۱۹ بهمن ۱۳۹۷ - ۲۳:۴۵
مصیبت های زندگی یک پاکبان

سرویس کردستان – عدم پرداخت حقوق کارگران شهرداری ها دلیلی شد تا با یک پاکبان پا به سن گذاشته هم کلام شویم

به گزارش کردپرس، بامداد، همیشه ساعت خواب آدم‌ها نیست. درست همان موقع که غالب جامعه به خواب می‌روند و خسته از پایان یک روز کاری، شب را پشت سر می‌گذارند، عده‌ای تازه روزشان را آغاز می‌کنند . زندگی آن‌ها خلاصه شده در همین ساعت کاری، همین لباس نامناسب، حقوق کم و رفاه حداقلی. هر قدر هم که فرهنگ‌سازی شود و مردم زباله‌هایشان را روی زمین نیندازند، باز عده‌ای پیدا می‌شوند که رعایت نمی‌کنند. مردم هم رعایت کنند، برگ درخت که نمی‌تواند رعایت کند. چه رنجی می‌کشد پاکبان وقتی پاییز و زمستان می‌رسد و باید بیشتر از گذشته جارو بکشد و بیشتر خم شود و زباله‌های خیابان‌ها را جمع کند.

شب بود، ساعت سه نیمه شب در خیابانهای شهر به دنبال پاکبانی می گشتم، ناگهان در یکی از این خیابان ها فرغونی را دیده ام که در آن یک دسته جارو بود، فکر کردم این همان پاکبانی است که من دنبالش می گشتم ، از فرغونش پیدا بود که به داخل کوچه ها رفته بود تا اشغال ها رو جمع کند، اندکی صبر کردم دو سه کوچه را در خلوت شب گشتم ولی پیداش نبود، فکر کردم شاید خیلی دور تر رفته باشد کمی رفتم جلو یک مرد دیدم و داشت خیابان را جارو میزد گفتم خدا را شکر پیدا شد از دور که به آن پیرمرد خیره می شدم چیزاهای زیادی در ذهنم تداعی شد، خیابان آن محله سرد، بی روح و ساکت بود، گه گاهی یک ماشین رفت و آمد می کرد، پیرمرد کماکان جارو می زد.

کم کم نزدیکش شدم، پیرمرد پاکبان من را دید، خیال کردم از من ترسیده باشد من پیشش رفتم به او سلام کردم گفتم خدا قوت عموجان خسته نباشی، با صورتی لرزان و قیافه ای سرما زده و پریشان جواب داد و گفت ممنون خوش آمدی، دستانش بریده بریده بود بوی مردان قدیمی و خاکی زمانهای گذشته رو می داد.

پیرمرد بود و انگار خیلی سردش بود، چشمانش هیچ شوق و ذوقی نداشت، با صدای ضعیف و گرفته ای حرف میزد، جاروی به دست گرفته بود و همچنان که با من نفس نفس صحبت می کرد به جارو زدن ادامه می داد، وقتی ته خیابان رو دید زدم گفتم خدایا باید تا چه وقتی این خیابان را جارو کند و کارش را تمام کند، وقتی به جارو زدن و نگاهاش و قیافه سرمازده اش توجه می کردم اشک چشمان را می گرفت.

بغض عجیبی تمام وجودم را گرفته بود و نمیدانستم چه چیزی را باید ازش بپرسم دلم بدجوری گرفته بود، در همین حال گفتم اسمتون چیه عمو جان گفت: عبدالله هستم. گفتم عمو جان چند بچه داری، وقتی این سوال رو ازش پرسیدم کمی تامل کرد و گفت پنج دختر دارم و خداروشکر ازشون راضی هستم، گفتم عمو جان فرزندانت سواد دارند؟ گفت همه شان خیلی دوس داشتند درس بخوانند تا در آینده مثل پدرشان بی سواد نشوند ولی فقیری و نداری و مشکلات دست به دست هم داد تا آروزهای بچگی شان را به نامیدی روزگار بسپارند. مام عبدالله گفت دو دخترم تا دیپلم درس خوندن ولی حیف شد با این حقوق کمی که دارم نتوانستم راهی دانشگاه شان کنم و مجبور به ترک تحصیل شدند.

دختر کوچولی دارم مدتی بود بیمار بود بعد از چند جلسه، دکترها گفتند باید پیوند مغز و استخوان رو انجام بدهد، مام عبدالله با گفتن این موضوع نارحت شد صدایش لرزیده تر شد و گفت: این بیماری خیلی برای دخترم مشکل است و او هنوز کوچک است تحمل چنین رنجی را ندارد و چطوری این همه نارحتی را دلم بگنجانم، در ادامه صحبت هایش گفت وقتی از دکتر ها این را شنیدم کمرم به یکباره شکست، رو به آسمان کردم گفتم خدایا خیلی دست تنگم، فقیرم خودت کمکم کن. بعد مدتی دخترم را به تهران بردم و گفتن باید هرچه زودتر عمل شود و پیوند رو انجام بدهیم.

دکترها گفتن هزینه پیوند دخترم سی میلیون تومان است. با اینکه خبر رو شنیدم دست و پایم لرزید دست خودم نبود چون دارایی آن چنانی نداشتم. دار و ندارم فقط یک خانه گلی بود و چاره ی جز فروشش نداشتم، خانه ام را با قیمتی کمتر از بازار فروختم، دخترم را عمل کردن و خوشبختانه بعد از مدتی پیوندش مشکلی نداشت، بعد این داستان من ماندم و همسر و پنج دختر و باید می رفتیم دنبال خانه اجاره ی، الان مستاجرم و وضعیت خوبی را ندارم، افسوس می خورم دخترهام در یک خانه مستاجری آرامش و رفاه خوبی ندارند و روزگار من را ناگزیر به این وضعیت کرد. هر روز دعا می کنم خدایا همین که آبرو و عزتم را حفظ کردی و در بین مردم سربلند هستیم بزرگترین سرمایه است و تو را شاکرم. از خدا هیچ گله ی نداشتم چون این دنیا، دنیای امتحان است و سنجیدن انسان ها شرط اصلی زندگی است و همین که تنم سالم است و روزی حلای را برای خانواده ام به دست می آورم بزرگترین نعمت است.

مام عبدالله از وضعیت بد معیشتی خانواده خود گفت این وضعیت لطمه بزرگی به هم طبقه های من و قشر فقیر و کم درآمد زده است، چهار ماه حقوق نگرفتم و شهرداری انگار زورش فقط بر سر ما غلبه می کند. کار ما شب روز ندارد و باید همیشه آماده باش باشیم و هر وقت شهرداری با ما تماس بگیرد باید در محل حاضر باشیم. با این سن و سال کار کردن برایم خیلی سخت و دردناک شده است و هنوز هم پنچ سال مانده تا بازنشست شوم، از همین الان هم در فکر روزای بازنشستگی هستم، همیشه این سوال در ذهنم می پیچد، چطور روزای بازنشستگی را با آن حقوق کم بگذرانم و خرجی خانواده ام را تامین کنم. تنها قشری که با وضعیت کنونی نمی توانند مقابله کنند فقیران و تهی دستان هستند. در میان این همه کش مکش تنها مردم فقیر له می شوند انگار ما زیادی خلق شدیم و هیچ حسابی را برایمان قائل نیستند.

سوال عجیبی از مام عبدالله پرسیدم شاید الان که فکر می کنم افسوس می خورم و پشیمانم و ای کاش نمی گفتم، از ایشون پرسیدم آیا با این وضعیت می توانی گوشت قرمز بخرید و از چه وقت گوشت نخریدید گفت: همه مردم وضعیتی مثل من دارند و شاید الان شش ماه است گوشت نخریدم و دلیلش به پرداخت نکردن حقوق هایمان از سوی شهرداری بر می گردد.

وقتی مام عبدالله این را گفت خیلی نارحت شدم گفتم خدایا چرا مسئولین از نارحتی و مصیبت های مردم کم درآمد بی اطلاع اند، چرا مردم از درد و سختی های یکدیگر خبر ندارند؟ مگر در دین اسلام نیامده است که همه مسلمانان با هم برادر هستند. انسان های امروزی چرا از این آیات غافل اند، در حالیکه هر روز هم به مسجد می روند. کاش مردم فقط یک شب را ساعت دو نصف شب به خیابان ها می آمدند تا ببینند مردمانی هستند در وقت خواب با مشقت روزیشان را بدست می آورند.

پاکبان ها خیابان ها را جارو می زنند تا چهره شهر زیبا و تمیز شود من اطمینان دارم دلشان هم تمیز و زیباست. برای جوانان امروزی حرفهایشان آموزنده و تأثیرگذرا است ولی حیف آنها در کلاس های درس تدریس نمی کنند تا درس معرفت، اخلاق و شهامت را آموزش دهند. عزت و کرامت را مهمتر از پول و ثروت می دانند و خود را از بسیاری از ثروتمندان شهر آسوده تر می دانند. و در هر شرایطی خدای خود را شکر می کنند. براستی این مرمان شایسته تقدیر و احترام هستند.

مام عبدالله از نبود ماشین ها و ابزارالات برای تمیز کردن خیابان ها گفت، شهرداری از امکانات خیلی کمی برخوردار است و بیشتر زحمت ها و سختی ها را ما بر دوش می کشیم. چندین سال است ما خیابان ها را با جارو تمیز می کنیم انگار قرار نیست از وسایل پیشرفته برای این کار استفاده شود. مام عبدالله گفت وضعیت خوب نیست پسرم، گفتم عمو جان خدا بزرگ است و انشالله وضعیت بهتر می شود وحقوق های به تعویق افتاده یتان را پرداخت می کنند. سری تکان داد و گفت ما وظیفه خود را به نحوه احسن انجام می دهیم ولی نمی دانم چرا مورد کم رحمی و بی توجهی قرار می گیریم.

ازش پرسیدم عمو جان مردم اشغال ها را در سطل آشغال میزارند تا کار شما کمی آسانتر شود؟ جواب داد: والا خیلی از مردم رعایت نمی کنند و با بی مهری با ما برخورد می کنند فکر می کنند عوارض و مالیاتی که از فیش های گاز و برق و آب پرداخت می کنند به ما می رسد در صورتی که چنین نیست و ما هم مثل همه شهروندان عوارض و مالیات می دهیم. انتظار دارم از مردم اشغال ها را در سطل ها قرار دهند ولی متاسفانه آنها این کار را نه تنها انجام نمی دهند بلکه آشغال ها را سر کوچه ها می گزارند با این کار اشغال ها پخش می شود و کار ما برای جمع آوری آشغال ها دو چندان می شود. مردم این محله ما را درک نمی کنند به ما کم لطفی می کنند. آنها نمی دانند ما در شب های زمستان چه دردی را می کشیم چه وضعیت نامطلوبی را تا دم دمای صبح تحمل می کنیم. باید جارو زد و جارو زد.

مام عبدالله خیلی با من درد دل کرد چون من سعی می کردم بیشتر او را درک کنم و چون تا کنون کسی در این موقع شب از آنها مطلع نمی شد و به آنها یک خسته نباشید هم نمی گفتند پس احساس خوبی بهش دست داده بود و گفت تو تنها کسی هستی در این موقع شب به سراغ افرادی مثل من آمدی و حرفهای من را به گوش مسئولین می رسانی.

مام عبدالله صحبت پایانی تان را بفرمایید: از خداوند می خواهم فرزندانم تنشان سالم باشد و امیدوارم مردم و مسئولان بیشتر هواس شان به ما باشد. واقعا شغل سختی را داریم و وضعیت ناگزیری را تحمل می کنیم. از شهرداری می خواهم حقوق های عقب افتاده را پرداخت کند تا شرمنده خانواده ام نشوم. از شما هم تشکر می کنم.

درد دل های بسیاری همچون مام عبدالله در کوچه پس کوچه های شهر وجود دارد. ولی نمی توان به همه آنها رسید ولی مطمئن باشید مام عبدالله حرف دل همه مردم فقیر و کم درآمد شهرم را گفت و من از ایشون تشکر می کنم برای وقتی که به بنده دادند تا گفت و گوی با مردان مهربان و خوش قلب داشته باشم. براستی از هر مصاحبه برای من دلنشین تر بود ولی افسوس حرف های نارحت کننده و درد دل های این عزیزان دل همه ما را به درد آورد ولی هیچ کاری از دست ما بر نمی آید جز اینکه صدایشان را به گوش همه مردم و مسئولین برسانیم. مسئولین اگر گوش های خود را شنوا کنند اتفاقات خوبی برای آنها رخ می دهد ولی متاسفانه هیچ امیدی به این دولت بی تدبیر نیست.

در گوشه و کنار محیط زندگی مان افرادی نیازمند توجه بیشتری هستند و شاید با حرکتی کوچک از سوی ما روزنه امیدی را برای این عزیزان ایجاد می کنیم. گاهی خدا می خواهد با دست تو دست دیگر بندگانش را بگیرد وقتی دستی را به یاری می گیری، بدان که دست دیگرت در دست خداست. بزرگی چه زیبا گفت دستی که کمک می کند، از دستانی که برای دعا بالا می روند مقدس تر است.

به امید روزی که بیشتر به یکدیگر احترام بگذرایم، بیشتر درک کنیم، اگر توانایی داریم رنج ها و نارحتی های مردم را کمتر کنیم تا به معنای کلمه برادر بودن و برابر بودن را در جامعه نشان دهیم. همان طور مام عبدالله گفت برای کمک کردن به هم نوع، پول هیچ ارزشی ندارد بلکه مهربانی و ارزش معنوی است که دردها را تسکین می بخشد و در این صورت است که انسان مسلمان احساس خوشبختی و عمری با عزت می کند.

گزارش از وفا رحیمی / سقز

کد خبر 105232

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha