به گزارش خبرنگار کردپرس؛ این یک زندگی عادی است اما هنگام ورود به آن واقعیت هایی دیده می شود که زنگ خطری برای مردم است.
«فاخته باقری»؛ این دختر 25 ساله نگران است، اما نگرانی اش میان هیجان های پنهان زندگی در انبوه قضاوت های نادرست پیچیده شده است. او که فروشنده یک فروشگاه تجاری در قروه است پشت چهره بی تفاوت اش ماجراهایی است که دیوار آینده زندگی اش را لرزان کرده است.
در قسمت مواد غذایی فروشگاه با تبسمی بر لب، همیشه پاسخگوی مشتریانش است، نگاهش آرامش خاطر دارد اما دریغ که پشت این چهره آرامبخش دنیایی از طوفان نهفته است. او خود را آماده پذیرش واقعیتی کرده که نزدیک به یک سال است در زندگی اش رخ نشان داده و مدام نخ خوشبختی خانواده اش را می ریسد.
«فاخته» هم درس می خواند و همزمان در ایام تحصیل به صورت پاره وقت کار می کند و آن طور که خودش می گوید کار و درس بهترین تفریح برایش هستند.«از وقتی به سن 18 سالگی رسیده ام مشغول کار کردن هستم، در جاهای مختلف کار کرده و تجربه های بسیاری نصیبم شده است، کار و درس دو عنصر با ارزش در زندگی ام هستند که تا لحظه مرگ از هم جدا نخواهیم شد.»
مشتری با سبد خرید می آید، «فاخته» فاکتورش را لیست کرده و او را راهی می کند، در این بین صدای موزیک آرامی فضای فروشگاه را دلنشین می کند. می نشید، آرام و مغموم از یک سال پیش می گوید.«تقریباً تابستان پارسال بود که پدر و مادرم در سانحه تصادف کشته شدند و من ماندم و خواهر کوچکتر از خودم با باری از درد و تنهایی.» نگاهش به خاطرات تلخ آن روزها وصل شده است و با یادآوری یک تابستان سرد، اشک حسرت می ریزد.
«فاخته» به یاد می آورد که با مرگ پدر و مادرش نگاه های اسیدی به چهره زندگی او و خواهرش دوخته شد.«همه آشنایان و فامیل بعد از مرگ پدر و مادر، دار تکلیف برای ما آویختند و هر کدام یک نخ می زدند و تصمیم هایی گرفته میشد که فقط آوار تنهایی ما را بیشتر می کرد.»
خیلی از آشنایان نزدیک، پیشنهاد فروش خانه و نقل مکان به خانه ای کوچکتر را دادند و تعدادی دیگر در حالی که می گفتند نباید تنها بمانند حاضر به پذیرش آنان در کنار خود نبودند و بدین گونه بود که او و خواهرش «فاطمه» تصمیم می گیرند استقلال فکری یافته و حصار هرزه گویی ها را بشکنند.
«فاخته» برای اینکه نشان دهد تنهایی هم می توان به سعادت رسید منزل پدری را نگه داشته و به زندگی در آن ادامه دادند و حصار بی اعتنایی به دور حرف هایی کشیدند که گره های منفی به دار زندگیشان می آویختند.
گذر بی تفاوت از قضاوت
این دختر جوان دستان خواهرش را گرفته و آن هنگام که تنها از سرکار بر می گشت و با نگاه های پشت چشمی همسایه ها روبرو می شد و یا زمانی که خواستگارهایش چشم به دهان دیگران بودند و با یک نیشخند عقب گرد می رفتند و یا زمانی که عده ای به بهانه دلسوزی قصد سوء استفاده داشتند؛ تنها به یک نگاه بی تفاوت اکتفا می کرد و به گذر زندگی در پس این ایام می خندید.
«فاخته» از قضاوت های نابجا بیزار است و همیشه در برابر برداشت های غلط حالت دفاعی دارد.«نمی دانم چرا مردم این همه به زندگی دیگران ناخنک می زنند و قضاوت را در نسخه های بلندبالا پیچیده و دست به دست می گردانند. مگر می توان برای دیگران تعیین تکلیف کرد و یا آزادی اجتماعی را از آنان سلب کرد؟!»
او همیشه از این مسیر پر قضاوت می گذرد و گرچه بی تفاوت است اما با یک نگاه سنگین، تنفر خود را از این رفتارها نشان می دهد.«به نظر مردم، آدم تنها حق زندگی ندارد. به خصوص اگر دختر باشد. اما من نشان دادم که این طور نیست. خداوند ناظر و وجدانم روشن، همین برایم کافی است.»
شاید اگر خیلی های دیگر جای «فاخته» بودند آروزهایشان را به خاک سپرده و تقدیر خود را به دست دیگران می نوشتند، اما او و خواهرش چنین کاری نکرده و به مبارزه با ذهنیت های منفی پرداختند.«به واسطه یکی از دوستانم خواستگاری برایم آمد و با شناخت کافی و ارزیابی معیارها تا مرز ازدواج پیش رفتیم اما تیر نگاه های غلط اطرافیان کار خود را کرد و راه جدایی را برای ما گشود.»
به گفته «فاخته» عده ای از آشنایان، داستان تنها شدن آنان را نقل محافل کرده و به گوش خانواده خواستگارش می رسد. از آنان شنیده بودند که این دو دختر، بزرگتری بالای سرشان نبوده و معلوم نیست چگونه تربیت شده اند. این در حالی است که این دو خواهر هر دو سن قانونی را رد کرده بودند که پدر و مادر را از دست می دهند.
او غصه اش برای از دست دادن فرصت ازدواج نیست بلکه نگران مردمی است که به جای تفکر و تعمق روی یک مسئله، چشم به دهان این و آن دارند.«ما ثابت کرده ایم که تنها بودن مانعی برای خوشبختی نیست و مردم هم حق ندارند خدای سرنوشت ما شوند. آنان هرگونه که دوست دارند فکر کنند، مهم این است که اجازه ندهیم به درون ذهن نفوذ یابند.»
«فاخته» می گوید:«بعد از این اتفاق و رفتن خواستگار، تصمیم گرفتم طرز فکر دیگران را بیشتر رصد کرده و قبل از هرچیز صندوق افکارشان را باز کنم، این گونه دیگر اجازه نمی دهم وارد حریم سرنوشتمان شوند.»
قهرمانان تنهایی
این دختر جوان که حالا در جمع دوستانش به قهرمان تقدیر معروف است در جریان اتفاقات زندگی اش یک انجمن دوستی غیررسمی با عنوان «تنهایان خوشبخت» راه انداخته و هفته ای دو روز را با دوستان و آشنایان علاقه مند به بحث و بررسی درباره روند زندگی می پردازد.
به گفته «فاخته» شعار انجمن «پیدا کن حس پروانه شدن را» است و همه اعضا به دنبال این هستند که از ابریشم عادت دوری کرده و به حس خوبی در زندگی برسند، همانند پروانه ای که از ابریشم درونش جدا می شود و به پرواز می رسد.
راه اندازی این انجمن باعث شده که با افراد دیگری که تقریباً سرنوشتی مشابه با او دارند آشنا شود و اینجاست که باید گفت «فاخته باقری» تنها نیست. درست زیر آسمان آبی همین شهر چندین خانواده دیگر هستند که مزه تنهایی را می چشند و شاید با دیدن این دو خواهر تغییراتی را در زندگی حس کنند و به دنبال خوشبختی گمشده خود بروند.
یکی از همین افراد که در انجمن هم شرکت می کند «سارا احمدی» است. او برخلاف فاخته یک خواهر و برادر بزرگتر از خودش دارد که هر دو ازدواج کرده اند. «سارا» گرچه خود را راضی از این نحوه زندگی نشان می دهد اما غمی که در چشمانش حضور همیشگی دارد احساس واقعی اش را رسوا می کند.
این دختر که 22 سال از دوران جوانی اش را رد کرده هم اکنون در حال تحصیل دانشگاهی بوده و همزمان به کار هنری گل سازی مشغول است. او نگرانیهای خواهر و برادرش را بیشتر از دیگر آشنایان می داند.«نگاه های برادرم گاهی اوقات آزارم می دهد، نمی دانم شاید به حرف ها و برداشت های دیگران توجه می کند، می ترسم به جایی برسد که آینده ام خراب شود.»
به گفته «سارا» برادرش گاهی اوقات حال و هوای غیرتی دارد به طوری که چندین بار او را به شدت تحت نظر می گرفته است. او باور دارد این کنترل کردن ها باعث می شود مردم بیشتر اجازه قضاوت به خود دهند و مدام برای خود ببرند و بدوزند.
در مقابل اما دو عضو دیگر «تنهایان خوشبخت» نظر دیگری دارند.«مهشید و ستوده» گرچه دارای سرنوشت متفاوتی به نسبت دیگر اعضا هستند اما در هر صورت در دوران تنهایی خود به سر می برند.«مهشید» با وجود داشتن خانواده اما همیشه اوقات تنها بوده و به همین دلیل دوست دارد حس و حال در معرض تحت نظر بودن را تجربه کند.
او تک فرزند بوده و به دلیل مشغله کاری پدر و مادر همیشه اوقات تنها بوده و همین باعث شده متفاوت تر از دیگر دوستان تنهای انجمن فکر کند. هرچند این طرز تفکر متفاوت باعث نشده اختلافی میان اعضا به وجود بیاید و برعکس به گفته «ستوده» که خود روانشناس است، ذهن ها را بازتر می کند.
رسیدن به آرامش
این انجمن همانند کلاس درسی است که افراد با دیدگاه های مختلف اما با یک نقطه مشترک به نام تنهایی دور هم جمع کرده تا بتوانند هم ابریشم تنهایی را از خود جدا کنند و هم حال پروانه ای زندگیشان را به تصویر بکشند.
شاید اینجا نتوان از قضاوت های سرد و سنگین مردم آن طور که باید رها شد اما حسنی که دارد همین گذر بی نظیر از میان حصار قضاوت و دخالت های دیگران بدون آسیب دیدن است.
درست همانند «فاخته باقری» که نخ خوشبختی را خود به دار زندگی اش زد و به جای تنها نشستن و غصه خوردن به دنبال رؤیاهای خویش رفت و حالا دوست دارد برای ریسیدن تک تک آرزوهایش تلاش کند و به هر جایی که طعم خوشبختی بدهد دست بکشد.
او جمله آخرش را با خنده ای گوشه لب، چشمانی هیجان زده و نجوایی درونی می گوید.«نمی گذارم دستان گذشته تا ابد روی شانه هایم بماند و می خواهم دست به کاری بزنم که به من حس خوبی بدهد. حسی شبیه آرامش.»
* گزارش: زیبا امیدی فر
نظر شما