم تعارفم نکرد، برای رفتن به بانک سوار تاکسی نشدم، وارد بانک که شدم، جلو باجه یک میز دیگر هم گذاشته بودند تا فاصله به حداکثر برسد، مسئول باجه با خودکار، فیش را به روی میز هل داد، با خودکارِ خودم، فیش را پر کردم و با خودکار آن را به جلو باجه هل دادم، کارت بانکی را هم همینطور.

صاحب باجه بعد از کشیدن کارت سریعا جلو چشم من ژل ضدعفونی به دستش زد. کارت را با ترس برداشتم و جیبم گذاشتم. دوستم توی بانک ازم عذرخواهی کرد که مراسم عروسیش رو بدون مهمان برگزار می کنه و تنها به یک مهمانی داخل خانه بسنده کرده است. بعد ازخداحافظی از دوستم و خارج شدن از بانک، اعلامیه ترحیم پدر یکی از همکارانم را دیدم، قید مراسم تعزیه در مسجد را زدم و به یک تماس خشک و بی رمق و عرض تسلیت بسنده کردم؛ گویا در مراسم تشیع جنازه هم از ترس اینکه مبادا پدرش کرونایی بوده باشد، کسی حاضر نشده بود.

بعد از چند قدم برادرم را در خیابان دیدم، از دور به او و زن داداشم سلام کردم، بچه شان از بغل مادرش برای آمدن بغلم بال بال می زد، با نگاه سردم اشتیاقش را پس زدم. بدون تعارف برای صرف چایی یا شام و ... و بدون دست دادن خداحافظی کردم، در راه کلی دوست و رفیق، پیاده یا داخل ماشین را دیدم و سعی کردم خودم را بزنم به اون راه و انگار که آنها را ندیدم؛ پس از مسافتی پیاده روی به خانه بازگشتم. بعد از وارد شدن، دستانم را با ژل، ضدعفونی کردم.

این یک تصویر سرد و بی روح از یک روز کرونایی است. شاید بازروایت چنین تصویری را بشود در میان بیشتر مخاطبین مشاهده کرد. آنچه در این داستان یک روزه قابل تأمل است، غیاب کامل مناسک اجتماعی از تعارف و دست دادن تا مراسم تعزیه و عروسی و ... را می توان در این روایت مشاهده کرد.

آنچه چنین رویارویی با بیماری و ویروس کرونا را مبدل به یک تجربه سرد و بی روح کرده است، فقدان و کنار رفتن تمام آن مناسک و هنجارهایی بود که پیشتر عامل قوام یا همان سیمان نامرئی جامعه بودند.

در چنین وضعیتی کسی مرگ دیگران و حضور در مراسم کفن و دفن و تشیع جنازه را جدی نمی گیرد. گویی مرگ ناتمام مانده است. آنچه تمام کننده مرگ است، مناسکی است که حول آن در جامعه انجام می گیرد. حضور در مسجد بیش از آنکه برای دلداری بازماندگان باشد، برای تکمیل فرآیند مرگ است. دیگر تعاملات اجتماعی نیز چنین اند.

مناسک اجتماعی برای تکمیل حضور اجتماعی ما در جامعه است. فقدان مناسک موجب می شود تا جامعه به انبوهه ای تنها و راکد مبدل شود. انبوهه ای فاقد تعاملات و مناسک اجتماعی. جمعیتی فاقد جامعه. آنچه این انبوهه و جمعیت را به جامعه مبدل کرده است، حضور همین مناسبات و مناسک است، چیزی که طی این مدت کوتاه کرونا به راحتی از ما گرفته است. کرونا تفرد و فردگراییِ (نه به عنوان هویت بلکه به معنای زیست شناسیِ آن) ما را به اعلا درجه آن رسانیده است. جهان کرونا، جهان "من "های بدون "ما"ست. هجمه و یورش کرونا نه فقط علیه ما، بلکه علیه جامعه و حیات اجتماعی ماست. کرونا ریه های اجتماعی ما را در جامعه به شکلی دردناک تخریب کرده است.

کد خبر 255323

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha