به گزارش خبرگزاری کردپرس، یاسر بابایی نویسنده کتاب «در امتداد زخم» (انتشارات سورههای عشق، 1395) به ابعاد مختلف زندگی و فرماندهی شهید عبدالرضا اسماعیلی پرداخته است. گزارش شخصیت شهید اسماعیلی را که از دوران کودکی تا شهادتش را در برمیگیرد به قلم یاسر بابایی میخوانیم:
از تولد تا مرگ پدر
شهید عبدالرضا اسماعیلی در اسفندماه سال 1337 در شهر ایلام به دنیا آمد. «شهباز اسماعیلی»، پدر عبدالرضا، از خانوادههای اصیل «گیلانغرب[1]» و طایفه «آل مامه»، شاخهای از قبیله بزرگ «کلهر[2]» بود. «قبادیان خان»، خان کلهر از عموزاده های شهباز بود. مادرش «گوهر آدینه شوهانی» از قبیله «شوهان» ایلام بود و نام آدینه در شناسنامهاش یادآور نیایش «آدینه» است که به نام «عالی بهار» نیز معروف است. آدینه در روزگار خودش کدخدا و مهتر روستای خودش بوده و ماجرایی شبیه به آنچه در زمان سربداران اتفاق افتاده از او در محلی به نام «خان کشته»روایت میشود.
عبدالرضا از آن دسته دانشآموزانی است که هرگز کلاس اول را فراموش نمیکنند و یاد زمستان 46 و روزی که برای اولین بار پا در مردهشورخانه شهر ایلام گذاشت، همیشه در خاطرش باقی بود. تازه اولین زمستانش را در مدرسه و کلاس اول تجربه میکرد که پدرش شهباز را در سرمای سخت زمستان و در کوههای «بدره[3]» از دست داد. این درد همیشه با او بود تا جایی که به گفته همسرش، همیشه از یتیمی دوران کودکیاش یاد میکرد و زمانی که دوقلوهایش، «محمد» و «فاطمه» به دنیا آمدند، هر بار که به محمد نگاه میکرد حال غریبی به او دست میداد و میگفت: این پسربچه هم مثل خودم در کودکی یتیم میشود.
فقدان پدر باعث شد که دوران کودکی شهید اسماعیلی به سختی بگذرد و از همان دوران کار کند: روزنامهفروشی، بستنی فروشی و کمی بعد جوشکاری. «شمساله سعیدی» که در گذشته صاحبکار عبدالرضا بوده و هنوز هم جوشکاری بزرگی در ایلام دارد در اینباره میگوید: سال 56 شهید اسماعیلی در کارگاه من مشغول به کار شد. میدانستم جوشکار ماهری است چون از نوجوانی کار کرده بود و آن زمان مهارت زیادی در جوشکاری یافته بود. تخصص اصلیاش در ساختن درب و پنجره بود و در تمام اجزای آن، یک استادکار واقعی بود.
وی درباره وضع اقتصادی شهید توضیح داد: آن زمان وضع خانوادگیاش خیلی ضعیف بود و برای تأمین معاش مادر و خواهرهایش وارد حرفهی جوشکاری شده بود. یکبار به خانهشان رفتم و دیدم که به عنوان زیرانداز، تنها یک موکت کهنهی 2 نفره دارند. چند نفر روی آن تکه موکت زندگی میکرد. از وسایل رفاهی زندگی هم چیز چندانی نداشتند. پدرش در کودکیِ عبدالرضا از دنیا رفته بود و این واقعه خیلی به او و خانوادهاش آسیب رسانده بود. در حالی که مادرش کار میکرد نمیتوان انتظار داشت که عبدالرضا کار نکند.
در چند سال منتهی به انقلاب اسلامی عبدالرضا جوانی چهارده پانزده ساله که وارد حرفه جوشکاری در منطقه حول چهار راه عبداللهی کنونی شده بود، پای وی به آشنایی با «آیتالله حیدری ایلامی[4]» و شرکت مستقیم در جریان انقلاب اسلامی به رهبریت روحانیت تشیع اثنی عشری باز شد.
شهید اسماعیلی در جریان انقلاب اسلامی ایران، فعالیتهای زیادی داشت. با بیت آیتالله حیدری که مغز متفکر انقلاب اسلامی در ایلام بود ارتباط مستقیم و مؤثری داشت. در آنجا برنامهریزیها انجام میشد و کتب انقلابی و اعلامیهها در شهر ایلام و تمام استان توزیع میشد.
محله «گیوهدوزها[5]» که حوالی میدان خیام تا میدان شهدای کنونی است، به یکی از کانونهای انقلاب اسلامی در ایلام تبدیل شده بود. مردم شبها در کوچهها آتش روشن میکردند و تا پاسی از شب مینشستند و جوانان انقلابی مانند عبدالرضا هم چهار صبح از خانهها بیرون میزدند و مشغول کارهای خودشان بودند.
«ابراهیم» برادر بزرگ عبدالرضا، پایش را شبها با زنجیر به پای عبدالرضا میبست تا به تظاهرات شبانه نرود؛ اما عبدالرضا بیصدا زنجیر را باز کرده و تا نزدیکیهای صبح در جنب و جوش بود. روی دیوارها با اسپری شعار مینوشت، روی درها و دیوارها شبانه عکس امامخمینی را میچسباند و یا گاهی اطلاعیه برای برپایی تظاهرات دست مردم میداد. گاهی هم یک سوت ورزشی در دستاش بود و در نیمههای شب، پشت در و پنجره کسانی که با انقلاب اسلامی موافق نبودند، یا آنها که از «امام خمینی» بدشان میآمد، با صدای بلند سوت میکشید و فرار میکرد؛ به قول خودش خواب را به چشم سلطنتطلبها حرام میکرد. به زودی اسم او در لیست سیاه ساواک ایلام رفت و حکم تیر برایش گرفته بودند. یکبار در تعقیب و گریز پایش تیر خورد و به کمک مردم محله مسجد جامع، مداوا و به بیمارستان امام کنونی انتقال داده شد. قمر اسماعیلی، خواهر شهید میگوید: در بیمارستان دو نفر پاسبان وارد سالن اورژانس شدند و پای باندپیچی شده و بخیه خورده او را که دیدند دانستند عبدالرضا یکی از نیروهای انقلابی شهر است. در دستشان پروندههایی بود و همه چیز را یادداشت میکردند. یکی از پاسبانها گفت: ها، پسرهی تظاهراتچی! میبینم که پات بدجوری زخمه؟ گلوله خوردی؟ توو کدوم تظاهرات بودی؟
عبدالرضا با همان شجاعتی که داشت گفت: من نه تظاهراتچیام و نه گلوله خوردم. فقط شاه سگ شده و پام رو گاز گرفته. برو بپرس ببین دکترا از پام گلوله درآوردن؟ من گلوله نخوردهم.
راست هم میگفت؛ گلوله از پایش رد شده بود. پاسبان دیگر، یادداشت برمیداشت که اولی گفت: حالا معلوم میشه...
استعداد نظامی شهید اسماعیلی از همان دوران نوجوانی و جوانی در او هویدا بود. شمس اله سعیدی در اینباره گفت: روزی در یک چهارراه پایینتر از کارگاه جوشکاری ما که آن زمان به چهارراه «سیدها» معروف بود، چند نفر به دست مزدوران شاه شهید شدند. عبدالرضا با کمک کارگرهای کارگاه خیلی سریع دو شاخه آهن را به صورت ضربدری به هم جوش کرد و وسط خیابان گذاشت. تا کسی بخواهد جلوی کارشان را بگیرد، عبدالرضا سر تیرآهنها را در دو طرف خیابان محکم کرد و دیگر نه ماشینهای ساواک و نه مأموران ژاندارمری و پلیس امکان رفت و آمد نداشتند و کارشان مختل شده بود. ساخت نارنجکهای بنزینی، سهراهیهای نیزه مانندی برای پنچر کردن ماشینهای گشتی و ساواک از دیگر ابتکارات او بود. یکبار هم در روز عید فطر به ما خبر رسید که ساواک و مأموران رژیم، انقلابیون را در مسجد گیر انداختهاند و آنها را با گاز اشک آور مورد حمله قرار میدهند من و شهید اسماعیلی خود را به آنجا رساندیم و او یک کوکتول مولوتوف بنزینی را به قسمت جلوی مسجد کوبید که آن زمان روبرویش چند دکان بود. دکانها دیوارهاشان بلند و مشرف به حیاط مسجد بود. برای همین آتش تمام محوطه را گرفت. کوکتول صدای بدی داد و همه را شوکه کرد و توانست مأمورها را از جلوی در اصلی مسجد جامع دور کند. چند نفرشان متوجه شهید اسماعیلی شدند و دنبالش کردند ولی قبل از اینکه بتوانند به او برسند، سوار موتور من شد و فرار کرد.
یکی دیگر از کارهای شهید اسماعیلی آتش زدن مشروب فروشیها در ایلام بود. چند جوان با پیراهنهای مانتیگُل و شیک وارد مشروب فروشی خوناخه میشوند و شروع به شکستن شیشهها و به هم ریختن مغازه میکنند. در حین درگیری با پاسبانها مشروب فروشی آتش میگیرد و عبدالرضا از فرصت ایجاد شده خودش را به در مغازه میرساند و فرار میکند. به جز مشروبفروشی خوناخه، میخانهای هم در منطقه جنگلی «ششدار[6]» دایر بود که در روزهای آخر رژیم شاه، آنجا را هم با دوستان و نوجوانان انقلابیاش ویران کردند. او برای دیدار با امام خمینی در روز 12 بهمن 57 خودش را به فرودگاه مهرآباد رساند و در جشن بزرگ پیروزی انقلاب شرکت کرد.
در یک قدمی شهادت
پس از انقلاب، شهید عبدالرضا اسماعیلی به استخدام نیروی زمینی ارتش درآمد و دوره تکاوری و هلی برد را در کرمانشاه گذراند و در جبهههای بازی دراز و قصرشیرین مستقر شد. جوزعلی ملکی از همرزمان شهید اسماعیلی که آن زمان سرباز وظیفه بوده از معدود بازماندگانی است که همراه وی در بازی دراز جنگیده است. او میگوید: در بازیدراز کارها جوری پیش رفت که ما در محاصره افتادیم. آن زمان ارتش در دست بنی صدر لعنتی بود. شهید اسماعیلی و چند نفر از همرزماناش برای نجات ما با هلیکوپتر آمدند. ما در آخرین قله به نام «کله قندی[7]» به همراه «هوابرد شیراز» گیر افتاده بودیم. آتش سنگینی روی ما بود. هلیکوپتر تا چند متری ما آمد. من از سنگر سر بلند کردم و دیدم که دود سیاه غلیظی به آسمان بلند شده. نگاه کردم و دیدم که هلیکوپتر منفجر شده و آن را منهدم کردهاند. فرمانده گردان و چند نفر دیگر از رزمندگان ارتشی آنجا کشته شدند. عبدالرضا را دیدم که نمیدانم چطور توانسته بود قبل از این اتفاق، از هلیکوپتر پیاده شود و نجات پیدا کند. همانطور داشت به سمت عراقیها شلیک میکرد و سعی داشت سمت سنگر ما بیاید که در آن تبادل آتش سنگین، گلولهای به دهاناش اصابت کرد که بعد از خرد کردن دندان و فک، گلوله از صورتاش زده بود بیرون و از آنجا توی شانهاش رفته بود. گلوله کتفاش را سوراخ کرده بود و خارج شده بود. با اینکه جراحت سنگینی بود ولی دیدم عبدالرضا از پا نیفتاد و به تیراندازی و نبرد خویش ادامه داد و جایی سنگر گرفت. آن ساعات، دقایق بسیار سختی را پشت سر گذاشتیم و از حدود 40 نفری که در محاصره افتاده بودیم، تنها هفت نفرمان زنده ماند و بقیه شهید شدند. بعد از اینکه رها شدیم فوراً سراغ عبدالرضا را گرفتم.
شهید اسماعیلی بعد از این جراحت سنگین دیگر به ارتش برنگشت و تمام سوابق خود را رها کرده و به سپاه نوپای ایلام پیوست که به صورت محوری و پراکنده در جای جای استان مقاومت میکردند. «سیدرسول موسوی» کسی است که با اصرارهای شهید اسماعیلی او را به سپاه معرفی میکند. او میگوید: شهید اسماعیلی از یک طرف به خاطر انگیزه بالایی که برای خدمت در سپاه داشت و از طرف دیگر به خاطر آموزشهای تکاوری و تجربهی عملی جنگ در جبهه بازیدراز و قصر شیرین، خیلی زود خودش را با شرایط وفق داد. هر کس حتی یک روز او را میدید اذعان داشت که این جوان لایق فرماندهی است و به زودی به فرماندهی میرسد.
اولین فرمانده گردان سپاه در ایلام
همینطور هم شد و او به عنوان اولین فرمانده گردان سپاه ایلام شهرت به سزایی در بین رزمندگان داشته و دارد. سرهنگ «عزیز رشیدی» در این باره میگوید: ایشان از اولین فرماندهان زمان جنگ و اولین فرمانده گردان در ایلام بودند و جز این مسئولیتهای متعدد دیگری مانند فرماندهی حفاظت شخصیتهای مهم استان داشتند و با مسئولیت فرماندهی گردان به شهادت رسیدند.
«محمدتقی قاسمی»، یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس که در جریان تشکیل تیپ 114 مستقل امیرالمؤمنین ایلام بوده است و شهید اسماعیلی را یک گنجینه برای راهاندازی تیپ میداند، در اینباره میگوید: از اولین نیروهایی که به «بانروشان» برای آموزش و سازماندهی آمد، شهید عبدالرضا اسماعیلی بود که فرماندهی اولین گروهان آموزشی را بر عهده گرفت و مشغول به آموزش و سازماندهی تیپ شد. ولی رفته رفته ما متوجه شدیم که وی خیلی از ما قویتر است چرا که اولا در یک مقطعی در ارتش دوره تکاوری را گذرانده بود و دوماً اینکه در عملیاتهایی با ارتش شرکت کرده بود و تجربه اندوخته بود. هر چه بیشتر با او و کارهایش آشنا شدیم، بیشتر متوجه شدیم که عبدالرضا گنجینهای است که به آن دست پیدا کردهایم؛ گنجینهای که از نظر تاکتیکها و مسائل نظامیِ بهروز، فوقالعاده قوی بود. او یک نظامی به تمام معنا بود. شهید اسماعیلی بنا بر توانمندیهای بالایی که داشت در تشکیل تیپ بسیار نقش مهمی ایفا کرد. او در ساختن تیپ نقش بسیار مهمی ایفا کرد. پس از اینکه تیپ 114 مستقل امیرالمؤمنین(ع) سازماندهی پیدا کرد، ما وارد محور «چنگوله[8]» شدیم و به عنوان اولین مأموریت رسمی، دفاع از محور چنگوله و پدافند روی ارتفاعات گرشیر به ما محول شد. شهید اسماعیلی در خط مقدم گرشیر مسئولیت رسمی پیدا کرد.
گرچه حماسههای گرشیر چندان معروف نشده و از یادها رفته است اما صخرههای گرشیر در دوران دفاع مقدس خونهای شهیدان بسیاری به صخرههایش پاشیده شده است. قاسمی پس از برشمردن مرارتها و سختیهای گرشیر، درباره نقش شهید اسماعیلی در آنجا معتقد است: در چنین شرایطی بود که این مرد بزرگ، عبدالرضای دلاور مقاومت کرد و ایستاد؛ به ایستادگی تاریخ تا تاریخ را بسازد. نیروهایی که در گرشیر ایستادند، عاشورایی ایستادند. چقدر از جوانان ما عبدالرضا را میشناسند؟ جوانی شجاع، دلاور، بیادعا و متأسفانه گمنام. البته شهدا نیاز به معرفی ندارند و این ما هستیم که به معرفی آنها نیازمندیم. عبدالرضا در گرشیر خستگی را به معنای واقعی کلمه خسته کرد.
اسماعیلی به رعایت مقررات نظامی بسیار پایبند بود. جوزعلی ملکی درباره اخلاق و روحیات او در فرماندهی گردان 501 مقداد میگوید: او هم آدمی ولایتمدار و هم بسیار پایبند به قانون بود. توصیه همیشگیاش به بچهها این بود که میگفت: درست است که همه ما بر روی یک سفره نان میخوریم و برادریم، ولی نباید، به خاطر هیچ کس قانون را بشکنیم. بارها اتفاقاتی میافتاد که نیروها انتظار داشتند عبدالرضا آنها را ببخشد یا قانون را رها کند. ولی شهید اسماعیلی دستانش را بالای سرش میبرد و انگار که بخواهد لولهای را خم کند، میگفت: من قانون را خم میکنم ولی نمیشکنم.
شهید اسماعیلی زمانی که در جبهه نبود، در ایلام به عنوان سرپرست محافظان اشخاص مهم استان خدمت میکرد و خودش در کنار امام جمعه وقت ایلام «آیت اله محمدی» انجام وظیفه میکرد. او را از شجاعترین فرماندهان دوران دفاع مقدس دانستهاند که با دانش نظامی بالا و خصوصیات بذلهگویی و شوخی با رزمندگان، طرفداران زیادی داشت. جوزعلی ملکی درباره او میگوید: او از تشکیلدهندگان اصلی تیپ 114 مستقل امیرالمؤمنین ایلام و نقش بسیار جالبی در آن داشت. بعد از تشکیل گردانهای مختلف از تیپ، شهید اسماعیلی در کسوت فرماندهی گردان 501 مقداد در منطقه چنگوله و گرشیر مستقر شد. او فعالیتهای زیادی داشت؛ از درگیری با «گوشبرها[9]» گرفته تا تکهای شبانهای که خودش در گردان طراحی میکرد و به پایگاههای دشمن ضربه میزد. او از گرشیر تا مهران هر عملیاتی میشد، حتی اگر از نیروهای گردان هم با خود نمیبرد، خودش صد در صد در آنها شرکت میکرد. خودم تا آنجا که یادم هست در «کربلای 1[10]»، عملیات آزادسازی مهران، عملیات والفجر 3، «والفجر 5[11]» و «عملیات سومار» با هم بودیم. یادم میآید که شهید اسماعیلی قبل از عملیات سومار، داخل چادر تبلیغات غسل شهادت کرد و به میدان آمد. واقعا حیف است که چنین شهید بزرگی در گمنامی مانده است.
بعد از دفاع تا شهادت
شهید عبدالرضا اسماعیلی با اینکه در تمام هشت سال دفاع مقدس بارها زخمی شد و تا یک قدمی شهادت پیش رفت، ولی به این فیض اکمل نرسید. بدنش پر از ترکش بود و به قول سیدرسول موسوی، «بچهها به او عبدی ترکش میگفتند». بعد از جنگ که به کادریهای سپاه درجه میدادند سرگرد شد. همسرش، صغری حیدری در این باره میگوید: پس از جنگ به کسانی که در سپاه ماندند درجه نظامی دادند. برای عبدالرضا درجه سرگردی تصویب کرده بودند. دوستاناش تعجب میکردند و میگفتند که او باید سرهنگ تمام باشد ولی خودش وقتی که درجه سرگردی برایش آمد، تعجباش از نوع دیگری بود. گفت: با معیارهای ارتش حدس میزدم برای من درجه گروهبانی بیاید.
در پادگان اغلب یک لباس ساده بیدرجه میپوشید و همیشه از اینکه او زنده مانده و درجه گرفته، از شهدا احساس شرمساری میکرد.
شهید اسماعیلی بعد از جنگ از آموزش نظامی دست نکشید و دورههای عالی پیاده و دافوس و غواصی را گذراند. او معتقد بود که اگر ما سختترین آموزشها را بدهیم در جنگ کمترین تلفات را خواهیم داد. او مغز متفکر سپاه ایلام در طراحی مانورهای بزرگ بود. او انتفاضه عراق را همواره رصد میکرد و از هیچ کمکی دریغ نمیکرد. فرمانده سابق سپاه ناحیه ایلام، «خدارحم سحری» در اینباره گفت: بعد از حمله آمریکا به کشور عراق، استان ایلام به واسطه همجواری با این کشور و داشتن طولانیترین مرز مشترک، دوستان مجاهد عراقی یک سری تحرکات در مرز داشتند و بعضی از دوستان به آنها کمک میکردند. شهید اسماعیلی در «انتفاضه عراق» نقش بسیار بسیار مؤثری داشت. من به یاد دارم صبح روزی که نیروهای انتفاضه عراقی میخواستند پاسگاه روبروی «بهرام آباد[12]» را تسخیر کنند، شهید اسماعیلی با تمام توانش مجاهدت میکرد که بتواند به مبارزان عراقی کمک کند. او تا آخرین لحظه زندگی دست از مجاهدت نکشید و یقین دارم اگر امروز زنده بود، شکی نداشته باشید که در ایران نبود بلکه در «سوریه» و یا «لبنان» به جهاد خود ادامه میداد.
بانی تشکیل باشگاه ورزشی فجر سپاه ایلام
از دیگر کارهای شاخصی که شهید عبدالرضا اسماعیلی پس از جنگ به آن اهتمام تمام داشت، بحث توسعه ورزش در استان ایلام است. به گفته «علی قاسمی»، از پیشکسوتان رشته تیراندازی، شهید اسماعیلی هر چند که خود قبل از انقلاب کشتیگیر بوده ولی علاقه اصلی و مهارت ورزشی وی در رشته تیراندازی کلت و تپانچه بوده است. مدیرکل اداره ورزش و جوانان استان ایلام در این باره میگوید: در سال 69، استان ایلام در لیگ برتر کشتی کشور دارای تیم شد و شهید اسماعیلی به عنوان سرپرست «تیم فجر ایلام» معرفی شد و از اینجا وارد حوزه ورزش و تربیتبدنی سپاه شد. او چند سال تیم فجر را در مسابقات لیگ کشوری هدایت کرد. در مدت سرپرستی ایشان تیم کشتی فجر نتایج بسیار خوبی کسب کرد. یکبار تیم فجر قهرمان کشتی کشور شد و به نمایندگی از ایران در مسابقات بینالمللی کشورهای غرب آسیا شرکت کرد. یکبار هم تیم ایلام به عنوان نماینده کشور در مسابقات بینالمللی سوریه شرکت کرد.
«بهروز حیدرزاده» گفت: اگر به تاریخچه کشتی فرنگی در ایلام تأمل کنیم درخواهیم یافت که شهید اسماعیلی یکی از عاملان اصلی رشد کشتی فرنگی در استان بوده است. شهید اسماعیلی یکی از بانیان و بانی اصلی تشکیل باشگاه ورزشی فجر سپاه ایلام بود و با سرپرستی و تلاشهای او، بسیاری از رشتههای ورزشی در استان ایلام سر و سامان گرفتند. رشتههایی مثل تیراندازی، جودو و کاراته در همین زمان بود که احیاء شدند و با تلاشهای شهید اسماعیلی تیم هندبال استان رشد خوبی پیدا کرد.
شهادت در چنگوله
خرداد ماه سال 1375، به رسم هر ساله، تعدادی از هماستانیها برای شرکت در مراسم سالگرد ارتحال تا ابد جانسوز امام خمینی(ره) به تهران و بهشت زهرا رفتند. پس از پایان مراسم در راه بازگشت به استان ایلام، یکی از اتوبوسها تصادف کرد و متأسفانه تعدادی از زائران حرم خمینی کشته شدند. در تاریخ 17 خرداد، تعدادی از مقامات بلندپایه استان ایلام، اعم از امام جمعه و استاندار و فرماندهان سپاه پاسداران، برای شرکت در مجلس ختم راهی شهرستان دهلران شدند. در بازگشت، و در منطقه چنگوله، یک تریلی به شدت با کاروان اتومبیل مقامات تصادف میکند و شهید اسماعیلی و یکی از سربازان سپاه که چند روز بیشتر به گرفتن کارت پایان خدمتش نمانده بود، در این حادثه جان باخته و بقیه کم یا زیاد مجروح شدند.
عزیز رشیدی یکی از همرزمان و دوستان شهید اسماعیلی در کتابچه طرح سرگذشت پژوهی شهدای دفاع مقدس ایلام در اینباره نوشته است: آنچه از حالات و سکنات شهید اسماعیلی قبل از آخرین مأموریتی که منجر به شهادت وی شد میدیدیم، چهره نورانی او بود چرا که به آرزویش نزدیک شده بود؛ همان هم شد که سالها میخواست. بعدها معلوم شد قبل از مأموریت خوابی دیده بود و از شهادت خود خبر داشت. آن را برای امام جمعه وقت ایلام تعریف کرده بود و بعدها از زبان ایشان منتشر شد. شهادت او خیلی بر دوستان و همرزمان تأثیر منفی گذاشت ولی با توجه به اینکه شهادت حق ایشان بود، به خاطر همین حق، دوستان خود را تسکین میدادند.
محمدتقی قاسمی، جانشین اسبق سپاه پاسداران ایلام، یکی از کسانی بود که در آن کاروان حضور داشت. او درباره شهادت شهید اسماعیلی میگوید: هنگام شهادت شهید اسماعیلی من در یکی از ماشینهای پشت سرش شاهد این واقعه هولناک در چنگوله بودم. آنها سه ماشین جلوتر از ما بودند. شهادت او مرا به یاد این نکته میاندازد که او سالها در محور چنگوله جنگید و دلاورانه دفاع کرد و دقیقاً هم چند سال بعد از اتمام جنگ، در همان محور چنگوله شهید شد.
از صغری حیدری، همسر شهید عبدالرضا اسماعیلی میخواهم درباره شهادت او حرف بزند. او مرا به 10 سال پیش از شهادت همسرش برد و خوابی فراموش را برایم تعریف کرد که بعد از 10 سال تعبیر شد. او ادامه داد: از مهران به خانه تلفن زدند و گفتند عبدالرضا در مأموریت در چنگوله تصادف کرده است و الان در بیمارستان مهران است. خواستم به مهران بروم ولی گفتند اعزامشان کردهاند. من و خواهرم کبری، با مادرشوهرش، رفتیم جلوی بیمارستان امام و منتظر ماندیم. هزاران تصویر و هزاران فکر از ذهنم میگذشت. آمبولانس که جلوی اورژانس رسید سریع دویدم و رفتم او را روی برانکار دیدم که سرش غرقه به خون است. رو به کبری کردم و گفتم: اینکه عبدالرضاس. دیگر نمیدانم چه شد و من بیهوش شدم. هیهاتی بود.
جوزعلی ملکی، از نخستین همرزمان شهید اسماعیلی در بازیدراز و گردان 501 مقداد، درباره تشییع جنازه بزرگ شهید اسماعیلی میگوید: روز تشییع جنازه شهید اسماعیلی من حضور داشتم. آن روز جلوی بیمارستان امام خمینی غوغایی بود. همسر شهید اسماعیلی چادرش را به کمر بست و علیرغم اندوه عمیقی که در چهرهاش بود، رفت زیر تابوت شهید. گفت: عبدالرضا برادر ندارد و من خودم زیر تابوتاش را میگیرم.
صغری حیدری میگوید: تشییع جنازه بسیار بزرگی برگزار شد و امام جمعه وقت روی پیکرش نماز خواند. چند خیابان بسته شده بود و جمعیت زیادی برای وداع با پیکرش آمده بودند. هر شب جلوی خانه مراسم برگزار میشد. در خیابان منتهی به استانداری ایلام، موکت و فرش پهن کرده و برایش سینهزنی میکردند. از همه نقاط ایران آمده بودند. سردار شهید «حسین همدانی» که در زمان جنگ از همرزمان عبدالرضا بود، برای تسلیت به خانهمان آمد و یک سکه طلا به «عاطفة» شش ماههام داد. گروههای زیادی از تهران میآمدند. روزنامه «اطلاعات» و «کیهان» خبرش را منتشر کردند. از دفتر مقام معظم رهبری هم فرستادهای برای تسلیت به خانه آمد.
گمنامترین سردار
گاهی میبینیم که در جامعه یک نفر به راحتی عَلم میشود، اما فرمانده شجاعی که تمام زجرها را برای انقلاب کشیده، در خاموشی به سر میبرد. شاید گفته شود که چون شهید اسماعیلی بعد از جنگ کشته شده، اینگونه نامش در انزوا قرار دارد. اما این اصلاً دلیل خوبی نیست که اگر کسی بعد از جنگ کشته شد، قدرش دانسته نشود و او را فراموش کنند؛ انگار که اصلاً وجود نداشته. عبدالرضا اسماعیلی واقعاً گمنام است.
جوزعلی ملکی در این باره گفت: در بین شهدای استان ایلام شهید اسماعیلی واقعاً گمنام است. به نظر من گمنامی شهید عبدالرضا اسماعیلی واقعاً جای تأسف دارد و باید برای این شهید شجاع و با درایت، یادوارهای تک و منحصر به فرد برگزار شود. شایسته است که 22 سال پس از شهادت او، دوستانش، قسمت فرهنگی سپاه، حفظ آثار، دبیرخانه «کنگره سرداران شهید و شهدای ایلام»، «بنیاد شهید»، دانشگاهها و تمام کسانی که دل در گرو راه شهدای ایران دارند برای اعتلای نام شهید عبدالرضا اسماعیلی تلاش کنند، نامش را بیاورند، عکسش را بیاورند؛ چرا که او از فرماندهان شاخص و زحمتکش دوران دفاع مقدس و پس از آن است. او مظلوم بود، مظلوم زندگی کرد، مظلومانه به شهادت رسید و هنوز هم مظلومیت او 22 سال پس از شهادتاش ادامه دارد.
باشد که همه ما به پیروی از منویات مقام معظم رهبری که به جد خواهان شناساندن نام و یاد و راه شهدا به نسل کنونی هستند، هر چه زودتر غبار فراموشی از چهره عبدالرضاهای هنوز گمنام این کشور نظرکرده بزداییم.
[1] یکی از شهرستانهای استان کرمانشاه که محل سکونت بیشتر اقوام پدری شهید اسماعیلی است.
[2] یکی از بزرگترین ایلهای کرد که شهرستانهای گیلانغرب، اسلام آباد غرب و ایوان خاستگاه اصلی آنهاست.
[3] یکی از شهرستانهای استان ایلام است که در 87 کیلومتری مرکز استان قرار دارد.
[4] مجتهد بزرگ آیتالله عبدالرحمان حیدری ایلامی، از شاگردان حضرت امام خمینی در نجف اشرف بود. او رهبری مبارزه مردم استان ایلام بر ضد رژیم پهلوی را بر عهده داشت و بعد از انقلاب، نماینده مردم استان ایلام در مجلس خبرگان شد. آیتالله حیدری در نخستین روزهای آغاز جنگ تحمیلی رزمجامه پوشید و نیروهای داوطلب مردمی را فرماندهی کرد. این روحانی مردمی و انقلابی در سال 1365 دار فانی را وداع گفت.
[5] ترجمه فارسی «گیوه کهرهیل»، از محلههای قدیمی شهر ایلام
[6] منطقهای جنگلی در نزدیکی ایلام که هنوز هم به عنوان تفریحگاه مردم به آنجا میروند. این منطقه بسیار زیبا محل استقرار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و شهرک صنعتی ایلام نیز هست.
[7] واقع در استان کرمانشاه و منطقه عمومی بازی دراز در بین سرپل ذهان و قصرشیرین.
[8] منطقه چنگوله که شامل چندروستا ودهستان می باشد، درجنوب شرقی مهران واقع شده است و 45 کـیلو متر با مهران و 90 کـیلومتر با دهلران فاصله دارد. این منطقه مرزی که در جنوب جاده مهران- دهلران قرار دارد، با شـروع جنگ تحمیلی خـالی از سـکنه شد. نیـروهای دشمن روستاهای این محدوده را اشغال و به طور کامل تخریب کردند. رزمندگان تیپ مستقل 114 امیرالمؤمنین ایلام مأمور به چنگوله و مهران شدند و با حضور در حوالی چنگوله، مانع از پیشروی بیشتر دشمن در عمق این منطقه شدند. در سـالهای 1362 و 1364 با اجـرای عملیاتهای متعددی از جـمله والـفجر 5 و عاشـورای2 بخشهایی از منطـقه چنگوله شامل ارتفاعـات بند پیرعلی، تنل، چغا عسـگر، چنگوله و پاسگاهها و چند روستای آن آزاد گردید و رزمندگان ضمن انهدام قوای دشمن بر جاده طیب – بدره مسلط شدند.
شهید اسماعیلی در منطقه چنگوله حضوری جدی داشت و بعد از جنگ نیز در همین منطقه شهید شد.
[9] گروه فُرسان که به گوشبرها در منطقه ایلام معروف شدند، هسته اصلی آن چریکهای زمان شاه بودند که در پاسگاههای مرزی ایران خصوصاً در حوزه ایلام مستقر بودند و بعد از انقلاب سر ناسازگاری با جمهوری اسلامی پیدا کردند. آنها به کشور عراق پناهنده شدند. سازمان استخبارات عراق آنها را از نو سازماندهی کرد و در راستای اهداف خویش به کار گرفت. وظیف اصلی گوشبرها ناامن کردن عقبه نیروهای رزمنده بود و با شناخت خوبی که از منطقه داشتند به پشت خطوط نیروهای رزمنده نفوذ میکردند و با ضربه زدن به مردم و نیروهای رزمنده، افرادی را شهید میکردند و برای دریافت جایزه یک گوش آنها را میبریدند و به مقامات عراقی تحویل میدادند. در نهایت این گروه توسط نیروهای تیپ امیرالمؤمنین ایلام خصوصا واحد اطلاعات عملیات با ضرباتی که بر آنها وارد شد، از بین رفتند.
[10] این عملیات گسترده در تاریخ 9 تیرماه 1365 در سه مرحله به اجرا درآمد و منجر به آزادسازی شهر مهران و سلسله ارتفاعات قلاویزان و دستیابی به مرز و تأمین کل منطقه شد. ارتش عراق تلفات بسیار سنگینی داد و تعداد زیادی از نیروهایش به اسارت رزمندگان اسلام درآمد.
[11] این عملیات ساعت 24 روز 27 بهمن ماه 1362 با رمز «يا زهرا(سلام الله عليها)» در منطقه كوهستاني چنگوله در حدفاصل شهرهاي مهران و دهلران به اجرا درآمد. نيروهاي عمل كننده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، در دو مرحله با هدف آزادسازي بلنديهاي منطقه چنگوله وارد عمل شدند. در همان ساعات نخست، بلنديهاي «پيزولي»، «آزادخان كشته»، «تنگه چنگوله» و دهها كيلومتر مربع از خاك ايران آزاد و جاده «بدر- طيب» عراق به تسلط نيروهاي ايراني درآمد. در مرحله دوم مناطق ديگري نيز از خاك ايران و عراق آزاد شد و نيروهاي خودي در آن استقرار يافتند كه از جمله آن، استقرار نيروهاي ايراني در35 كيلومتري بزرگراه بغداد- بصره است.
[12] واقع در شهرستان مهران.
نظر شما