به گزارش خبرنگار کردپرس، چیزهای زیادی هستند که می روند تا به خاطره تبدیل شوند. سفره های افطار هم شاید یکی از همان چیزهاست. همان سفره های قدیم. سفره هایی که پهن می شد از این سر تا آن سر اتاق. دور تا دور سفره، چینی های گل قرمزی بود و عطر نان تازه و ریحان و گردو که دل را می کشاند تا ثانیه های ربنا. صدای ربنا که بلند می شد پشتش صدای شلپ آب بود و افتادن هندوانه ها در حوض شش ضلعی وسط حیاط و پیچ و تاب ماهی گلی های بازیگوش. صدای دل ضعفه ها و هوس قاپیدن ظرف زولبیا و بامیه. صدای تسبیح انداختن های مادربزرگ و زمزمه های پدربزرگ و همخوانی اش با ربنایی که یکی می شد با رنگ لاجوردی رو به غروب آسمان.
غروب ها از هر طلوعی با شکوه تر بود وقتی همه ساده و بی ریا مهیا می شدند برای لحظه موعود. برای لحظه ای که انگار آسمان می چسبید به زمین. آن روزها دل ها هم به هم نزدیک تر بود. سفره ها ساده بود و دل ها ساده. صفای سفره ها به میهمان هایش بود نه به غذاهای هفت رنگ و پر زرق و برقش. لحظه های گرسنگی و تشنگی به شوق تازه شدن دیدارها می گذشت. سفره ها کاربردشان چیزی بود فراتر از خوردن و آشامیدن. کاربردشان وصل کردن دل ها بود و تقسیم صفا و یکرنگی به اهل فامیل. کل فامیل از پیر تا کودک و جوان می آمدند و لحظه ها را کنار هم سپری می کردند. در سال های اخیر هم البته سفره های افطار شاید وسیله ای شده باشند برای گسترش ارتباطات اما روابط از نوع دیگری. از نوع افطاری به سبک مسئولان این سازمان و آن نهاد و آن یکی ارگان که همراه با ۴۰۰ نفر دیگر که همه آنان هم سری در بین سرها داشته اند، در فلان هتل مجلل و...
روزگار سفره های بی ریا اما هرچه بود، گذشت. دیگر کمتر می شود نشانی از آن دورهمی های خودمانی گرفت. شاید فقط در آلبوم های قدیمی، در چارچوب عکسی بی جان اما پر از زندگی. مادربزرگ با چادر گلدار و تسبیح شاه مقصودش یک گوشه عکس، پدربزرگ هم با آن عصای چوبی درخت بادام تلخش گوشه دیگر. خیلی چیزها هستند که خاطره شده اند. پدربزرگ و مادربزرگ هم همین طور. حس و حال آن روزها هم. روزهایی که دور هم بودن ها خرجی نداشت. خرجش عشق بود و حوصله. حالا اما سفره های افطار هرچه پر طمطراق تر بهتر. سادگی و معنویتی که با تار و پود سفره های ماه خدا عجین بود حالا هر روز جایش را بیشتر و بیشتر با زرق و برق های ساختگی عوض می کند. زرق و برق هایی از جنس سفره های میلیونی در رستوران های آنچنانی. خیلی وقت است که همین زرق و برق ها، خودش را به جای سفره های ساده و با صفا نشانده و مجال افطاری دادن های بی ریا را به آنانی که می خواهند سفره ای بیندازند و اهل فامیل را دور هم جمع کنند، نمی دهد. هر که توان مالی اش را داشته باشد یا خود را به هزار و یک دردسر بیندازد و سفره ای با شکوه ترتیب دهد، می تواند سفره افطار پهن کند. اگر هم خرج و برجش با هم جور نباشد باید از خیرش بگذرد و عطایش را به لقایش ببخشد. اما سفره های افطار واقعی، آنها که با نیت سفره افطار پهن می شدند، بزرگ ترین کارکردشان این بود که دل ها را به هم پیوند می دادند. همه از حال هم با خبر بودند و خویشاوندی معنای واقعی خودش را داشت. سفره های مجلل و با شکوه که از این در آمدند سفره های با صفا و بی ریای قدیمی از آن در رفتند و فقط یاد گذشته ها ماند و حسرت آن روزها...
نظر شما