قتل عام ماربره، روایتی از یک جنایت جنگی فراموش شده در ایلام/ حشمت اله کرمی نژاد

سرویس ایلام - 19 اسفندماه هر سال یادآور حادثه تلخ بمباران خونین روستای ماربره در دامنه های کوهستان شنه چیر در نزدیکی های شهر ایلام است؛ حادثه ای تلخ و خونین که بی شک یکی از دردناک ترین جنایات جنگی حکومت صدام در جنگ هشت ساله علیه مردم ایران بود.

بخش نخست
«بعد از سه روز که از حادثه هولناک بمباران روستای ماربره و کشته شدن شمار زیادی از اهالی این روستا گذشته بود در حالیکه همچنان در وحشت وسردرگمی از این اتفاق به سر می بردیم برای بردن آرد و آذوقه وارد خانه ام شدم . روز اول بمباران بخاطر آن اتفاق وحشتناک و ناگهانی بمباران زیاد از وضعیت خانه و میزان تخریبهای آن آگاه نشده بودم. لحظاتی بعد در پشت بام خانه ام که بخشی از آن تخریب شده بود به نیمی از یک جمجمه سر برخوردم، با چشمانی از حدقه بیرون زده و پوست و گوشتی نیمه سوخته که با قطعه ای از یک آهن مذاب که بعدها فهمیدم ترکش یک راکت بوده به دیوار کناره بام چسبیده بود و من چنان وحشت کرده بودم که نزدیک بود از بالای بام سقوط کنم.»

این دیالوگ غمناک و رعشه آور را یکی از بازماندگان حادثه بمباران اسفندماه سال 63 روستای ماربره روایت می کند ،حادثه ای که هنوز هم مردم روستای ماربره در چند کیلومتری شهر ایلام با وحشت و مصیبت های آن به تلخی روزگار می گذرانند.

19 اسفندماه هر سال یادآور حادثه تلخ بمباران خونین روستای ماربره در دامنه های کوهستان شنه چیر در نزدیکی های شهر ایلام است. در آن سال و در این تاریخ تعدادی از هواپیماهای جنگی ارتش بعث عراق ناگهان وارد آسمان این روستا شدند و تعداد زیادی از اهالی این روستا و دیگر مهاجرین جنگی که از شهر ایلام و مناطق اطراف به این دره ی کوهستانی پناه گرفته بودند را به خاک و خون کشید.حادثه ای تلخ و خونین که بی شک یکی از دردناک ترین جنایات جنگی حکومت صدام در جنگ هشت ساله علیه مردم ایران بود.

آمارهای شهدا و مجروحین این حادثه بخاطر عمق وسعت این جنایت چندان دقیق نیست اما گفته شده در آن روز 86 نفر شهید و تعداد بیشتری نیز زخمی، معلول و آسیب دیده شدند.

36 سال پس از این حادثه در یک بعدظهر زمستانی برای آگاهی بیشتر از این حادثه به میان اهالی روستای مابره رفتم و با تعدادی از آنان گفتگو کردم.

عباس سارایی یکی از اهالی ماربره و از افرادی است که از این حادثه جان سالم به در برده است.سالم به معنای زنده ماندن و گرنه او همانند دیگر اهالی ماربره هم از لحاظ جسمی و هم روحی ضربه های جبران ناپذیر زیادی خورده است. او روزی که دو یا سه هواپیمای جنگی عراقی به آسمان بی دفاع روستایشان آمدند و یک جنایت جنگی کم سابقه را رقم زدند به گفته خودش 14 سال داشت و آن سال هم بخاطر شرایط جنگی و نابسامانی مدرسه را ترک کرده بود.

او به من می گوید: آن روز تعدادی از اقواممان از ایلام مهمانمان بودند. حوالی ساعت 12 ظهر یکی از هم سن و سال هایم و از همین اقوام ما دوچرخه مرا برداشته بود و داشت برای دوچرخه سواری به سمت قسمت انتهایی روستا می رفت و من هم با فاصله نه چندان زیادی دنبالش کرده بودم که ناگهان با غرش هواپیماها و به دنبال ان صداهای مهیب و ترسناک بمباران و زدن چند موشک همه جای روستا پر از شیون و فریاد شد و هر کسی دوان دوان به سمتی می دوید.

حادثه ای که خلبانان آن هواپیماهای جنایتکار رقم زدند برایم واقعا غیرقابل بیان است. در چشم به هم زدنی کوچه های این روستا و مناطق زیادی از اطراف، پر از خون،جنازه، آه و ناله زخمی ها و شیون های مادران و پدرانی بود که عزیزانشان در جلو چشمانشان پر پر می زدند.

عباس در آن حادثه متأسفانه بیشتر از 10 نفر از بستگان و اقوام نزدیک خودش را از دست می دهد که از جمله آنها خواهر، سه خواهر زاده، عمه و 6 فرزندش را می توان اشاره کرد،غم بزرگ و دردناکی که باعث شده به قول خودش خوردن ترکش،موج گرفتگی و آسیب هایش از این حادثه و خونریزی گوشهایش که بعد از آن دیگر گوشهای سالمی نشدند را تا مدتها احساس نکند.در کمال شگفتی اما او و بسیاری دیگر از آسیب دیدگان این حادثه دهشتناک تاکنون از مزایای جانبازی برخوردار نشده اند.

خانم فتح الهی همسر عباس که اهل روستای ریکا در نزدیکی بخش صالح آباد مهران است با اینکه آن روز در این روستا نبوده است می گوید: بمباران این روستا باعث ترس و وحشت زیادی در همه مناطق اطراف و حتی شهر ایلام شد و 36 سال است مردم این روستا با غمهای بزرگی از این حادثه درناک روبرو و همخو هستند و او خودش نیز اگرچه که سالها بعد به این روستا آمده اما حجم زیادی از این مصیبت و غمها را خواه ناخواه شریک شده است. این را از لابلای صحبتهایش و اطلاعات دقیقی که از کشته ها، مجروحین و سرنوشت آنها در این 36 کسب کرده می توان به خوبی متوجه شد. وقتی از او درباره تاریخ بمباران ماربره می پرسم بلافاصله جواب می دهد: 19 اسفند 63 ، تاریخی که یقینا همه اهالی این روستا و بسیاری از مردم استان ایلام آن را در ذهن دارند.

به همراه عباس و دوستم اسفندیار جمشیدی از معلم های اهل این روستا و ساکن ایلام که ابتدای امسال کتاب خاطراتش در باره حادثه بمباران روستای ماربره منتشر شده است گشتی در داخل روستا و البته عمدتا بخش غربی و جنوبی مجاور روستا می زنیم و از تپه های زرد و خاکستری رنگ کنار روستا برای دیدن محل انفجار موشک ها بالا می رویم.جایی که دو موشک با فاصله حدود 200 متر از هم منفجر شده اند و با برخورد و انفجار ، حجمی از کوه را دریده اند و دو گودال و حفره عمیق را ایجاد کرده اند ، گودالهایی که با گذشت 36 سال از انفجار موشک ها و تغییرات اقلیمی و زمینی ، هنوز گودالهایی عمیق با شعاعی دایره ای با مساحت حدود صد متری را به یادگار گذاشته اند. به گفته عباس این گودالها بعد از انفجار موشک ها هر یک به اندازه ای بودند که دو دستگاه کامیون 10 تن را در خود جای می دادند اما به مرور در طی این 36 سال عمق شان کم و کمتر شده است.

او علاوه بر یادآوری تعداد موشکهای شلیک شده از هواپیما که به گفته او دو موشک بوده اند می گوید: یکی دیگر از هواپیماها که از سمت ایلام به آسمان این دره آمدند در چند مرحله چندین راکت به نقاط مختلفی از روستا پرتاپ کرد.

عباس در توضیحات تکمیلی درباره محل انفجار این موشک ها و راکت ها به نکته جالبی اشاره می کند، او با حالتی غمناک و در واکنش به اقدامی که بعد از 36 سال توقع باید انجام می گرفت و نگرفته است می گوید: در محل انفجار این موشک ها و یا حداقل در داخل روستا باید یک یادمان جنگی و یادآور این حادثه تلخ ساخته می شد اما چنین اتفاقی هنوز انجام نگرفته است.

بمباران روستای ماربره یادگار سالهای فرار فرار ایلام است، فرار فراری نه بخاطر گریز از معرکه بلکه بخاطر امان گرفتن خانواده های بی پناه در پناه یک بلوط کهنسال یا در پایین دست شیب یک دره ی نورگیر در سرمای زمستانی.

در سالهای فرار فرار خانواده های بسیاری از شهرهای ایلام، مهران، صالح آباد و روستاهای اطراف در میان کوههای ماربره و کوهپایه شنه چیر برای درامان ماندن از حملات دشمن پناه گرفته بودند و سال 63 در گرماگرم سالهای جنگ به یک سال فراموش نشدنی تبدیل شد. در آن سال بخاطر حضور انبوه مهاجرین جنگی در روستای ماربره جمعیت این روستا چند برابر شده بود و این شاید یکی از دلایل حمله دشمن بعثی عراق به این روستا بود.

وقتی از عباس می پرسم یکی دیگر از دردناک ترین صحنه هایی که از بمباران ماربره دیده است برایم تعریف کند می گوید: همان روز حوالی غروب و بعد از آنکه همه اجساد شهداء و مجروحان را به بیمارستان انتقال داده بودند شخصی به نام آقای فریادی که خانه اش زیر یک چادر در اطراف ماربره بود وقتی برای سرکشی از چند چادر در داخل روستا همراهی اش میکردم در زیر یکی از آن چادرها با صحنه وحشتناکی مواجه شدم. آنجا در گوشه چادر با یک دست قطع شده مواجه شدم که از حدفاصل مچ دست تا آرنج در اثر ترکش های راکت قطع و گوشه آن چادر پرتاپ شده بود. آن دست ، دست یکی از زنان روستا بود و در یکی از انگشتانش یک انگشتر هم خودنمایی می کرد. بعدها متوجه شدم این دست قطع شده مربوط به یک خانم با فامیلی بشارتی بود که همان لحظه ی انفجار راکت جانش را از دست داده بود.
ادامه دارد...

کد خبر 6057

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha