به گزارش خبرگزاری کردپرس، بدون شک عروسی یا «دُووَت» یکی از دلخوشی های اصلی مردم عشایر بود. آنها زمانی که متوجّه میشدند، فلان کس دختر زیبایی دارد، در منزل خود به مشورت مینشستند و هر فرد نظر خود را بیان میکرد. مرد خانه میگفت: «پیا خوویکه، غیرت دیری» یعنی مرد خوبی است و غیرت دارد. ما باید با او وصلت کنیم. و دقیقاً به جای وصلت کلمه «قومی» به کار میبرد. همسرش هم از دختر تعریف میکرد که دخترش «کَل کَجی» است و دختر را به کَل کوهی تشبیه میکرد. اگر آن ها فرزند دیگری داشتند نظر او را هم جویا میشدند امّا تصمیم نهایی با مرد خانه بود. با این وجود سنجیدن دختر که به آن «سَرَنجه» میگفتند از نظرها دور نمیماند.
سرنجه گرفتن کار هر کسی نبود و الان هم ارزیابی کردن همان سختی گذشته را داراست. سرنجه معمولاً توسط زنان دانا گرفته میشد در این سنجش نحوهی تکلم، دانایی، سلامتی جسمی، شیوهی راه رفتن، نحوه حمل مشک، حمل هیزم، حمل پِشته یا همان حمل محصول درو شده به خرمنجا و امثالهم، «قِنجویی» به معنای پاکیزگی ونظافت، «سَرریشته» به معنی مهارت قالی بافی و...، پاکدامنی، پهن بودن صورت و بلندی قد هم از معیارهای آن بود. سرنجه در یک مشاهدهی طبیعی انجام میشد.
اگر منزلشان تمیز نبود، میگفتند: مادرش «گِلَنجو» است و اگر پدرش بیش از اندازه سخن میگفت، میگفتند: پدرش «چِنه دراز»است. پس با این وجود در تمیزی و آداب صحبت به ارث هم توجّه میکردند. پس از این مراحل، دختر انتخاب میشد و مراسم «دَس ماچ» (بوسیدن دست پدر عروس) و تعیین شیربها که «سَرشیرینی» جزء لاینفک آن بود، طی می گردید. سرشیرینی هدیه داماد به خانواده عروس بود که بستگی به ثروت داماد داشت. گاهی قاطر «حیله ماچه»، گاهی تفنگ و در این اواخر به ساعت سیکو پنج و رادیو ضبط ختم شد.
«دٌوما چِرو» یا طلبیدن داماد اولٌین دعوت رسمی از طرف پدرزن محسوب میشد که پس از آن داماد فرمانبر «خٌسیره» میشد. در این مدّت داماد هم با دروکردن و هیزم آوردن و در فصل پاییز با «گایاری» و در فصل برداشت با «حُوله» محک میخورد. گایاری، شخم زدن با چهارپایان و حوله هم خرمن کوبی با گرداندن آن ها بر روی خرمن بود. برخی تا حد بردگی از داماد کار میکشیدند و در این باره هم مثل مشهوری دارند. اجازه عروسی بیشتر به بهار و تابستان ختم میشد. فصل گرما برای جمع شدن عشایر در جوار هم فرصت خوبی برای برپایی مراسمات غم و شادی بود.
مادر عروس هم در این مدّت فرصتی پیدا میکرد تا جهیزیه عروس شامل مشک، اَوار، چِله، ماشته، نمد، لحاف، هور اَسبو، چیت، چوتیله و گاه یک قالی تهیّه کند.ا َوار طنابی پهن و کوتاه برای حمل مشک و چله بلندتر از آن برای بستن بار بر روی چهارپایان، هوراَسبو برای نگهداری وسایل در منزل و چوتیله برای محافظت از مشک های آب بود که کاربردهای دیگری هم داشت. بهار که فرا میرسید و عشایر در جوار هم قرار میگرفتند، ابتدا سالگردها گرفته میشد.
با این وجود گله مندی از ویژگی اقوام چادرنشین بود و پدر داماد بایستی در منزل بستگان متوفی می نشست تا ازآن ها کسب تکلیف کند. هنرمندان پیشکوه هم میدانستند که در این فصل در پشتکوه لرستان عروسیهایی متعددی برپا میشود و «کٌلالی» و «سُخه» هنرمند از مشهورترین آنها بودند. کم کم زمان دُووَت فرا میرسید و فردی همهی «کٌرِن مالیل» را «دَین» میکرد. دَین دووَت دعوت چهره به چهره و شفاهی بود. در آن زمان به تعدادی عشایر در یک جا کٌرِن مال می گفتند که مالیل جمع مال یعنی منزل بود.
عشایر دیگر «کولا» بسته بودند یعنی سایبان و آلاچیق داشتند و چادرها بلا استفاده شده بود. ردیف کردن چند چادر در یک امتداد نشانهی یک جشن بزرگ بود. صبح روز دووَت، عدّهای برای «پا بَوی» میرفتند. زنان پا بَوی عروس را از پیش آرایش میکردند. بعدازظهر جمعیّت زیادی با اَسب و مادیانهای تیزپا و یا سوار بر قاطرهای زین و برگ شده به پا بَویها ملحق میشدند. قبل از آن هنرمند در ساز خود مقام «سُوار هووَه» را دمیده بود و سواران بر گرد چادرها «هَلو» میکردند. هَلو همان دواندن چهارپایان است و سوار هووَه به معنای دور خوردن سوارکاران.
صدای تیر تکلول و بِرنو امان نمیداد و کودکان برای تصاحب پوکه ها تلاش میکردند. زنان گُلونیهای رنگارنگ بر سر بسته میبستند. «تژگاهی» گسترده با کتریهای بزرگ در پهلو نشسته از پیش آماده شده بود. «دُوری»ها شسته و «خَزون»های آش و گوشت بر روی «سه کَچونه» قرار گرفته بودند. مردم عشایر به آتشدان تژگاه، به سینی دُوری، به دیگ بزرگ خزون و به سه سنگی که دیگ ها بر روی آن قرار می گرفت سه کَچونه می گفتند.
با آوردن عروس او در «چیتِ جا» قرار داده می شد امّا نشستن او هم بدون گرفتن هدیه ای مانند یک رأس دام امکان پذیر نبود. چیتِ جا کلبهی کوچکی بود که کمی دورتر از خانهها برپا میشد. صدای ساز و دهل و پایکوبی درهم تنیده میشد. «سَرچوپی» سنجیده و حساب شده دستمالها را میگرداند. عوض شدن سرچوپی ها با احتیاط و با احترام همراه بود. آن وقت تا پاسی ازشب رقص دسته جمعی ادامه مییافت و فردا روز پذیرایی بود. آفتابههای مسی ردیف شده بودند. شستن دست بزرگان ایل در اولویت قرار داشت و تا دست آن ها شسته نمی شد کسی حاضر به شستن دست خود نبود. دمی بعد دُوریهای مملو از برنج محلی و گوشت بز و گوسفند، امّا بدون حضور قاشق از ابتدا تا انتهای مجلس بر زمین قرار میگرفت. مردان ایل با سر پنجههای قوی مشغول خوردن میشدند.
کله پاچه اما به رسم همیشگی به هنرمندان تعلق داشت. همه نهار میخوردند. مدّتی بعد، صدای به هم خوردن زیر استکان ها خبری از آوردن چای داشت. ابتدا زیر استکان های رنگارنگ توزیع می شد و سپس استکان پر از چای تَش بلوط به نعلبکی می پیوست. در پایان پذیرایی نوبت به عروسانه می رسید. مبلغ عروسانه حدود بیست ریال مرسوم شده بود امّا دولتمندان پنجاه ریال و گاه بیشتر هم پرداخت میکردند.
نگارنده در سال هزار و سیصد و پنجاه خود شاهد بودم که فردی مقداری چای خشک به جای پول «دُووَتونه» آورده بود. سپس مطرب ها در زیر چادر تٌمبک میزدند و گاهی هم خوش صدایی از حضار خودش را قاطی هنرمندان میکرد. آن بهار و تابستان عروسیهای زیادی صورت گرفت و بهار و تابستان دیگر عروسی پسرهای و دخترهای دیگر.
نظر شما