«وەرە یارم وەرە ئەی تازە یارم» ، تا مغز استخوانم رفته است!

سرویس ایران-دستش را از جیبش درآورد و مشتی بادام به من داد و گفت : «این را به گیسو حنایی بده.»

هوا سرد بود و نم نم‌ باران آبان ماهِ خورده بر شیشه خاک گرفته "بی آر تی" ، تصویر مشوشی از بیرون اتوبوس را نشان می داد.مسافرها بی تفاوت به یکدیگر اما با نگاه هایی کنکاشگر همدیگر را گهگاه برانداز می کردند، گویی آنکه آشنایی ها در پس این آمد و رفتشان نهفته است.همهمه یی آرام در پستوی اتوبوس تلمبار شده از مسافر ، که جای نفس کشیدن از آدم هیچ ، از اشیاء را هم بریده است توجهم را جلب می کند.«وەرە یارم وەرە ئەی تازە یارم،وەرە ئەستێرەکەی شەوگاری تارم»ملودی روح انگیز و شعری سراسر پر از عشق که با صدایی نازک از حنجره ای که انگار زنگار اعصار بر آن نشسته است، از داخل جمعیت می آمد.کنجکاو شدم و بیشتر حواسم‌ را به داخل جمعیت فرستادم.«وەرە ئەی شاپەڕی باڵی خەیاڵم» با شنیدن بیت دوم عزمم‌ جزم شد که خواننده این اثر قدیمی و نستالوژیک موسیقی کُردی را در قلب تهران پیدا کنم.کم کم‌ که به پایان‌ مسیر می رسیدم و اتوبوس خلوت تر می شد، توانستم ته "بی آرتی" را ببینم. جوانی ۲۵ ساله و جوانی ۲۰ ساله در صندلی آخر نشسته بودند.بین آن ها مردد بودم که جوان‌ ۲۵ ساله از اتوبوس پیاده شد و من ماندم با آن جوان‌ ۲۰ ساله.شک‌ داشتم که خودش باشد.آرام مصرع دوم‌ بیت را زمزمه کردم«وەرە ئەی شەو چرای ڕووناکی ماڵم »سرش را بلند کرد و لبخندی زد.گفت کُردی؟ با لبخند جوابش را دادم و جواب دادم: فقط برای اینکه بدانم چه کسی این‌ آهنگ‌ را می خواند تا این ایستگاه آمدم و‌گرنه باید زودتر پیاده می شدم! خط لبخندش بلندتر شد و با تعحب پرسید من که صدای خوبی ندارم.گفتم نه برعکس آنقدر نغمه ات زیبا بود که زحمت این‌ مسیر را به خودم دادم، عشق عجیبی در این‌ غزل«مام هیمن»وجود دارد که با غم انگیزی صدای تو شنیدنی تر شد.نفس بلندی کشید و قیافه اش یکباره در هم رفت. انگار نه انگار که تا چند ثانیه پیش لبخندی زیبا بر چهره شیرین و مردانه اش نشسته بود.گفتم چه شد "کاکه" ؟! ناراحت شدی؟ دیگر چیزی نگفت و من هم حرفی نزدم.یک‌ و
دقیقه ای نگذشته بود که با حالتی غمگین و بغض کرده رو به من کرد و گفت:خواهر کوچکم ، همه کسم چند روز است که فوت کرده است، حالم اصلا خوب نیست...
ناراحت شدم، نمی دانستم چه بگویم.خودش ادامه داد:۵ سالش بود، سرطان داشت. آنقدر دارو و هزینه بیمارستان گران بود که نتوانستیم زنده نگهش داریم.پرسیدم دولت و موسسه های غیر دولتی کمکی نکردند،جواب داد چرا هم بیمارستان های دولتی و موسسه های مختلف از جمله محک‌ تا آنجایی که توانستند کمک‌ کردند اما بعد از بالا رفتن‌ قیمت دلار و هزینه زیاد داروهای ضد سرطان که وارداتی هستند و شدید شدن بیماری اش، دیگر کاری نتوانستیم بکنیم و "سرطان‌ خون" خواهر کوچلویم را از ما گرفت.
به گزارش کُردپرس ، وزارت بهداشت در امور زیربنایی بهداشت و سلامت جامعه مسئولیتی دارد و این سازمان برنامه‌هایی برای اجرایی شدن این مسئولیت‌ها بر عهده دارد.تامین بهداشت و درمان جامعه از جمله وظایف وزارت بهداشت است.«حسن‌ابوالقاسمی»رئیس انجمن خون و سرطان کودکان ایران خبر داد: سالانه ۳هزار و ۵۰۰ کودک در کشور به سرطان مبتلا می شوند و هزینه درمان کودکان سرطانی در کشور تا سقف ۲۰۰ میلیون تومان است.رئیس انجمن خون و سرطان کودکان ایران گفت: هزینه‌های درمان سرطان به مدت بستری و شرایط بیمار بستگی دارد، اگر بیمار به پیوند مغز استخوان نیاز داشته، بیماری در مراحل اولیه یا عودکننده باشد، هزینه‌ها تا ۲۰۰ میلیون تومان بالا می‌رود. اما هستند موسساتی که یک‌ تنه بار دولت را به دوش می کشند و به امور کودکان‌ سرطانی می پردازند و موسسه خیریه محک‌ هم ، یکی از آن ها است.محک تاکنون بیش از 23 هزار کودک مبتلا به سرطان و خانواده‌های آنها را تحت حمایت قرار داده که در حال حاضر بیش از 11 هزار نفر از آنان تحت درمان هستند که به گفته «آراسب احمدیان»مدیر عامل محک ، وظیفه موسسه خیریه محک حمایت همه‌جانبه از کودکان مبتلا به سرطان و خانواده‌های آنها است. در حال حاضر به گفته مدیر عامل این موسسه خیریه ، موضوع تاثیرگذار بر قیمت دارو، قیمت ارز است و به طبع آن در سالی که قیمت ارز به یکباره تغییر کرد، قیمت دارو نیز افزایش داشت. برای عبور از این قضیه و کمک‌بیشتر به خانواده های کودکان‌ سرطانی راهی وجود ندارد مگر اینکه دارو تحت شمول بیمه باشد یا یارانه خاصی به دارو اختصاص داده شود. طبیعی است؛ وقتی دارویی تحت پوشش بیمه نیست، تعیین‌کننده قیمت آن نرخ ارز است.
جوان نگاهی به من انداخت و گفت:خواهر داری.پاسخ دادم متاسفانه نه. اما دختر کوچلوی مو حنایی "علی" رفیقم را خیلی دوست دارم همیشه مرا می بیند می گوید عمو برایم بستنی بخر . گفت خواهر نعمت است، خانه ای که دختر ندارد بی نور و بی احساس است. ادامه داد: هر شب می گفت داداش این آهنگ‌ را برایم بخوان و من هم برایش می خواندم و او هم مانند فرشته ها بخواب می رفت.اشک دوباره در چشم هایش جمع شد و زیر لب زمزمه کرد: وەرە یارم وەرە ئەی تازە یارم ، تا موخی ئێسقانم چووە.
به آخر خط رسیدیم او رفت و من منتظر اتوبوس بعدی شدم که راه رفته را بازگردم...
کد خبر 89910

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha