به گزارش خبرنگار کردپرس، حوالی میدان اتحاد. میوه های نوبرانه تابستانی به ترتیب چیده شده اند. نه برچسب قیمتی هست و نه خبری از فاکتور خرید. برای پرسیدن قیمت ناچاری از فروشنده سؤال کنی! اما در ازای پرسیدن قیمت ها از رعایت نکردن حق مشتری می گویی. «می دونید طبق قانون اصناف باید قیمت ها روی میوه ها باشه و مشتری بدون پرسش از قیمت مطلع بشه؟ و همین طور فاکتور خرید ارائه بدید؟!»
فروشنده مشغول کشیدن میوه یکی از مشتریان است. چهره اش نشان می دهد کلافه است از این سخن. با نگاه عاقل اندر سفیهی می گوید «ای بابا خانم دلت خوشه ها... برو بذار به کارمون برسیم! این مسایل به شما نیامده؟!»
نمی توانی در برابر این بی قانونی سکوت کنی. «من خبرنگارم و می خوام بدونم شما چرا قانون رو رعایت نمی کنید؟! چرا حق مشتری رو زیر پا می ذارید؟!»
دادش بلند می شود. «خبرنگار! برو بابا خانم خدا روزیتو جای دیگه بده... خبرنگاری برو از درد مردم بنویس... جلوی اختلاس های کلان رو بگیر به جای اینکه به ما گیر بدی! کجا خبرنگاری؟ خبرنگار خوب اونیه که زندان باشه...!»
پاسخ تندش می ماند در ذهنت. فردی که خود قانون را نمی خواهد ببیند و حق مردم را می خورد، دم از درد مردم می زند...
اگه خبرنگاری اینجا چه می کنی؟!
«خبرنگار خوب اونیه که زندان باشه»... این حرف توی ذهنت قدم رو می رود. میان عابران پیاده پشت چهره های ماسک زده هاج و واج مانده ای که چرا کسی به حقوق شهروندی خود آگاه نیست!؟ حقوقی که در هر جایی به سادگی تمام زیرپا له می شود... درست توسط رانندگان تاکسی.
مسیر مستقیم را می خواهی بروی. داخل تاکسی منتظر مسافر هستی. راننده کاغذی را جلوی ضبط ماشین زده که «کرایه هزار و 300»... کاغذی که نشان از غیرقانونی بودن دارد. «ببخشید آقای راننده اگه کرایه گران شده چرا برچسب قانونی نزدید؟!»
راننده که مردی میان سال است با عینک ته استکانی اش از داخل آینه ماشین نگاهت می کند. با اشاره به کاغذ با بی میلی می گوید «اینم قانونیه دیگه... مگه چشه؟!»
«کجاش قانونیه؟! یه برگه خودتون تایپ کردید روی اون قیمت زدید بدون هیچ مهر و امضایی؟! ضمن اینکه تا جایی که من اطلاع دارم فرمانداری هنوز مصوبه افزایش نرخ کرایه رو تأیید نکرده و پاسخی نداده؟! چطور شما بدون مصوبه قانونی نرخ رو بالا بردید؟!» هنوز جمله ات را به اتمام نرساندی که مسافر دوم سوار تاکسی می شود.
راننده در حینی که پاسخ سلام مسافر را می دهد با حالت پریشانی می گوید «فرمانداری کجا به فکر ما بوده که اینبار باشه؟! بعدشم خانم شما چیکاره ای؟ فرمانداری؟ شهرداری؟ شورایی؟ کی هستی... برای 300 تومن زورت گرفته؟!»
می خواهی منطقی پاسخش را بدهی که این کار قانونی نیست اما یکریز پشت سر هم حرف می زند. «برو ببین مملکت چه خبره! ما وقتی وسایل ماشین رو چند برابر سال قبل می خریم چرا کرایه مون نباید افزایش پیدا کنه؟!»
«یعنی گران شدن وسایل ماشینتون رو از جیب مردم باید جبران کنید؟! پس مردم چی... گناه ندارن؟!» با این سخن برآشفته می شود. با حالت فریادگونه می گوید «به من ربطی نداره خانم... برو از تعاونی تاکسیرانی بپرس که چرا به ما اعلام کرده نرخ هارو بالا ببریم!»
مگر می شود به سراغ مسئول تعاونی تاکسیرانی بروی و او پشت صنف خود را خالی کند. از بی قانونی و خودمحوریشان که شکایت می کنی! پاسخ تندی می گیری. «تو چیکاره ای که پیگیر قانونی بودن نرخ هستی؟!» وقتی می گویی خبرنگاری... همان حرف تکراری نصیبت می شود. «ههه... خبرنگار!؟... خبرنگاری اینجا چه می کنی؟!... یه خبرنگار خوب اونیه که توی زندانه نه شماها... راست می گی برو جلوی اونایی که میلیارد میلیارد اختلاس می کنند رو بگیر...!»
این بار هم پاسخی نمی دهی و فقط با نگاهی در ذهنت به این می رسی که جامعه گرداگرد بی قانونی می گردد و سپس از بی عدالتی شکایت می کند!
کجا خبرنگاری؟!
از تعاونی تاکسیرانی بیرون می آیی. تاکسی دیگری را می گیری. در عقب سه نفر سوار کرده. بازهم نمی توانی سکوت کنی. راننده پسر جوانی است. از او سؤال می پرسی که «ببخشید شما این مدت 4 مسافر سوار کردید؟!» با بی تفاوتی محض می گوید «بله».
یکی از مسافران کناری زودتر پیاده می شود. تاکسی می ایستد و وقتی دوباره سوار می شوی تا رسیدن به مقصد حرفت را می زنی. «مگه در این شرایط کرونا به شما نگفتن باید در عقب دو نفر بیشتر سوار نکنید! چطور رعایت نمی شه؟!»
این بار راننده با کلافه گی نگاه تندی از آینه می اندازد و می گوید «نه کسی به ما چیزی نگفته و ماهم کاری به کرونا و این مسایل نداریم! شما نگرانی خودت رعایت کن کاریت به مابقی نباشه!»
می مانی برای این جواب که از سر نبود مسئولیت اجتماعی است. «آقا من خبرنگارم و در جریان هستم که دستور ستاد کرونا به همه صنوف ابلاغ شده و شما به عنوان راننده مؤظفید که به دستور ابلاغی عمل کنید!»
تاکسی به چهار راه مدرس نزدیک می شود. پشت چراغ قرمز می ایستد. مرد مسافری که جلو نشسته کرایه اش را می دهد. در حینی که کرایه هزار و 300 تومانی را از او می گیرد، با حالتی خاص که نشان از حرص خوردنش دارد به وضعیت مردم در سطح شهر اشاره می کند. «گیر داده به تاکسی ها و به وضعیت شهر و مردمی که خودشون رعایت نمی کنن نگاه نمی کنه! خانم خبرنگاری برو بگو آمار رو راست بگن این مسئولان تا ما هم باور کنیم خبری هست...!»
«شما نه تنها دستور ستاد کرونا را رعایت نمی کنید بلکه کرایه اضافه هم از مسافراتون می گیرد. نه برچسبی زدید که نشان بده کرایه اضافه شده و نه دستوری در این زمینه دارید و دقیقاً دارید روند بی قانونی رو اجرا می کنید.» این را درست همزمان با پرداخت کرایه هزارتومان می گویی و پیاده می شوی. منتظر نمی مانی پاسخ های (...) که می دهد را بشنوی اما این را در ذهن خودت تکرار می کنی... «خبرنگار خوب اونیه که زندان باشه!»
من چه بدی به تو کردم؟!
هرچند نماندی تا به مقصد اصلی برسی اما پیاده خودت را به مرکز بهداشت می رسانی. منتظری تا رئیس مرکز بهداشت قروه بیاید و بروی گزارشی از وضعیت کرونا در یکی از روستاها بگیری. در جریان تهیه گزارش تعدادی از اهالی اعتراض دارند از یکی از مسئولان. در گزارش صدای اعتراضشان را انعکاس می دهی.
درج این اعتراض همان و واکنش تند آن مسئول همان. «مگر من چه بدی به تو کردم که اومدی بر علیه من نوشتی؟!»... می مانی... نه برای جواب دادن به او... بلکه برای اینکه نمی توانی تناقض های رفتاری را درک کنی... مسئولی که تا دیروز می گفت تو رسالتت را انجام می دهی و بگذار هرکه هرچه می خواهد بگوید! نوبت خودش که رسید؛ دقیقاً خلاف سخنش را نشان داد!
این برخورد عجیب را پیوند می زنی به جریان افشاگری تخلفات شهرداری قروه که در ازای گزارش تحقیقی که انجام دادی تنها پاسخی که گرفتی تهدید بود و توهین و نصیحت... آن هم از چند قشر؛ یکی همکاران خودت، یکی افراد ذینفع و دیگری مسئولان! در این میان ذینفعان که منافعشان به خطر افتاده بود دست تهدید را گرفته بودند و تعدادی از مدیران هم کتاب نصیحت را گشودند... اما هنوز که هنوز است واکنش عجیب تعدادی از همکارانت را نتوانسته ای حلاجی کنی! واکنشی در قالب توهین که گاهی معلوم بود از روی حسادت است و گاهی هم احساس می کردی نفعش به خطر افتاده! به طوری که هرجا که بحث بازداشت در شهرداری پیش می آمد سریع جبهه گیری اهانت آمیز می کردند.
همه این ها را به عشق کارت تحمل کردی و می کنی اما اینکه خنجر از پشت بخوری و بشنوی که بسیاری بر علیه تو سفره توطئه چیده اند دیگر برایت نه قابل باور است و نه قابل تحمل! گویا هرکاری هم بکنی اوضاع به کامت نمی شود چرا که فهمیدی در این زمانه هیس هیس و پچ پچ های یواشکی دنیای خبر؛ دشمن هرگز دوستت نمی شود اما دوست به سادگی هرچه تمام تر دشمنت می شود!
انتقاد نکن؛ بیکاری؟!
این روزها بر سر دوراهی مانده ای... انتقاد و تخریب... توی سالن جلسات فرمانداری نشسته ای و منتظر برای شروع برنامه. همکارت از راه می رسد. هنوز ننشسته می گوید «باز که غوغا کردی و صدای همه رو درآوردی!». با حالت بی تفاوتی شانه هایت را بالا می اندازی و بدون نگاه کردن به او جواب سربالا می دهی «کاری نکردم من...!»... نگاه نکرده می توانی خنده های ریزش را متوجه شوی. «والله همیشه می گی کاری نکردم ولی همه رو کلافه می کنی!»... این بار با تعجب نگاهش می کنی. «کلافه؟! انتقاد کردن کلافه گی نداره... پس شعار انتقادپذیریشون چی شد؟!... من وظیفه مو انجام دادم و بس...»
«خب انتقاد نکن! بیکاری؟!» این حرف همیشگی همکارت است. حرفی که همیشه می مانی بر سر دو راهی که آیا توضیح بدهی برایش که وظیفه خبرنگار دست زدن برای مسئولان نیست بلکه انتقاد کردن است یا اینکه بگذاری با همان خیال خودش بماند! چون که نظرش حتی با توضیح دادن هم تغییر پیدا نمی کند.
نشست مدنظر با نیم ساعت تأخیر شروع می شود. نشست مربوط به روز خبرنگار نیست اما به رسالت خبرنگاری هم اشاره ای می شود. «خبرنگار باید انتقاد کند البته انتقاد سازنده نه تخریبی...»
اینجاست که سرت سوت کشان راه خروج از نشست و مراسم را در پیش می گیرد. با خودت مدام تکرار می کنی «انتقاد سازنده و غیرسازنده چه معنایی دارد؟! انتقاد از نظر تمامی مسئولان یعنی تخریب بر خلاف آنچه که همیشه ادعا دارند... مگر خبرنگار سازنده مسئولیت است؟ خبرنگار تلنگر می زند به مسئولیت هایی که فراموش شده اند... انتقاد نباشد مگر می شود خبرنگار بود؟!»
به پایین پله ها که می رسی یکی دیگر از همکارانت جلویت را می گیرد و باز اصرار می خواهد درباره روز خبرنگار جمله ای را بگویی. هنوز مبهوت روزی هستی که برایت گذشت. با خنده کنایه آمیزی می گویی «خبرنگار خوب اونیه که درست ببینه و درست بشنوه و درست انعکاس بده آن هم در زمانه ای که هیچکس نمی خواد درست ببینی و درست بشنوی و درست انعکاس بدی!»
* گزارش و عکس: زیبا امیدی فر
نظر شما