سوریه دو رویداد کلیدی را تجربه کرد: سقوط رژیم بشار اسد و صعود گروه اسلامی تحریر الشام به قدرت. این تحولات نه تنها بر وضعیت سیاسی سوریه بلکه بر کل منطقه تأثیر عمیق گذاشته است. سقوط بشار اسد، به عنوان آخرین حلقه از زنجیره فروپاشی رژیمهای فاشیستی دهه ۱۹۶۰، نشاندهنده یک تحول بنیادین در خاورمیانه است. این رژیمها، که شامل صدام حسین در عراق و معمر قذافی در لیبی نیز میشوند، به دلیل نارضایتیهای عمومی و فشارهای بینالمللی به تدریج از بین رفتهاند. این سقوطها نمایانگر شکست سیستمهای سیاسی است که بر اساس سرکوب و کنترل شدید عمل کردهاند و نشاندهنده نیاز به تغییرات عمیق اجتماعی و سیاسی در این کشورهاست. از سوی دیگر، صعود تحریر الشام به عنوان یکی از گروههای بنیادگرا، نشاندهنده موج سوم جنبشهای اسلامی در منطقه است.
این موج، پس از دو مرحله قبلی، اولی به رهبری امام خمینی در ایران و دومی در پی انقلابهای عربی ۲۰۱۱، به وجود آمده است. این روندها نشان میدهند که ایدئولوژیهای بنیادگرا در مواجهه با نارضایتیهای اجتماعی و اقتصادی، به سرعت میتوانند جایگزین قدرتهای موجود شوند. با این حال، وضعیت کنونی سوریه همچنان مبهم است. اگرچه سقوط اسد قابل پیشبینی بود، اما مداخلههای روسیه باعث شد تا این روند به تأخیر بیفتد و رژیم او به مدت ۱۰ سال دیگر دوام بیاورد. این تأخیر نه تنها به تقویت رژیم اسد کمک کرد، بلکه به تشدید تنشها و ناآرامیها در منطقه نیز انجامید. میتوان گفت که تحولات سوریه نتیجه پیچیدهای از عوامل داخلی و خارجی است که به شدت بر آینده سیاسی و اجتماعی این کشور تأثیر خواهند گذاشت. آیندهای که هنوز برای قضاوت درباره آن زود است، اما به وضوح نشاندهنده تغییرات عمیق در معادلات قدرت در خاورمیانه است.
سقوط رژیم بشار اسد به عنوان یک روند اجتنابناپذیر، ناشی از تحولات عمیق سیاسی و اجتماعی در سوریه و منطقه است. این رژیم که به یک سیستم تکنفره، اقلیتمحور، سوسیالیستی و بعثی تبدیل شده بود، نتوانست هویت واحدی برای خود ایجاد کند. این فقدان هویت، نه تنها موجب بیاعتمادی عمومی شد، بلکه به افزایش نارضایتیها در میان اقشار مختلف جامعه، از جمله حامیان اصلی رژیم، یعنی بعثیها و علویها، انجامید. علاوه بر این، دولت اسد به مرور زمان از نظر ساختاری فرسوده و نهادهای آن ضعیف شدند. این ضعفها به ویژه در زمینههای اقتصادی و اجتماعی محسوس بود و موجب کاهش مشروعیت رژیم در چشم مردم شد. بهعلاوه، سازمانهای اطلاعاتی او که روزگاری به عنوان ابزارهای مؤثر سرکوب شناخته میشدند، در مواجهه با تهدیدات جدید، به ویژه تهدیدات ناشی از تنشهای ایران و اسرائیل، ناکارآمد شدند. نکته مهمتر این است که اسد نتوانست عواقب ژئوپلیتیکی و امنیتی رویدادهای ۷ اکتبر ۲۰۲۳ را درک کند. این تاریخ بهخصوص برای اسرائیل حائز اهمیت بود، زیرا هر گونه تغییر در دمشق میتوانست به تغییرات گستردهتری در معادلات قدرت در منطقه منجر شود. در واقع، هم ترکیه و هم اپوزیسیون سوریه به این نتیجه رسیدند که اکنون زمان تغییر فرا رسیده و این احساس، آنها را به سمت اقدام و پیشروی به سوی دمشق سوق داد.
در مجموع، سقوط رژیم اسد نمایانگر یک بحران عمیق در حکمرانی و ساختار سیاسی است که نه تنها به دلیل اشتباهات استراتژیک او، بلکه به دلیل تغییرات بنیادین در خواستههای اجتماعی و بینالمللی ایجاد شده است. این تحولات نه تنها آینده سوریه، بلکه آینده کل منطقه خاورمیانه را نیز تحت تأثیر قرار خواهد داد و نشاندهنده نیاز به تحولات اساسی در ساختارهای قدرت و هویتهای ملی است. سیاستهای بشار اسد نشاندهنده ناآگاهی او بود که باعث شد بحرانها در سه جبهه باز علیه او انباشته شوند: با ترکیه، اپوزیسیون مسلح سوریه و یک رویارویی غیرمستقیم با اسرائیل. سوریه ظرفیت و توان مدیریت این چالشها را نداشت و به همین دلیل، جای تعجب نیست که این مسائل در نهایت به بحرانهای جدی برای او تبدیل شدند. اسد چگونه این بحرانها را مدیریت کرد؟ به عنوان مثال، در مواجهه با مسأله پناهندگان، او به سه میلیون سوری که به ترکیه فرار کرده بودند، به عنوان یک مشکل برای رئیسجمهور ترکیه، رجب طیب اردوغان، نگاه میکرد. این رویکرد باعث شد که موضع اردوغان تضعیف شده و او جنگی علیه اسد به راه بیندازد. اسد درخواست اردوغان برای آشتی و حتی ملاقات در دمشق را رد کرد و به خواستهها برای تسهیل بازگشت پناهندگان نیز توجهی نکرد.
این رفتار نشاندهنده عدم درک عمیق او از شرایط منطقه و تأثیرات بحران پناهندگی است. در حالی که کشورهای دیگر در تلاش بودند تا به این مسأله بهطور انسانی و استراتژیک رسیدگی کنند، اسد تنها بر منافع کوتاهمدت خود تمرکز کرد و این باعث شد که رابطهاش با ترکیه تیرهتر شود و موضع مخالفانش نیز تقویت گردد. عدم توانایی اسد در مدیریت بحرانها و ناتوانی او در پیشبینی عواقب تصمیماتش، به وضوح نشاندهنده یک استراتژی ناکارآمد است که نه تنها بحرانهای داخلی را تشدید کرد، بلکه بر ثبات منطقهای نیز تأثیر منفی گذاشت. این مسائل نشان میدهد که نادیده گرفتن نیازهای مردم و عدم درک صحیح از شرایط میتواند به فروپاشی یک رژیم منجر شود.
پناهندگان برای دولت آنکارا مشکلساز بودهاند، اما آنها همچنین تهدیدی برای رژیم بشار اسد نیز به شمار میرفتند. سه میلیون آوارهای که به ترکیه فرار کردند، به منبعی برای اپوزیسیون تبدیل شدند که به راحتی از میان آنها هزاران نفر را جذب کرد. درک این موضوع دشوار است که چگونه اسد خطر این گروههای مسلح را که مناطق وسیعی از سوریه را در اختیار داشتند، نادیده گرفت، بهویژه زمانی که هر لحظه از ضعف میتوانست آنها را به سمت پایتخت سوق دهد. روابط سیاسی بین ترکیه و سوریه بهطور تاریخی داستانی از عشق و تنفر بوده است.
در طول یک قرن گذشته، دمشق همواره نسبت به نیتهای آنکارا محتاط بوده، اما این موضوع مانع از برقراری روابط خوب در مرز نشده است. رویکرد اسد در مدیریت روابط با ترکیه با رویکرد پدرش، حافظ اسد، متفاوت بود. در یکی از بحرانها بین دو کشور در سال ۱۹۹۹، ترکیه از حمایت حافظ اسد از عبدالله اوجالان، بنیانگذار پ.ک.ک، ناامید شد. ترکیه خواستار توقف فعالیتهای اوجالان و تحویل او به این کشور شد. وقتی حافظ اسد این درخواست را رد کرد، ترکیه نیروهای خود را در مرز باب الهوا مستقر کرد. حافظ اسد شکایتی به اداره رئیسجمهور ایالات متحده، بیل کلینتون، ارائه داد و آن اداره نیز از خواستههای ترکیه حمایت کرد. با درک اینکه توازن قدرت به نفع ترکیه، که از سوی اسرائیل و ایالات متحده حمایت میشد، بود، اسد تسلیم شد و اوجالان را اخراج کرد که منجر به دستگیری او در نایروبی شد. حافظ اسد فهمید که توازن قدرت به نفع سوریه نیست.
امروز، با رفتن بشار اسد، میلیونها پناهنده به خانههایشان باز خواهند گشت و در همین حال، نفوذ ترکیه در سوریه افزایش یافته است. این نفوذ به دلیل حمایت طولانیمدت ترکیه از پناهندگان و اپوزیسیون سوری به وجود آمده است. ترکیه به دنبال این است که سوریه به یک همپیمان تبدیل شود، مشابه آنچه که ایران، عراق را به عنوان یک امتداد نفوذ جغرافیایی و استراتژیک خود میداند.
نظر شما