۲۳ آذر ۱۴۰۳ - ۱۲:۳۱

روزنامەنگار برجستە و ناظر سیاسی کُرد مقیم کشور سوئد در نشست تخصصی کردپرس (بخش دوم):

خاورمیانه در دگردیسی

"تحولات منطقه‌ای و جهانی از جنگ غزه و اوکراین تا پیوندهای جدید ایران با بریکس، چین و روسیه؛ تحولات کلیدی در سیاست‌های جهانی و منطقه‌ای"
خاورمیانه در دگردیسی

"دلشاد مجید، روزنامه‌نگار و تحلیلگر ارشد خاورمیانه، در گفتگوی اختصاصی خود با کردپرس، به بررسی وضعیت کنونی جنگ غزه و تاثیرات آن بر حضور آمریکا در منطقه پرداخته است. او بر لزوم تعیین تکلیف مسئله فلسطین و ارتباط آن با تحولات آینده خاورمیانه، به ویژه نقش ایران، روسیه و چین در جهت‌گیری‌های ژئوپلتیک، تاکید دارد. همچنین تحلیل‌هایی از تغییرات سیاست آمریکا تحت رهبری ترامپ و تضعیف قدرت این کشور در منطقه به ویژه در برابر قدرت‌های نوظهور مطرح می‌شود."

کردپرس

در پی تحولات پیچیده و بحران‌های کنونی در خاورمیانه، خبرگزاری کردپرس با دعوت از دلشاد مجید، تحلیلگر ارشد اوضاع خاورمیانه و برگزاری پنل تخصصی به بررسی اوضاع جاری و چشم‌اندازهای آتی منطقه پرداخته است. در این نشست، مجید که از تحلیلگران برجسته مقیم سوئد است، به تحلیل ابعاد مختلف بحران غزه، تأثیرات جنگ اوکراین بر خاورمیانه و جایگاه جدید ایران در عرصه جهانی پرداخت. او همچنین به بررسی سیاست‌های آمریکا در قبال خاورمیانه، از جمله چالش‌های جدید در روابط با عربستان و اسرائیل، و تأثیرات پیوستن ایران به بریکس و همکاری‌های این کشور با چین و روسیه اشاره کرد. مجید در این گفتگو همچنین بر تغییرات استراتژیک دوران ریاست جمهوری ترامپ و تأثیر آن بر تحولات منطقه‌ای و جهانی تأکید کرد. این پنل به‌ویژه بر پیوندهای پیچیده و هم‌افزای بحران‌های منطقه‌ای و جهانی تمرکز داشت که تأثیرات گسترده‌ای بر آینده خاورمیانه خواهند گذاشت.

"جنگ غزه و بحران حضور آمریکا در خاورمیانه: پیوند مسئله فلسطین با آینده منطقه"

اسرائیل یکی از حامیان اصلی اوکراین در جنگ اوکراین بود، یعنی اگر اسرائیل از این جنگ خارج شود، چون هم یک قدرت فنی است و هم حامی اصلی جنگ اوکراین بوده، در خصوص جنگ غزه، درست که حماس پیش بینیهای یکی دو ساله را  داشته اما از نظر زمانبدی چرا قبل از جنگ اوکراین روی نداد؟ اکنون توجه کنید همه تلاشهای آمریکا در خاورمیانه انجام می‌گیرند و از روسیه دست کشیده است، یعنی کار روسیه مشغول کردن آمریکا است. در حال حاضر حضور  آمریکاییها به علت جنگ غزه در خاورمیانه در خطر می‌باشد اینها همه به نظر من فاکت هستند، اکنون حضور آمریکا به برقراری صلح مربوط می‌شود توجه کنید اگر در جنگ غزه صلح برقرار نشود مواضع آمریکاییها به خطر می افتد، این جنگ شامل دو هدف بود؛ هدفی بر علیه آمریکا و هدفی بر علیه اسرائیل، یعنی از هر دو سو ضربه وارد کرد، پس این جنگ به حضور آمریکا بستگی دارد، ادامه حضور آمریکا به برقراری صلح وابسته است اگر این صلح برقرار نشود، حضور آمریکا در منطقه در خطر است، بنابراین مشکل اصلی، غزه نیست، مشکل، تعیین تکلیف مسئله فلسطین است. زیرا فلسطین یک مسئله مجزاست، اگر مسئله فلسطین حل و فصل شود، لبنان و مصر و تمام منطقه اثرگذار خواهد بود و گذرگاههای آبی  به تصرف درمی‌آیند. نگاه کنید این جنگها بر سر لبنان و مصر و کانال سوئز و باب المندب و تنگۀ هرمز شکل گرفته‌اند.

"توافق‌های نفتی آمریکا و بریتانیا در خاورمیانه: آغاز حضور استراتژیک و رقابت‌های جهانی"

محور دوم راجع به آمریکاست، این کشور در سال 1908 از طریق انعقاد توافقی به نام «خط الاحمر» با انگلیسیها در خصوص نفت و استخراج آن تعدادی از شرکتهای نفتی آمریکایی وارد خاورمیانه عراق و ایران و کشورهای خلیج شدند. اما در سال 1944 یعنی یکسال قبل از پایان جنگ جهانی دوم توافقی میان روزولت و چرچیل برقرار شد که به توافق انگلیسی- آمریکایی معروف است در آن زمان رزرولت به چرچیل گفت نفت فارس برای شما و نفت عربستان سعودی برای ما و نفت عراق هم برای هر دوی ما،  برای همین پس از کنفرانس یالتا  رزرولت مستقیم از همانجا به عربستان سعودی رفت و از همینجا آمریکاییها از طریق شرکت نفتی وارد منطقه شدند. پس از آن ناتو برای محاصره شوروی به وجود آمد آمریکا به  نرسیدن مسلک کمونیستی به اروپا و اروپای شرقی اهمیت زیادی داد، یعنی اگر نگاه کنید دو اصل بنیادین در آن زمان پدید آمدند، شوروی شعاری داشت که با اقوام و تحرکات قومی این کشورها همکاری می‌کند، از آن طرف آمریکائیها همکاریهای تورومن را شعار می‌دانند که کمک به کشورها در زمینه دمکراتیک بودن و حمایت از هم بود. در اینجا تنش ها به وجود آمد، و هر کدام از طرفها نیروها نظامی و نمایندگی‌های خود را مستقر کردند تا پای نیروهای مقابل به این مناطق باز نشود. بنابراین ائتلافها و همچنین جنگهایی به وجود آمدند، مثلا اتحاد میان ایران و  ترکیه وعراق و پاکستان برای محاصره شوروی به وجود آمد، در آن زمان از سخن کسینجر انتقاد شد که گفته بود اگر ما چین را کنار بگذاریم، و مثل شوروی به آن نگاه نکنیم می توانیم از حمایت چین جلوگیری کنیم، اکنون آمریکائیها از این نظر کسینجر شاکی هستند و می‌گویند ما همان موقع اشتباه کردیم که چین را محاصره نکردیم که اکنون بلای جان ما شده است. دراینجا حلقه های محاصره  دور شوروی تشکیل شد روسها می‌خواستند به آبهای گرم دسترسی داشته باشند و حلقه اول را بشکنند و به حلقه دوم برسند یعنی مثلا به کشورهای عراق و مصر و این جور کشورها برسند، بنابراین اگر به سالهای دهه 50 بنگریم انقلابهایی شکل گرفتند، انقلابهای نظامی صورت گرفتند، همگی با حمایتهای شوروی انجام گرفتند، در عراق انقلاب شد، در مصر انقلاب شد، در سودان انقلاب شد حتی در ایران هم انقلاب شد، انقلاب محمد مصدق که با همکاری و ارتباط با حزب توده نفت را تامین کرد، این بود که انگلیسیها با همکاری آمریکاییها دولت مصدق را ساقط کردند، اگر توجه کنید این شوروی بود که همه این اقدامات را فراهم کرد و این نیروها و دولتهای جدید به وجود امدند برای در هم شکستن این حلقه محاصره، در اینجا آمریکا دچار ترس شد که پشتش خالی شود از این رو  اگر توجه شود از دهه‌های 50 تا 70 هیچگونه ثبات سیاسی  در این مناطق وجود نداشته و مدام این مناطق در حال درگیری و انقلاب به سر بردند، امریکا به طور مستمر دو جریان را ترویج می‌داد جریان اسلامی و جریان قومی (ناسیونالیستی) تا این کشورها کمونیستی نشوند.

"استراتژی آمریکا در خاورمیانه: اهداف کلیدی و تغییرات راهبردی پس از جنگ کویت"

 آمریکا چهار هدف استراتژی در خاورمیانه دنبال می‌کند: 1- گذرگاههای آبی، 2- انرژی 3- پیدا کردن نزدیک ترین راه میان  خاورمیانه و اروپا، 4- اسرائیل (یعنی دفاع از دوست استراتژیک خود اسرائیل). آمریکا  همچنان این چهار هدف استراتژیک خود را دنبال می‌کند. همانطور که گفتیم  تنشهای حلقه دوم حلقه بعد از ترکیه و ایران که مرتب در حال تنش و درگیری بود و باعث شد حتی در ایران هم تغییراتی رخ بدهد، با ظهور دولت جمهوری اسلامی ایران، برای تضعیف این دولت  جنگ ایران و عراق که آمریکا و دول خلیج فارس نقش بسزایی در این مسئله در برابر با جمهوری اسلامی ایران داشتند، به وجود آمد. در اینجا سیاستهای آمریکا که فهمید  خطراتی هژمونی آن در منطقه را تهدید می‌کند، به کار گرفته شد نیروهای قومی عربی نیز مانند عراق و سوریه ولیبی نیز مخالف حضور آمریکاییها در منطقه شدند، پس این چهار مورد کشور (ایران و عراق و سوریه و لیبی) «دول مارقه» نامگذاری شدند، اگر توجه کنیم در این دوره به نوعی سیاست دوگانه در مقابل ایران و عراق و این کشورها به وجود آمد در این شرایط آمریکا نتوانست بر مشکلات غلبه کند، پس جنگ کویت اولین گام برای حضور نظامیان در خاورمیانه بود از اینجا بود که آمریکاییها حضوری نظامی پیدا کردند. تا آن زمان حضور آنها حضوری امنیتی و استکباری بود اما پس از جنگ کویت به حضور نظامی بدل شد. پس از 11 سپتامبر این حضور نظامی که منبع نیرو و تحرکات نظامی بود به نیرویی برای نابودی نیروهای مخالف آمریکایی تبدیل شد، پس از این تاریخ این نیروها در خاورمیانه و بویژه در افغانستان و عراق به حرکت درآمدند حتی این حضور نظامی آمریکا در بروز بهار عربی نقش داشت. سیاست استراتژیک آمریکا از حالت فشار اقتصادی و سیاسی به حالت نظامی درآمد.

"آمریکا در خاورمیانه: کاهش نفوذ و تهدیدات جدید در جنگ غزه"

در میان این همه مسائل مهمترین مشکل که چین هم به آن اضافه شد برای آمریکا چه بود؟ مسئله عرب و اسرائیل بود، که به طور مستمر عامل بی ثباتی در این منطقه بوده است، بنابراین اگر دقت شود آمریکا از پیمان کمپ دیوید (دوران کارتر) تا توافق اسلو همواره تلاش کرده است این مشکل را حل کند چون کاملا به حضور آنها ربط دارد. حضور آمریکاییها در منطقه اکنون به اسرائیل بستگی دارد، حال خطر جنگ غزه برای آمریکا چیست؟ آمریکا یواش یواش در خاورمیانه ضعیف می‌شود. توانایی نظامی خود را از دست داده است و مانند گذشته نمی‌تواند با استفاده از توانمندیهای CIA خود دولتهای دیگر را ساقط کند، اکنون فقط از فشار اقتصادی استفاده می‌کند، پس اگر راه حلی برای جنگ غزه پیدا نشود، حضور آمریکاییها به خطر می‌افتد، سوال این است چطور به خطر می‌افتد؟ نگاه کنید در کشورهای عربستان و امارات قواعد آمریکایی وجود دارند اما همزمان با بریکس هم فعالیت می‌کنند.

"توافق ایران و عربستان: گامی کلیدی در تحول سیاست‌های منطقه‌ای و ضربة‌ای به سیاست آمریکایی"

 بزرگترین گامی که چین برداشت توافق ایران و عربستان بود، این توافق بزرگنترین ضربه به سیاست آمریکایی در منطقه بود، چرا؟ چون اکنون همه مشکلات منطقه از طریق ایران عربستان رفع می‌گردند، مثلا مسائل فلسطین و یمن و سوریه این دو کشور با هم همکاری می‌کنند، مثلا بازگشت سوریه به محافل عربی و کنگره عربی که برگزار شد، این عربستان بود که اجازه بازگشت به این جلسات را داد، یعنی اگر طرف دیگر قضیه را مشاهده کنیم، یعنی اگر توجه کنیم این اقدام عربستان برای بازگشت سوریه به نشستهای عربی مخالف سیاستهای آمریکاست، اما عربستان علنی فعالیت نمی‌کند، هدف بایدن عادی سازی روابط بود اگر عربستان با اسرائیل روابط خود را عادی سازی کند آنگاه همه دول عربی عادی سازی خواهند کرد و مشکلی باقی نخواهد ماند، و دست چین برای مداخله تضعیف خواهد شد، اکنون مشکل عربستان چیست؟ اگر نگاه کنیم از بهار عربی تا این اواخر (قبل از جنگ غزه) ترکیه عامل اصلی تنشها بود، آمریکا همه مشکلات بهار عربی کشور عربستان را در اوضاع منطقه آشکار کرده بود. ترکیه مداخله کرد؛ از اینجا عربستان همراه با روسیه به این دلیل به مخالفت با آمریکا در زمینه مسائل نفت و کاهش آن و اوپک پرداخت چون آمریکا در این زمینه به عربستان بی توجهی کرده بود؛ در این شرایط فرصت برای عربستان فراهم شد، زیرا در حال حاضر میزان تبادلات تجاری عربستان با چین بیشتر از کشورهای دیگر است؛ حتی برخی از پروژەهای بزرگ در شهرهای عربستان را چینیها مدیریت می‌کنند. منظورم این است که عربستان می‌گوید تا مشکل فلسطین حل نشود ما با اسرائیل عادی سازی انجام نمی‌دهیم چون شرط سختی را در مقابل آمریکاییها قرار داده است چون حالا می‌گوید دولت فلسطین هم تشکیل شود.

"چرا تا این لحظه در جنگ غزه صلح برقرار نشده است؟"

 چرا با گذشت یک سال و اندی از بروز جنگ هنوز آمریکا صلح را برقرار نکرده است؟ این صلح که حتی دولتهای عربی هم با آن موافق هستند نباید آشتی با حماس و حزب الله باشد به همین دلیل همه تلاشها برای تضعیف این دو نیرو و جهاد اسلامی می‌باشد و اگر صلحی هم برقرار شود نباید این سه حزب در آن نقش داشته باشند آمریکاییها تلاش می‌کنند که این سه حزب ضعیف شوند سپس صلح برقرار گردد، بزرگترین دلیلی که آمریکا توانست بر اسرائیل مسلط شود، بسیاری عقیده دارند که نتانیاهو به حرفهای آمریکا گوش نمی‌دهد؛ نه چنین نیست مثلا در حمله به ایران این آمریکا بود که اجازه نداد اسرائیل مرتکب این حماقت شود که پایگاههای نفتی ایران را هدف قرار دهد اما اجازه تضعیف این سه نیرو را به این کشور داد و نباید این سه حزب در روند برقراری صلح سهیم باشند، دولتهای عربی نیز به دنبال همین هدف هستند، بنابراین صلح برقرار خواهد شد اما اسرائیل مشکلی دارد این کشور در این وضعیت خود را بازنده می‌داند، حماس پیروز بوده است چون اسرائیل تا کنون گروگانهای خود را آزاد نکرده است و موفق به نابودی حماس نشده است، بنابراین اسرائیل در انتظار پیروزی است و با کشتن حسن نصرالله و سنوار و هنیه و این رهبران اندکی احساس پیروزی می‌کند؛ اما هنوز می‌گوید باید گروگانهای خود را آزاد کنیم آنگاه صلح خواهیم کرد، بنابراین اسرائیل به دنبال یک پیروزی است آن هم تضعیف این سه حزب مقاومت است. در آینده صلح برقرار خواهد شد در غیر اینصورت حضور آمریکا در منطقه به خطر خواهد افتاد زیرا همه کشورهای عربی نیز با آمریکا همکاری خواهند کرد در همین حال نیروهای مقاومت و مردم عادی نیز مخالف آمریکا هستند بنابراین غلبه بر اسرائیل ممکن نیست.

"ترامپ و تغییرات احتمالی در سیاست‌های آمریکا؛ از جنگ با ایران تا صلح در غزه"

در اینجا بازگشت ترامپ چه تغییری را در این معادله به وجود می‌آورد؟ ممکن است اینطور برداشت شود که ترامپ ممکن است به دنبال صلح نباشد و با ایران وارد جنگ شود به نظر من چهار سال اول ریاست جمهوری ترامپ (دورۀ قبل) بسیار با الان متفاوت است، این تفاوت در چیست؟ ایران در زمان دوره اول ریاست جمهوری ترامپ در این رویارویی تنها بود اما اکنون یک قدرت است و در داخل محور بریکس قرار دارد و با چین و روسیه همراه است به همین دلیل ترامپ نمی‌تواند مانند گذشته نسبت به ایران عرض اندام کند. به باور من هدف ترامپ در آینده متوقف کردن چین است اکنون این جنگهایی که در منطقه وجود دارند، چه جنگ خاورمیانه چه جنگ روسیه عاملی برای تامین انرژی ارزان برای چین شده‌اند یعنی مثلا اگر چین یک کالا را با 2 دلار تهیه می‌کرد الان با یک دلار تهیه می‌کند چون با انرژی ارزان این کار را انجام می‌دهد، ترامپ هم برای اینکه چین به این انرژی ارزان دستیابی پیدا نکند و قیمت کالاها افزایش پیدا کند و آمریکا نیز مالیات بیشتری را بر کالاها اعمال کند می‌تواند روند اقتصادی چین را متوقف کند، بنابراین من معتقدم که شدت خشونت  ترامپ در روابط خود با ایران کاسته خواهد شد و جنگ اوکراین را نیز متوقف خواهد کرد و در غزه نیز نوعی صلح برقرار خواهد شد اما این صلح با حماس نخواهد بود؛ شاید با سازمان فلسطین باشد. اکنون همه مشکلات این است که غزه تسلیم سازمان فلسطینی شود؛ اما اسرائیلیها می‌گویند ما منبر صلاح الدین (منبر مسجدالاقصی) را تحویل نخواهیم داد. اکنون مشکل این است. هنوز اسرائیلیها از حماس واهمه دارند این جنبش هنوز یک قدرت نظامی است، منظور من این است که آمریکا اکنون در لاک دفاعی قرار دارد نه در حالت حمله تهاجمی، چه در عراق و چه در سوریه و چه در منطقه، این امر عاملی برای ورود مجدد آمریکا به منطقه خواهد شد چون در صورت برقراری صلح در آینده، این آشتی باید حفظ شود چه کسی حافظ این صلح خواهد بود؟ آمریکاییها هستند! بنابراین آمریکاییها باید از این راه به منطقه بازگردند برقراری صلح اجتناب ناپذیر است. در حال حاضر مصادیق برقراری صلح نمود پیدا کرده‌اند.

هژمونی ایران در منطقه؛ استراتژی‌های تاریخی و تهدیدات ژئوپلتیک فرهنگی

 در محور سوم مایلم که به موضوع ایران و هژمونی این کشور اشاره کنم، اگر ما به سیاست استراتژیک ایران حتی در دوران صفویان و امپراطوری پارسی نگاهی داشته باشیم ایران مشکلی ندارد، از طرف غرب مانع طبیعی برای این کشور وجود ندارد. اگر به تهاجماتی که بر علیه ایران وارد شده و ایران را به تصرف درآورده توجه شود، همگی از جانب غرب بوده است اسکندر مقدونی تبریز را تصرف کرد، اسلام طاق کسری (ایوان مدائن) را تصرف کرد و سپس عثمانیها آمدند و در جنگ چالدران بخشی از خاک ایران جدا شد، و در دوران قیصر  بخشی از آذربایجان و ترکمنستان به تصرف روسیه درآمد در جنگ با صدام نیز خرمشهر و  آبادان همه این مناطق به تصرف عراق درآمدند (و بعدها دوباره آزاد شدند). این بدان معناست که ایران باید نگران بخش غربی کشورش باشد و حملات همچنان ادامه دارند، بسیاری می‌پرسند چرا ایران از شیعیان مناطق دیگر حمایت می‌کند؟ ایران مدام نگرانی دارد و این کار را برای حفظ قومیت خود در منطقه می‌کند. اگر به دوران شاه هم بنگریم همین استراتژی حاکم بوده است، ایران با سه خطر مواجه است که خطرهای قرمز، سیاه و ژئوپلتیک نامیده می‌شوند، خطر سیاه همراه با قوم گرایی و اسلام افراطی است، خطر قرمز نیز تهدید افکار مارکسیستی و روسیه است، خطری که در دوران شاه به وجود آمد تهدید ژئوکالچر (ژئوپلتیک فرهنگی) است یعنی مؤلفه هایی که فرهنگی هستند به ایران ربط دارند مانند قومیت کرد و مذهب شیعه. خط مشی این ژئوکالچر هم شامل هلال شیعی و هلال نوروز (کرد) است. طیف نوروز شامل اقوامی است که جشن نوروز را برگزار می‌کنند و طیف شیعیان نیز کسانی هستند که معتقد به این مذهب هستند. ایران در این دو زمینه فعالیت کرد، اما شاه پس از توافقات الجزایر از این سیاستها دشت کشید؛ اما جمهوری اسلامی ایران این امر را به طور کامل به استراتژی خود درآورد و هنوز هم ادامه دارد، به این دلیل است که ایران نیروهای خود را در منطقه دارد این کشور می‌خواهد از این طریق از خود محافظت کند این سوی غربی ایران دائما در معرض خطر است. به همه حملات حتی داعش نگاه کنید قصد آنها این بود که به ایران برسند، منظور من این است که ایران استراتژیهای خود را برای مقابله با خطرات به کار می‌بر و برای حفاظت از امنیت قوم و ملت خود این استراتژیها را به کار می‌برد.

ایران و استراتژی قدرت نرم در حفظ هژمونی منطقه‌ای؛ تعامل اقتصادی و سیاسی به جای مداخلات نظامی

ایران اکنون به بخشی از استراتژی قطبی شدن بریکس بدل شده است بنابراین بسیار برای وود به بریکس تعجیل می‌کند چون متضرر اصلی در ارتباط با سیاستهای آمریکایی، در درجه اول ایران  و روسیه است. پس ایران قصد دارد از این مسئله خروج کند، حال ایران چگونه می‌تواند این هژمونی خود را در منطقه (اقلیم کردستان و عراق) حفظ کند؟

ایران باید همراه ملتهای این کشورها باشد یعنی باید مانند چینی‌ها  قدرت نرم به کار ببرد، چینی ها که از طریق اقتصادی بر تصمیمات بسیاری از کشورها غلبه دارند اگر اقتصادی قوی وجود داشته باشد می‌توان آن را وارد تصمیمات سیاسی کرد؛ زیرا این اقتصاد است که بر تصمیمات سیاسی حاکم است. آمریکا نیز در خیلی جاها از قدرت نرم برای تعامل با رقبای خود استفاده می‌کند.

اگر ایران بتواند مانند آمریکا و چین، تعاملات اقتصادی و سیاسی خود را ایجاد کند یا از طریق ایجاد یک اتحاد استراتژیک با عراق، هژمونی خود را حفظ کند، برای اینکه می‌تواند به یک قدرت واقعی در منطقه تبدیل شود و از مرزهای خود حفاظت کند تعامل صرف با نیروها و جریانها مسلح در آینده به آن آسیب خواهد رساند. مثلا در اقلیم کردستان ایران از دو حزب دارای نیروی نظامی (دمکرات کردستان و اتحادیه میهنی) حمایت می‌کند و با آنها در تعامل است اگر نگاهی بیندازیم متوجه می‌شویم که از سال 1991 که دولت اقلیم کردستان تشکیل شده، ایران هیچگونه سودی از این دو حزب ندیده است. این احزاب نیز هیچ کاری برای ایران انجام نداده‌اند این کشور خود فعالیتهای خود را انجام داده، حال چه کسی از این احزاب و نیروها استفاده کرده؟ آمریکاییها و ترکها بوده‌اند. منظور من این است که این اقدام با نیروی مدنی و قدرت سیاسی عملی است، چون این نیروهای مدنی، پشتوانه قدرت مردمی دارند پشتوانه نظامی ندارند، زمانی که پشتوانه مردمی جذب می‌شود این مردم هستند که به ایران روی می‌آورند، در حال حاضر در اقلیم کردستان مردم عادی با ایران مخالفتی ندارند اما به شدت از ترکیه متنفر هستند چون ایران هیچگونه مداخله نظامی ندارد و دائما در مسائل همکاری کرده است و مشکلات را کاهش داده است و مانند ترکیه ناآرامی و بی ثباتی را در مرزها ایجاد نکرده است بنابراین به نظر من ایران سیاست خود را به سوی یاری رساندن به مردم عادی و نیروی سیاسی جدید هدایت کند نه نیروی مسلح، مثلا آمریکا چرا تجهیزات نظامی سنگین (توپخانه‌های الکترونیک) در اختیار کُردها قرار می‌دهد؟ این نیروها را که برای مقابله با ایران و ترکیه تقویت نمی‌کند بلکه برای برقراری ثبات د رعراق این کار را انجام می‌دهد مثلا برای این که با حشدالشعبی و حاکمیت شیعه مبارزه کند ، این امر در نهایت بر علیه استراتژی ایران در منطقه است.

لینک بخش نخست گفتگو
 

* این گفتگوی تفصیلی در چهار بخش منتشر خواهد شد و متن کامل گفتگو در آپارات با آدرس زیر منتشر شده است:
https://aparat.com/v/qtr6q84

کد خبر 2778709

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha