به گزارش خبرنگار کردپرس، یک «ولش کن و کی حوصله دردسر دارد» می گوییم و کار تمام. حتی اگر کسی جلویمان از گرسنگی ضجه بزند، حتی اگر خانواده ای بی سرپناه جایی نزدیک محل زندگی مان وجود داشته باشد، حتی اگر آدمی بدحال کف خیابان بیفتد و رعشه بگیرد؛ در همه این حالت ها ما فقط نگاه می کنیم، ما درست مثل آدمک های بی اعتنایی می شویم که وجدانشان مسخ شده. ما کوه هایی از یخ می شویم که به هیچ چیز جز خودش فکر نمی کند. آخر هیچ کدام از ما دنبال دردسر نمی گردیم.
ما فکر می کنیم اگر به کسی کمک کنیم شرش دامن مان را می گیرد حتی اگر این آدم در نهایت ناتوانی از سرناچاری فقط به دست های ما چشم دوخته باشد.
بعضی ها می گویند وجدان جمعی جامعه از بین رفته، بعضی ها معتقدند ما آدم ها از ارزش های انسانی و اخلاقی فاصله گرفته ایم، اما برخی می گویند ما مردم به مرور، انگیزه کمک کردن به همنوع را از دست داده ایم.
درست همانند تصادفی که چند روز پیش در نزدیکی شهرستان قروه در یکی از مناطق حادثه خیز جاده ای رخ داد. حادثه ای که به گفته پلیس راهور اگر رانندگان در حال عبور توقفی کرده و مسافران را از وسیله نقلیه آسیب دیده بیرون می آوردند یا بدون معطلی با فوریت های پزشکی و پلیس تماس می گرفتند شاید بهار خانواده ای خزان نمی شد. نکته جالب توجه در این مورد، سرعت انتشار عکس این تصادف در فضای مجازی بود تا سرعت کمک ها و عکس العمل انسانی مردم.
به هر حال شاید همه حرف های گفته شده درست باشد، شاید گرفتاری های اجتماعی و اقتصادی که خیلی هایمان را از زندگی دلزده کرده ما را به این حد رسانیده، شاید دیدن هر روزه مشکلات وجدان ما را بی حس کرده است، شاید دغدغه های زندگی شخصی مان به حدی رسیده که دیگر چشمهایمان دیگران را نمی بیند، اما آیا اگر روزی خودمان آن فردی بودیم که به کمک احتیاج داشتیم، گرفتاری و مشغله مردمی که به ما نگاه می کنند اما بی اعتنا از کنارمان می گذرند را می پذیریم؟!
بی انگیزگی، بی حسی و کمرنگ شدن وجدان
انجام هر کاری انگیزه می خواهد، یعنی تا نیرویی از درون در ما برای انجام یک کار فشار نیاورد دست به کاری نخواهیم زد. پس انسان دوستی هم انگیزه می خواهد انگیزه ای مثل مورد تحسین قرار گرفتن یا رسیدن به آرامش درونی بابت انجام یک کار خیر، اما امروز خیلی از ما این گونه فکر نمی کنیم چون به باور ما آرامش چیزی جز داشتن محیط خانوادگی آرام بدون دغدغه های فکری نیست، پس چه اهمیتی دارد اگر بیرون از خانه ما اتفاقات بدی برای دیگران بیفتد. این اوج بی اعتنایی نسبت به آدم های اطراف است؛ همان هایی که هر روز از کنارشان عبور می کنیم و نمی دانیم یا نمی خواهیم بدانیم در دنیای شخصی شان چه حوادثی در حال وقوع است.
به گفته «هادی فیض منش»؛ رفتارشناس اجتماعی این حالت همان بی حسی اجتماعی است که تکرار حوادث ناگوار پیرامون ما آن را تشدید می کند.
وی توضیح می دهد که دامنه حوادث تلخ در جامعه به حدی گسترده شده که آدم ها حساسیت شان را نسبت به این حوادث از دست داده اند و دچار بی حسی و کم حسی اجتماعی شده اند، به طوری که فرد وقتی می بیند همنوع خود دچار مشکل شده بی اعتنا از کنارش می گذرد و جنبه های اخلاقی، انسانی و اعتقادی را فراموش می کند.
از بین رفتن وجدان عمومی تعبیری است که یک پژوهشگر روانشناسی ترجیح می دهد به جای واژه بی حسی اجتماعی از آن استفاده کند. «شادی احمدوند» در این باره به خبرنگار کردپرس می گوید:«باید بررسی شود که چرا مردم در حوادث مختلف فقط تماشاچی هستند و حتی در حادثه های دردناک، خود نیروهای امدادی و پلیس هم ترجیح می دهند عجله به خرج ندهند، هرچند به نظر می رسد علت اصلی بی اعتنایی مردم از بین رفتن وجدان عمومی است.»
انگشت اتهام به سمت خشونت
جامعه شناسان و آسیب شناسان اجتماعی وقتی از بی اعتنایی مردم نسبت به هم می گویند گریزی هم به رواج خشونت در جامعه می زنند تا نتیجه بگیرند. بخشی از بی اعتنایی های مردم نسبت به همنوعان حتی وقتی در بدترین شرایط قرار گرفته اند، ناشی از گسترش پدیده خشونت است.
«محمدرضا احسانی»؛ جامعه شناسی است که به تکرار خشونت و نقش آن در بی اعتنایی مردم نسبت به یکدیگر باور دارد. وی در گفت و گو با خبرنگار کردپرس معتقد است که بخش زیادی از خشونت ها از پدیده مهاجرت ناشی می شود، یعنی وقتی مهاجران درگیر با انواع کمبودها و فشارها، قدرت انطباق با شرایط زندگی در شهرهای بزرگ را ندارند و برای خالی کردن اعتراض ها و نارضایتی هایشان به خشونتی روی می آورند که در فرهنگ آنان نه تنها نکوهیده نیست بلکه امری مردانه، طبیعی و قابل تشویق هم است.
شاید حرف هایی که این جامعه شناس می زند واقعاً گروه زیادی از مردم طالب خشونت را شامل شود؛ همان هایی که فکر می کنند استفاده از رفتارهای خشونت آمیز، میانبر خوبی برای رسیدن به خواسته ها و راهی مناسب برای زهر چشم گرفتن از مردم ضعیف است. پس تکلیف آدم های خشن مشخص است، اما ارتباط این خشونت ها با بی تفاوتی مردم نسبت به حوادث اطرافشان بسیار جالب است چون آن گونه که «احسانی» توضیح می دهد تکرار خشونت ها، هیبت آن ها را در نظر مردم می ریزد و به تدریج آن را از مسئله ای زجرآور به حوادثی بی اهمیت یا حوادثی که فقط ارزش نگاه کردن دارد، تبدیل می کند.
این همان چیزی است که اکثر بازپرسان ویژه قتل به آن بارها اشاره کرده اند. البته نباید بگوییم جنایت های بزرگ و کوچک برای مردم عادی شده اند، چون تحلیل درست این است که بگوییم مردم دیگر از وقوع چنین حوادثی دچار حیرت نمی شوند و حتی قبح آنها نیز نریخته است، اما تکرارشان موجب شده تا بار روانی و احساسی آن هم از نظر مرتکبان و هم از نظر نظاره گران کمرنگ شود و از بین برود.
یکی از جرم شناسان کیفری تحلیلی مشابه دارد و معتقد است مردم نسبت به اتفاقات پیرامونشان نه کاملاً بی تفاوت، بلکه تا حد زیادی حساسیت خود را از دست داده اند. بنا به گفته های «جواد نظری» بیشتر مردم به وضعیتی دچار شده اند که چون می دانند به محض خارج شدن از خانه یا محل کار یکی از مصادیق جرم یا نابسامانی اجتماعی را خواهند دید، دیگر مثل گذشته نسبت به آن ها حساسیت به خرج نمی دهند، چون می دانند این مسائل تمامی ندارند و هر روز تکرار خواهند شد.
حرف این جرم شناس تا حد زیادی درست است، چون تجربه تک تک ما شهروندان ثابت می کند اگر روزی دلمان به حال یک آدم گرفتار سوخته و به هر ترتیب ممکن به او کمک کرده ایم پیش از آن که به خاطر کار خیرمان نفس راحتی بکشیم دوباره فردی شبیه او سر راهمان قرار گرفته و حتی ما را به شک انداخته که آیا این آدم ها واقعاً گرفتارند یا نه؟!
رواج دروغ؛ ترویج بی اعتنایی
شاید مشکل همین جا باشد، چون حالا مدت هاست که دیگر نمی شود نیازمند واقعی را از نیازمند قلابی تشخیص داد. این آدم به ظاهر نیازمند می تواند کسی باشد که درخواست کمک مالی می کند یا کسی که فقط برای چند ساعت سرپناه می خواهد یا حتی کسانی که به ظاهر مشغول زد و خوردند، اما در واقع برای نیتی دیگر با هم تبانی کرده اند. پس می شود بخشی از بی اعتنایی مردم نسبت به هم را به گردن دروغ های رایج در جامعه انداخت، همان فریب هایی که کم کم مهربان ترین و احساسی ترین مردم را نیز به مرحله بی تفاوتی رسانده است. البته در این میان نباید از گرفتاری های اداری برای مردمانی که با نیت خیر به کمک دیگران می شتابند غافل شد، چون به ویژه حوادث رانندگی و سرنوشت کسانی که به مصدومان این حوادث کمک کرده اند به خوبی نشان می دهد اگر آنان بی اعتنا از کنار صحنه می گذشتند هرگز به دردسر نمی افتادند. این موضوعات همه به این نکته اشاره دارند که در جامعه ما هزینه کمک کردن به دیگران بالاست، یعنی اگر نسبت به مردم اطرافت بی اعتنا باشی کم خطرترین گزینه را انتخاب کرده ای و در بدترین حالت تنها باید با وجدانت کنار بیایی.
البته این بحث ها هرگز به معنی دست کشیدن از کمک به دیگران یا رسیدن به مرحله بی اعتنایی نسبت به همنوعان نیست، اما زنگ خطری است برای آنان که هنوز دلشان برای کمک کردن به دیگران می تپد و نمی دانند کمک کردن به همنوع در جامعه ای پیچیده و هزار رنگ، ابتدا نیازمند شناسایی دقیق و پس از آن اقدام به موقع است./
نظر شما