به گزارش خبرگزاری کردپرس، آنها اما حداقل از یک چیز مطمئن بودند، اینکه مسافرهایشان را به دست یک کشتی بان کارآزموده، پرتجربه و از هر نظر مطمئن سپرده اند. این موضوع نگرانی ها و دلتنگی هایشان را کمتر می کرد.
سالهای آخر دهه شصت است. فرمان آتش بس بین ایران و عراق صادر شده است و شعله های یک جنگ هشت ساله در حال فروکش کردن است.در آنسو و اینسوی کبیرکوه در آسمان آبی و نیلگون استان ایلام دیگر ردی از دود سفید موشک ها بر جای نیست و غرش هواپیماهای جنگی دیگر در آسمان شنیده نمی شود. جنگ تمام شده است.
خیابانها بجای خون و باروت بوی عطر گندم زار و تن های عرق کرده از کار و تلاش می دهند.پذیرش قطعنامه بیشتر از هر جای دیگر، بازار و اقتصاد را تکان داده است. گرانی فروکش کرده و قیمت ها روز به روز بیشتر سقوط می کنند فضای کسب و کار در حال رونق گرفتن است .مسافرتها بیشتر شده است و مردم در حال تجربه یک دنیای جدید بعد از جنگ هستند.
در منطقه بدره ارتباط مردم با پایتخت روز به روز در حال افزایش است، مسافرتها اما به سختی انجام می گیرد، رفتن از شهری به شهر دیگر، سوار شدن ها و پیاده شدنهای پی درپی علاوه بر خستگی، گرانی و طولانی تر شدن زمان سفر را در پی داشته است. حمل و نقل مسافر بین بدره- تهران حال و روز خوبی ندارد.
در چنین شرایطی یکی از جوانان بدره ای آستین همت را بالا زده است که به کمک مردم این دیار بیاید و سفرهایشان را راحت و آسان کند. شاهمراد اعظمی جوانی سی و چند ساله است که سرمایه و جوانی اش را کف دست خود گذاشته تا در وضعیت حمل و نقل مسافر بین بدره و تهران تحولی نو ایجاد کند. برای نخستین بار یک اتوبوس بنز خوش رنگ مهمان خیابانها و جاده های منتهی به بدره می شود. مسافرت های پست پست و خسته کننده و در عین حال گران برای مردمان بدره، دیگر تمام شده است.نام بدره برای نخستین بار در پشت باجه های بلیط فروشی ترمینال جنوب در معرض دید مردم ایران قرار می گیرد.
همه مردم اهل بدره از این رویداد شادمان هستند. بسیاری هنوز باورشان نشده است که قرار است عصرها سوار این اتوبوس شوند خواب شبانه خود را روی صندلی های آرام پشت سر بگذارند و صبح علی الطلوع در ترمینال جنوب تهران باشند. هر کسی منتظر است فرصتی فراهم شود و چنین سفر شبانه ای را تجربه کند.
شاهمراد اعظمی که پیش قراول چنین رویدادی تاریخی شده است خود نیز به اندازه این مردم شادمان است چرا که قرار است چند دهه از بهترین دورانهای زندگی اش را در سفرهایی شبانه و رویایی، در جاده های تاریک بی انتها، در گرمای تابستان ، در جاده های پر برف زمستانی و در شلوغی های نوروز و عید میزبان مسافرانی باشد که هر عصر از بدره راهی تهران و از تهران راهی بدره هستند.
در ترمینال هر روز مسافران گوناگونی سوار و او را در این سفر همراهی می کنند، دانشجوهای در حال تحصیل ، سربازها، کارگرها ،دانش آموزانی که در فصل تعطیلات برای کار بین بدره – تهران در رفت آمد هستند . انبوه مسافرها و خانواده های بدره ای هر روز با چشمهای اشکبار بستگانشان در ترمینالهای بدره و تهران بدرقه می شوند تا زنده یاد اعظمی مثل هر روز میزبان مهربان و مطمئن آنها در این سفرهای شبانه باشد.
سفر گهگاهی پر از خطر و ماجراهای گوناگون است. ماجراهایی که فقط در سفر و اتوبوس شکل می گیرند و با جذابیتهای منحصر به فردشان برای مسافرها تبدیل به خاطره می شوند. اتوبوس هر روز از خاطره ها پر و خالی می شود و مسافرها با خاطره هایشان در مقصد پیاده می شوند و اعظمی شریک بی همتای همه این خاطره ها است.
در طول این سالها حق همیشه با مسافرها بوده است چرا که آنها هیچ وقت شاهد امر و نهی های آنچنانی و تحکم کننده و اخلاق های تند نبوده اند. آنها همواره شاهد برخورد و اخلاق نیکوی میزبانشان در طول سفرهای چندین و چند ساله بوده اند و کمتر اتفاق افتاده است که مسافری از نحوه برخورد وی ناراحت و یا دلخور شود.
در طول این سالها اتوبوس همواره بر مدار اخلاق، تعهد و انسانیت حرکت کرده است. بارها اتفاق افتاده است که مسافران این اتوبوس در یک روز تنها افراد انگشت شمار و گاهی حتی سه یا چهار نفر بوده اند که حرکت یک اتوبوس برای این تعداد اصلا صرفه اقتصادی نداشته است اما تعهد و اخلاق آقای اعظمی حکم داده است که این سفر باید حتما انجام شود.
بارها اتفاق افتاده بود که مسافرانی را در طول مسیر و در تاریکی های شبانه بجای اینکه در همان دوراهی جاده پیاده کند به روستای محل سکونت شان می رسا ند و اتفاقات مشابه از این دست.
همانطوری که زنده یاد اعظمی در طول بیش از 30 سال مسافرت در جاده ها و خصوصاً مسیر بدره- تهران با خاطرات گوناگون سفر همراه با مسافرانش به سربرده است مسافران بی شمار وی در این مدت همواره با رضایت تمام و خاطراتی درخشان از این سفرها به سر برده اند.
همه مسافران اتوبوس خاطرات بدره- تهران شبهایی را به یاد دارند که علی آقا همان شبگرد تنهای معروف در اغلب شبها و زمانی که اتوبوس از تهران راهی بدره بود در فاصله ای بین حوالی پلدختر تا یکی از روستاهای حدفاصل بدره- دره شهر مهمان مسافران این اتوبوس می شد.
علی آقا با آن سبیل های پیچانده شده و آن عینک آفتابی که عبارت « شبگرد تنها» بر شیشه هایش نقش بسته بود با اینکه نابینا بود اما قدرت ذهنی شگفت انگیز و خارق العاده ای داشت. او قبل از اینکه سوار شود با صدای ترمز اتوبوس آشنا بود و بعد که سوار می شد می دانست چه کسی در حال رانندگی است و چه کسانی آن لحظه در اطرافش هستند. در طول مسیر هم با نام بردن از برخی روستاها، مکان ها و پیچ های معروف مسیر جاده، خارق العاده بودن قدرت ذهنی اش را یادآوری می کرد. اما او مهارت عجیبی در خنداندن سرنشینان و مسافران اتوبوس تهران- بدره داشت ، به این خاطر در مدت زمان حدود دو ساعته ای که در اتوبوس حضور داشت فضای اتوبوس را پر از نشاط و شادی می کرد. او صدای دلنشینی هم داشت و معمولا آهنگیهای محزون و البته دلنشین را در آن جاده تاریک شبانه می خواند.
شعرهای او که با لهجه ی لکی اش می خواند همواره شعرهای غمگینی بود:
هه غم برام بین، کس دلخام بین
وه هر جا مچم ارا هه ر وه نوام بین
...
یا اینکه:
تا که ی بنیشم وه سای دیواران
زنجیر له گردن ، چی گنه کاران
...
و از این دست شعرهای غمگین که وقتی می خواند اتوبوس را پر از اندوه و شادی های توأمان می کرد.
بی شک ذهن بسیاری از اهالی ساکن بدره و تهران پر از خاطرات زیبای این همنشینی ها و آن سفرهای شبانه است.
علی آقا تنها یکی از شیفتگان اخلاق و منش بسیار نیکوی زنده یاد اعظمی در طول سه دهه فعالیت او در عرصه حمل و نقل مسافر در نقاط گوناگون ایران بوده است.
در ترمینال بدره هر روز فقط مسافرهای تهران نیستند که برای سفر حاضر شده اند. هر روز بجز بارهای مسافران انبوهی فرستادنی های بسته بندی شده به ترمینال آورده شده اند تا به صورت امانت با اتوبوس به تهران فرستاده شده اند. این بسته ها شامل اقلام گوناگونی همچون برنج عنبربو و محلی، حبوبات، انجیر محلی کلم، گوجه محلی، روغن حیوانی و حتی عسل کوهی و محلی و اقلام دیگر است.
گفتم عسل محلی یاد یک خاطره افتادم :
گفتم عسل محلی یاد یک خاطره افتادم :
یکی از روزهای داغ تابستان اواسط دهه هفتاد است. مسافران بدره- تهران روی صندلی های خود نشسته و اتوبوس با بدرقه دلتنگ کننده دیگری بدره را به سمت تهران ترک می کند. اتوبوس جاده سرازیری روستای آبچشمه را پشت سر می گذارد، از فدک هم گذر می کند. مسافرها در حال گفتگو با همدیگر هستند. آنهایی که حواسشان جمع تر است ناگهان در زیر پای خود ماده ی چسبناکی را احساس می کنند، اینقدر چسبناک که انگار پایشان به کفی اتوبوس چسبیده است. مسافرها با تعجب همدیگر را نگاه می کنند. چه اتفاقی افتاده است؟ اعظمی مثل همیشه با دقت در حال رانندگی است. موضوع به شاگرد اتوبوس اطلاع داده می شود و او به سمت عقب اتوبوس می آید و جریان به دقت بررسی می شود. اتفاق عجیبی افتاده است، چسبندگی کف اتوبوس هر لحظه بیشتر می شود و زیر صندلی های سمت جلو را هم در بر می گیرد.ناگهان همه از یک اتفاق عجیب شگفت زده می شوند. خدایا اینهمه عسل در کف اتوبوس از کجا آمده است؟ ولوله ای در اتوبوس شکل می گیرد.اعظمی در نزدیکی های هرانمر اتوبوس را کنار جاده متوقف می کند. راننده به قسمت انتهایی اتوبوس می آید.عسل لزج و چسبنده بیشتر کف اتوبوس را پوشانده است. مشخص می شود یک ظرف بزرگ حدود یکصد کیلویی عسل که در انتهای اتوبوس جای داده شده است وارونه شده و حدود نیمی از عسل آن کف اتوبوس ریخته است.کنکاش که به عمل می آید مشخص می شود که این بشکه یکصد لیتری حاوی عسل ناب کوهی و محلی است که برای فروش در تهران در اتوبوس جای داده شده است.
چند کیلومتر دورتر از عقب اتوبوس ردی از عسل که کنار جاده ریخته شده است به خوبی خود را نشان می دهد. همه ناراحت می شوند. مسافرها پیاده می شوند. درب سمت عقب اتوبوس که باز می شود دریاچه ای از عسل که در فرورفتگی چاله مانند پشت درب انباشته شده است روی آسفالت داغ ریخته می شود و دریاچه دیگری از عسل در کف آسفالت شکل می گیرد.
تعدادی از مسافران اتوبوس به کمک می آیند و با کاسه ها یا لیوانهایی که همراه دارند مقداری از عسل ریخته شده را که هنوز زلال و تمیز است جمع آری و دوباره در آن ظرف صد لیتری می ریزند، اما عمده عسل نفله شده و دیگر قابل جمع آوری نیست. تعدادی از بچه های اهل روستای هرانمر که متوجه موضوع می شوند به جمع مسافران اضافه می شوند و با مشت های خود سرگرم جمع آوری عسل از فرورفتگی های کف آسفالت می شوند.
مسافران دوباره با زحمت سوار اتوبوس می شوند. اتوبوس در ورودی دره شهر توقف می کند. اعظمی با پوزش از مسافرها بخاطر این اتفاق، می گوید کف اتوبوس باید کامل شسته شود و مسافرها برای ساعتی باید پیاده شوند.
اینها فقط نمونه هایی از رویدادهای اتوبوس تهران بدره در این مدت سی و چند ساله بوده اند و بی شک مسافرت در این اتوبوس در این مدت پر از خاطرات به یادماندنی اینچنینی در ذهن تک تک مسافران اتوبوس بوده است.
البته خدمات مسافری زنده یاد اعظمی صرفا در مسیر بدره – تهران نبوده بلکه او در جای جای جاده های کشور پهناور ایران و در سفرهایی رویایی، در جاده های تاریک بی انتها، در گرمای تابستان ، در جاده های پر برف زمستانی، در تنهایی رعب انگیز جاده ها و در ترافیک خیابانها سالهای سال خدمات مسافری و حمل و نقل داشته و در این راستا دوستان بسیاری داشت که در مراسم تشیع باشکوه این فقید نیکونام شاهد حضور برخی از ارادتمندانش از نقاط گوناگون ایران بودیم که نشان از اخلاق، منش و رفتار نیکوی وی در طول سالهای خدمت گذاری اش دارد.
بی شک خاطرات فراموش نشدنی این بزرگ مرد اخلاق، رفتار و کردار همواره در ذهن مردم شهرستان بدره و نقاط دیگر جاودان خواهد ماند.
اتوبوس خاطرات بدره- تهران در این سی و چند سال افراد اخلاق مدار دیگری را نیز که بعدها وارد عرصه مسافربری در این مسیر شدند را در خاطره ها دارد که از این افراد می توان زنده یاد نادر پیری و نیز زنده یاد ولی پیری را نام برد.
یادشان گرامی و راهشان پر رهرو
سرویس ایلام - اتوبوس که از ترمینال حرکت می کرد و مسافران نشسته بر روی صندلی ها هر لحظه دور و دورتر می شدند، فضای غمناک ترمینال پر از دلتنگی و دلواپسی می شد. در فضای اینسوی اتوبوس و پشت پنجره ها دهها جفت چشم خیس و اشکبار با دلواپسی برای عزیزانشان که هر لحظه دور و دورتر می شدند با دلتنگی دست تکان می دادند و آنگاه دستی بر چشمهایشان می کشیدند.
کد خبر 341008
نظر شما