خبرگزاری کردپرس _ طبق روال روزهای قبل، امروز صبح به شبکه های اجتماعی که عضو هستم، نگاهی انداختم. خبر، غیرِمنتظره و بسیار ناگوار بود: پرتو شاعرِ بزرگِ کرمانشاهی از دیارِ بیستون پرواز کرد.
برای اطمینان از صحت خبر به آقای وحید کرمانشاهی زنگ زدم؛ گفت: بله، متاسفانه دیشب ساعت دو بامداد ... . نمی دانستم چطوری باید باور می کردم. چگونه به خودم می قبولاندم؛ که اتفاقی است که رُخ داده و یا بالاخره دیر یا زود باید رخ می داد.
مرگ برای همه اجتناب ناپذیر است. وقتی اسم زندگی می آید، مرگ هم به دنبال آن است. زندگی و مرگ بدون هم معنی پیدا نمی کند. لذا باید باور می کردم. اصلا مگر می شود، باور نکرد؟!
اما چرا مرگ احساس ندارد؟! مانند رعد و برق، زلزله و سیل؛ دانشمند، شاعر، خدمتگذار، جانی و ...، همه را با یک چوب می راند! برایش تفاوت نمی کند، یک روز کم و زیاد ندارد؛ هی هوار، هی دادِ بیداد از دستِ این چرخ گردون، از این بی دادگر هوار!
" هوار مَردِ مَکَه کَس و ای دیاره نَمَن
امید چی لَه دس و کار و وقرار نمن...
دل ای دل ای دل(پرتو) وفا وفای چَتَه
نَگَرده منیه ی آوه، آو بزرگواره نَمَن،"
درست است که دیگر قد و بالای پرصلابت و گام نهادن و ... پرتو را در کنار باغ ها و خیابان ها و کوچه پس کوچه های سراب قنبر و ... نمی بینیم ولی او در خانه های اهل دل وعاشقان، حضوری دائمی و جاودانه دارد. جسمش نیست اما نیستی برای دیوان اشعارش هرگز وجود ندارد.
اشعار پرتو همچون شعله های خورشید افروخته و ماناست. به قول ادیب محترم ایرج افشار: که در رسای اشعار پرتو آورده ست: اشعاری که با ردیفِ کلمات مربوط به طبیعت دارد (شاید زیباتر از همه ی کوه ها) در من، که باتمام مظاهر طبیعت اُنس فطری دارم؛ آتشی افروخته است.
نظر شما