نقش طمع در مسیر «کلبه آرزوها»/ عاشق فیلمنامه نویسی هستم

سرویس کردستان- طمع برای رسیدن به «کلبه آرزوها» موانعی هستند که جوان ترین نویسنده قروه ای کمرنگ شدن آن ها را مشروط به داشتن عشق حقیقی می داند و از «زخم کهنه» بی توجهی مسئولان می نالد.

به گزارش خبرنگار کردپرس، به دنبال پیوستن آرزوهایش به حقیقت است آن هم در مسیری دور و دراز که باید به دور از هرگونه طمع، سیاهی و پلیدی با قلبی پاک و عشق حقیقی طی شود.

عشق را نمادی از رؤیاها می داند و برای همین است که در راه رسیدن به «کلبه آرزوها» لباس رزم پوشیده و از پدیده های پیچ در پیچ زندگی می گذرد تا در نهایت به «آنالیز» این برسد که هرگز نباید در زندگی طمع داشت.

این روایتی بود از کتاب تخیلی «کلبه آرزوها» نوشته «آیدا منتشلو»؛ دختری که با این کتاب توانست لقب جوان ترین نویسنده قروه را از آن خود کند.

او که متولد چهاردهمین روز از دومین ماه بهار در سال 80 است این روزها خود را برای کنکور آماده می کند. دختری که با خواندن کتابش فکر می کنی باید رشته تحصیلی اش انسانی یا ادبیات باشد اما برخلاف تصورت در علوم تجربی درس می خواند.

یک روز نیمه سرد زمستان قرار است میهمان اش باشی و از تالار اندیشه این نویسنده نوجوان قروه ای بگذری و از او بپرسی که وقتی به «کلبه آرزوها» رسید چه چیزی می خواهد؟

آدرس نزدیک است. یک خیابان و کوچه ای که به نام «شیشه» مزین شده. البته تابلو کمی رنگ و رو رفته است اما خط تحریری نام کوچه را می توانی ببینی. انتهای کوچه مردی ایستاده و منتظر. نزدیک که می شوی «آیدا» با لبخند دلنشینی که دارد به استقبالت می آید.

خانه ای دلنشین و آرام. با یک نگاه می توانی بفهمی که مادر و پدر هر دو اهل تفکرند و اندیشه. خنده بر لب دارند و به وضوح می بینی آرامشی را که به دخترشان هدیه می دهند. همه این ها با شیطنت های پسر کوچک خانه قطعاً شیرین تر خواهد شد. پسری که با لهجه کودکی اش سلام می کند و این بهترین میزبانی است که نصیبت می شود.

دوران رشد قلم

ساده و بی آلایش است. فرزند بزرگ خانواده بوده و تنها یک برادر کوچک دارد. پدر نظامی و مادری خانه دار و آن طور که «آیدا» می گوید حامیان اصلی در زندگی اش بوده و هستند.

او از علاقه اش به نویسندگی می گوید. علاقه ای که می توانی به وضوح در چشمانش ببینی. «از بچگی زیاد می نوشتم. درباره هر چیزی. کوتاه یا بلند، فرقی نداشت. خوب یا بد. مهم نبود. فقط می نوشتم. گاهی وقت ها داستان میشد و گاهی هم دلنوشته.»

«آیدا» جزو همان افرادی است که زنگ انشاء را خیلی دوست دارند و در این زمینه همیشه نفر اول بوده اند. «انشاء نوشتن رو خیلی دوست داشتم. همیشه هم مورد تشویق معلم هایم قرار می گرفتم و همین باعث شد علاقه ام بیشتر شود.»

او از همان کودکی در برنامه های معرفی کتاب، نقد کتاب شرکت می کرد و از طرفی هم پدر و مادرش با خواندن کتاب مسیر نوشتن را برایش مهیا کردند و همین طور شد که همان دوران کودکی قلم به دست گرفت و داستان می نوشت.

«آیدا» ایده اصلی برای کتابش را مربوط به دوم راهنمایی می داند. «طرح ساده «کلبه آرزوها» از دوم راهنمایی در ذهنم شروع شد و بعدش به مرور زمان تغییر پیدا کرد و رفته رفته ایده پردازیها کامل تر شد.»

تخیل؛ حرف اول نوشته هایش

حال و هوای این نویسنده نوجوان را در حین حرف زدن می توانی متوجه شوی. اینکه چقدر اشتیاق دارد تا بتواند پیشرفت کند. او سبک فانتری و تخیلی را در کتابش به کار گرفته و به نوعی الگوبرداری از آثار تخیلی دارد. «سبک آثار هری پاتر را خیلی دوست دارم. فیلم های تخیلی را هم خیلی نگاه می کنم. آن طور که اطرافیانم می گویند قدرت تخیل و رؤیاپردازی بالایی دارم.»

«آیدا» در همه حوزه های نویسندگی کار می کند. همه نوع کتاب می خواند و در حال حاضر هم مشغول نوشتن زندگینامه یکی از شهیدان است. شهیدی که دایی مادرش بوده و آشنایی خوبی با او دارد.

«جام آتش»، «فرزند نفرین شده» از جمله کتاب های افسانه ای مربوط به «هری پاتر» هستند که برای «آیدا» نمونه های خوبی بودند در نوشتن. او از ادبیات تخیلی و واقعی بهره گرفته و به نوعی آنچه واقعیات جامعه است را در نوشته هایش با کاربردی فانتری و افسانه ای می نگارد.

با وجود سن کمی که دارد اما کاملاً مسلط است به کارش و به گونه ای حرفه ای حرف می زند. مهربان است و از حرف زدنش لذت عجیبی می بری. گویا تراوشات ذهنی اش در درون نفوذ کرده و یک انرژی مثبت را به ارمغان آورده است.

کتابش مملو از عشق حقیقی، خوبی و پاکی است. نکته ای که این روزها در جامعه کمرنگ شده و «آیدا» به خوبی توانسته آن را نشان دهد. او نام «کلبه آرزوها» را برای این انتخاب کرده که هر کسی در زندگی آرزویی دارد و دوست دارد به آرزویش برسد و در مسیر این رسیدن چه سختی ها که نباید کشید.

مسئولانی که حامی نیستند

از محدودیت هایش اگر بپرسی حرف جالبی دارد. «محدودیت هایی که بود با حمایت خانواده ام رنگ باخت.» نگاهی سرشار از افتخار به پدر و مادرش می اندازد. لبخند شیرینی کنج لب می نشاند و به خوبی می توانی غرور بی نظیری را که دارد حس کنی.

محدودیت ها و موانع بر سر راهش را همان بروکراسی اداری می داند. همان سخن های نادرستی مبنی بر اینکه نویسندگی آخر و عاقبت ندارد. نان و آب نمی شود. «چون هدفم مهم بود به هیچکدام از این موارد توجهی نداشتم و با حمایت خانواده ام راهم را ادامه دادم و پیش رفتم.»

«آیدا» هم مثل همه افراد موفق دیگر در تمامی عرصه ها گله دارد. از حمایت نشدن. از بی توجهی مسئولان. نشانه های اعتراض را به وضوح در چشمانش می بینی. «هرگز حمایت نشدم. مسئولان مرتبط مثل ارشاد قروه بعد از چاپ کتابم حتی تبریک ساده ای را هم به من نگفتند. از طرفی انتظار داشتم حداقل در دلبران مورد حمایت قرار بگیرم اما نه شهردار و نه بخشدار و نه حتی شورای شهر هیچکدام از کارم حمایتی نداشتند.»

این نویسنده جوان انتظار دارد مسئولان از همه لحاظ نویسندگان را حمایت کنند. هم از نظر مادی و هم معنوی. معتقد است حمایت نکردن ها دلسردی می آورد و دلسردی هم جوانان را به نابودی می کشاند.

دوست دارم نوشته هایم فیلم شوند

هدف هایی را در سر دارد. اهدافی که آینده اش را به آن پیوند می زند. «بزرگترین هدفی که دارم نوشتن است. دوست دارم کارهایم را تبدیل به فیلم کنم و یک فیلمنامه نویس خوبی شوم. کلبه آروزها را به فیلم تبدیل کرده و به سمت نوشتن داستان های دنباله دار بروم.»

«آیدا» می خواهد پیام انسانیت را با آثارش به مردم برساند. «من از نصیحت دوری کرده ام و به داستان پیوند خورده و برایم نشان دادن انسانیت به مردم از همه چیز مهم تر است.»

آرام و قرار ندارد. می توانی هیجانش را برای اینکه به اوج اهدافش برسد، ببینی. «دوست دارم آن قدر پیشرفت کنم که به افراد علاقه مند به نویسندگی آموزش بدهم و آن چه می دانم را به دیگران هم بیاموزم.»

«تشویق نسل امروز برای رسیدن به آرزوهایشان» این چیزی است که «آیدا» خطاب به مسئولان می گوید. «مسئولان کاری کنند شرایط برای نوجوانان و جوانان راحت شود. وضعیت مطالعه را تغییر دهند و میزان آن را بالا ببرند با برگزاری مسابقات کتابخوانی و داستان خوانی. همین طور از آثار نویسندگان شهرستان به عنوان هدیه استفاده کنند و از آنان مشاوره های مرتبط بگیرند.»

ناله پدر از بی توجهی ها

این نویسنده نوجوان الگو و مشوق اصلی خودش را پدر می داند. پدری که نوشته های ادبی دارد و گاهی اوقات هم مقاله می نویسد. با نگاهی به برخورد گرم پدر می توانی بفهمی که سادگی و مهربانی در این خانواده اصلی مهمی است که فراموش نشده و قطعاً هم نمی شود.

پدر از اینکه دخترش دنبال علاقه هایش می رود خرسند است. «محمد منتشلو» دوست دارد دخترش علاقه اش را دنبال کند و در مسیر هدفش راهی شود. «ما برای چاپ کتاب سختی بسیاری کشیدیم. اصلاً به فکر مادیات در این زمینه نبودیم و تنها می خواستیم محتوایی را به مردم جامعه برسانیم.»

او که دلش پر است از مسئولانی که نویسندگان را نمی بینند به خصوص «شورا، بخشدار و شهردار دلبران»، درخواست هایی را از آنان دارد. «لازم است متولیان امر به این مسایل اهمیت دهند چرا که بها دادن به نویسندگان وظیفه مسئولان است و این چیزی این که واقعاً همه درخواست دارند.»

نامه ای به امام رضا (ع)

در زندگی «آیدا» نکته جالبی وجود دارد. خاطره ای که مادر به آن اشاره می کند. «عصمت حمزه ای» خاطره ای از نوشتن دخترش می گوید و همین را عامل تشویق او برای ادامه دادن به علاقه اش می داند. «آیدا کلاس دوم ابتدایی نامه ای زیبا به امام رضا (ع) می نویسد و آن قدر قشنگ نوشته شده بود که در سفری به مشهد آن را داخل ضریح انداختیم و از همان زمان او را به ادامه نوشتن تشویق کردیم.»

مادر می خواهد همه دختران مثل «آیدا» دنبال آرزوهایشان بروند. «مادرها به دخترانشان اعتماد کرده و بگذارند دنبال علاقه خود بروند و همراهشان شده و آنان را تشویق کنند.»

راهی برای آرزوها

همنشینی با این خانواده اندیشمند ادبی گذر زمان را از یادت می برد. همین که قصد رفتن داری «آیدا» یادش می آید از فعالیت های ورزشی اش نگفته، از اینکه قهرمان فوتسال شده و هندبال کار کرده و بسیار هم خوش درخشیده است.

از نویسنده 17 ساله با کوله باری از امید و آرزو جدا می شوی. دختری که از «زخم کهنه» می گوید و گاهی به دنیای تخیل نفوذ می کند، گاهی نقشی از واقعیت ها می زند و گاهی هم بی خیال از همه چیز نظری طنزگونه دارد.

شب هنگام است. «کلبه آرزوها» را می خوانی. «روایتی از زندگی دختر جوانی که با امید در زندگی قدم در سرزمین رؤیایی می گذارد و سختی را با قلبی پاک و ایمانی قوی در صبر معنا می کند. در این میان حرص و طمع مانع رسیدن به آرزوهایش نمی شود و اینکه در این داستان زندگی در عشق جاویدان گشته و تراوش اشک های شوق نقش خاطره می زند و در نهایت این رؤیاها هستند که در فراسوی خیال نقش آینه به خود می گیرند.»

و با خواندن این کتاب تو می مانی در جایی که رؤیاهای دیرینه و قدیمی به حقیقت خواهد پیوست و آنجا شاید همان آرمان شهری باشد که مسئولان از پشت میزها جدا شده و حس مسئولیت پذیری پیدا کرده اند./

* گفت و گو: زیبا امیدی فر

کد خبر 106050

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha