به گزارش خبرنگار کردپرس، از آنجا رمان خواندن را یاد گرفتی. همان جایی که «پنجره» را به رویت گشود و «چشمان بارانی» را نشانت داد. تابستان هر سال از آنجا کتاب امانت می گرفتی و هر هفته یک کتاب را تمام می کردی. تنها کتابفروشی شهر بود و جدای از فروش کتاب در کار امانت هم بود. «کتابفروشی کریمی»... که همیشه پر بود از مردمی که بیشتر کتاب امانت می گرفتند از درسی گرفته تا غیردرسی. آقای «کریمی» صاحب کتابفروشی بود که نوجوانی و جوانی بسیاری از شهروندان دهه ۶۰ با کتاب های او سپری شد. مغازه اش انتهای طبقه زیرزمین پاساژ «کریمی» بود و برای گرفتن کتاب باید صف می ایستادی تا نوبت ات بشود. دوران نوجوانی و جوانی ات با کتابفروشی کریمی گذشت؛ کتابفروشی ای که کم کم رنگ باخت و دیگر آن شور و شوق گذشته را نداشت و رفت و رفت تا اینکه آقای کریمی هم کتابفروشی را واگذار کرد و تمام خاطرات خوش گذشته ات را با خودش برد.
همان خاطراتی که با رمان های عاشقانه و فانتزی آن دوران سپری شد و حالا جای خود را به داستان های کوتاه و کتاب های فلسفی و ادبی در کتابسرای مهرگان داده اند.
از کریمی تا آئینی...
مهرگان؛ کتابسرایی که همان نقش کتابفروشی کریمی را دارد با این تفاوت که اینجا دیگر خبری از امانت کتاب نیست و تنها فروش کتاب در میان است.
اینجا دیگر نیازی نیست در صف بایستی و برای امانت گرفتن کتاب اسم بنویسی. دیگر خبری از فضای کوچک نیست و فضا مدرن شده و کتاب ها نو و به روز. اینجا آن کتاب های عاشقانه فانتزی جای خود را به داستان های کوتاه و رمان هایی با موضوعات اجتماعی داده اند. اینجا شلوغی و درهم بودن کتابفروشی کریمی را نمی بینی و دیگر آقای کریمی نیست تا راهنمایی ات کند کدام کتاب بهتر است. اینجا در مهرگان «قاسم آئینی» هست که برای مراجعین اش معرف کتاب می شود.
کتاب هایی که در قفسه ها با نظم و ترتیب خوش نشسته اند و هرکدام در انتظار مخاطب خود به سر می برند. مخاطبانی که از نظر «آئینی» همراهان همیشگی مهرگان اند و اگر نباشند دیگر کتابی هم نیست.
قفسه های سخن گو...
هر قفسه کتاب سخن ها دارد. یکی از ادبیات داستانی می گوید و یکی از ادبیات کلاسیک و شعر و غزل... قفسه دیگر دست به فلسفه اش خوب است و از نیچه و ارسطو و افلاطون می گوید. یک قفسه را می بینی با سیاست حرف می زند و دیگری با علم... قفسه ای هست که ادبیات خارجی ا به رخ می کشد و مقابل، قفسه داستان های ایرانی چشمک می زند. چشم که می گردانی روی «قدرت بی قدرتان» ایست می دهی و «زیر تیغ ستاره جبار» از «شکستن طلسم وحشت» لذت می بری. دنبال «دختری با هفت اسم» هستی که کتابفروش می گوید تمام کرده اما به زودی دوباره می آید. از کتاب های «هان کانگ» برنده نوبل ادبیات می پرسی و باز هم می گوید ندارد و می آورد به زودی...
میان قفسه داستانی مانده ای و به نوبت از هر کتابی می گذری. آنجا که از «روی ماه خداوند را ببوس» خود را به «پرنده من» می رسانی و «رؤیای تبت» را در آغوش می گیری و به سمت «بیگانه» ی «طاعون» گرفته روانه می شوی. می خواهی از این قفسه بگذری اما مگر «زنان فوق العاده» می گذارند که چشم از «مغازه خودکشی» برداری و باور کنی «جنگ چهره زنانه ندارد»...
کمی آن طرف تر از حقیقت «چرنوبیل» به معرفت «سیدارتها» تعظیم می کنی و به عاشقانه های «امیلی برونته» غبطه می خوری و با «آهسته وحشی می شوم» دلت «آخرین انار دنیا» را می خواهد تا با «غروب پروانه» بروی سراغ قفسه سیاسی و چشم از آثار شگفت انگیز «هانا آرنت» برنداری. همان آثاری که خواندنشان برای همه واجب است. درست همانند «حیات ذهن» یا «وضع بشر» یا «بحران جمهوریت» و «خشونت»... محو تماشای «امپریالیسم» هستی که شلوغی کتابسرا به یادت می آورد کجایی... نگاهت به اطراف که می چرخد پسران جوانی را می بینی که در قفسه ها به دنبال کتاب می گردند و آن طرف تر چند دختر جوان دنبال کتاب هایی از «هاروکی موراکامی» هستند. پسر جوانی هم روی میز مطالعه وسط کتابسرا نشسته و گرم مشغول خواندن است. آقای آئینی هم در جمع آن پسران جوان مشغول معرفی کتاب شده و تو می مانی و کتاب هایی که هرکدام سخن ها دارند در دل... سخن هایی که نت آگاهی می نوازند و ذهن را روشن نگه می دارند.
یار مهربان جایگزین ندارد
کتاب نه فراموش می شود و نه جایگزینی دارد. این را از صحبت های «قاسم آئینی» برداشت می کنی. کسی که تقریباً ۱۷ سال است این عرصه را ورق می زند. او مراجعین خود را دارد. عده ای دائمی اند و عده ای گذری و عده ای هم مابین این دو... هرچه هست هنوز اهل مطالعه پیدا می شود و نمی توان گفت اهالی مطالعه در این عصر دیجیتال کنار کشیده اند... د. نه... شاید به نسبت قبل توان خریدشان کمتر شده باشد اما همچنان مشتاق به کتاب اند و حداقل هفته ای یا ماهی یک کتاب در خرید هفتگی و یا ماهانه خود دارند.
آن طور که کتابدار مهرگان می گوید هیچ چیزی نمی تواند جای کتاب را بگیرد، حتی فایل های صوتی کتاب که در این عصر شبکه های اجتماعی خودنمایی می کنند. او بر این باور است که فایل های صوتی کتاب در جای خود قابل استفاده هستند و خود کتاب در جای خود و این دو هرگز جای هم را نمی گیرند.
دقت که می کنی حرف هایش را می پذیری. بله هنگام پیاده روی یا رانندگی می توانی فایل صوتی کتابی را گوش کنی و لذت ببری اما در خانه و یا مکان های نشستنی این خود کتاب است که در دستانت ورق زده می شوند و از خواندش لذت می بری.
دردی که یار مهربان می کشد
یادت می آید آن زمان خیلی راحت تر می توانستی کتاب بخری و مثل حالا نبود که روز به روز بر قیمت کتاب افزوده می شود. کتابی که کاغذ آن هم گران شده و همین عاملی بر گرانی اش است. هرچند با وجود همین گرانی ها، هستند اهالی کتابی که هرگز عقب نشینی نمی کنند و تعهد خود به کتاب را پاس می دارند، حتی اگر قدرت خریدشان کمتر شده باشد. نمی توانی این حقیقت را نادیده بگیری آن که را با کتاب انس گرفته سخت است رهایی از آن...
شاید گرانی کاغذ روی کیفیت کتاب اثر گذاشته باشد، شاید سانسور کیفیت کتاب را تنزل داده باشد، شاید بسیاری از نویسندگان به دلایل سیاسی و اقتصادی دیگر مثل گذشته قلم ذهنشان فعال نباشد... اما هیچکدام از این ها نتوانسته اهل کتاب را از کتاب دور کند.
با این وجود دردی که این یار مهربان می کشد بسیار طاقت فرساست؛ آنجا که کپی برداری می شود و ناشر هم تن به سکوت می دهد. آنجا که تیغ ممیز گلوی قلم نویسندگان قهار را می شکافد و جلوی شگفت سازی آنان را می گیرد. آنجا که چوب قدرت کارآمدتر از قلم نویسنده است. آنجا که سیاست، خود را صاحب فرهنگ می داند و هرچه تفاله سیاسی مانده در ذهن را استفراغ می کند لابلای کتاب و به خورد مخاطب می دهد. آنجا که به گفته «قاسم آئینی» کتاب های زرد دور مخاطب را گرفته اند و اجازه رشد نمی دهند.
دردی که اهالی نشر و کتاب می کشند از همه چیز است... همه چیزهایی که درمانش هم مختلط هست.
جای خالی کتاب کوردی...
مهرگان یک قفسه درهم دارد که به دیگر قفسه های کتابسرا نمی خورد. وقتی از حال ناجور این قفسه می پرسی متوجه می شوی که آن مخصوص کتاب های کوردی است. کتاب هایی که به گفته «آئینی» هر زمان برای همه مخاطبان کوردزبان منتشر شد آن وقت در این قفسه جای می گیرند.
در واقع منظور او بر این است باید کتاب ها به همه زبان های کوردی اعم از هورامی، سورانی، کرمانجی، کلهری و... منتشر شوند تا همه مردم کردستانات بتوانند از آن ها بهره ببرند.
اکسسوری کتاب هم می بینی...
اینجا در مهرگان جدای از کتاب؛ اکسسوری کتاب هم می بینی. قفسه ای چسبیده به دیوار پر از اکسسوری های جذاب برای کتاب از نشانک گرفته تا بوک مارک و چیزهای دیگر. البته مخلفات دیگری هم در این قفسه هست که به کتاب نمی خورند اما جا خوش کرده اند این وسط و خوش می گذرانند.
جدای از اکسسوری این لوازم فرهنگی هم هستند که کنار کتاب ها مشتری دارند و نگاه ها را به خود می گیرند.
خاص ترین یار...
دیگر شب شده... همچنان نگاهت به اکسسوری هاست که دو دختر نوجوان وارد کتابسرا می شوند. کمی اطراف قفسه ها می چرخند و بعد با خنده ملیحی از آقای آئینی اجازه می گیرند که تعدادی عکس سلفی با قفسه های کتاب بگیرند. اجازه که صادر می شود با ژست های خاصی عکس هایشان را می گیرند و می روند. قضاوتشان نمی کنی چرا که باور داری آنکه عکس با کتاب را دوست دارد قطعاً خود کتاب را هم دوست دارد.
آقای آئینی با دوستانش مشغول چاپ برچسب قیمت روی کتاب ها هستند. بر می گردی به قفسه کتاب های سیاسی و داستانی. چشمانت در «اوج تاریکی» می بینند «حقایق نهان و دروغ های عیان» را و سپس «مسئولیت و داوری» کسانی که «اشتیاق به جهل» دارند را بر عهده می گیری و خطاب به آقای آئینی می گویی «سفر به انتهای شب» نرسیده هنوز وگرنه حالا گرفتار «نصف النهار خون» بودیم...
از کتابسرا بیرون می آیی و همراه با سوز سرد پاییزی «خاطرات کتابفروش» جدید را جایگزین آن قدیم ها می کنی و از اینکه هنوز کتاب خاص ترین یار بسیاری از مردم است لبخند را میهمان کنج لبانت می کنی و با خودت می گویی این یار مهربان دروازه «اتحادیه ابلهان» را برای همیشه می بندد.../
* گزارش و عکس: زیبا امیدی فر
* کلمات داخل گیومه اسامی کتاب هستند.
نظر شما