ناگفته هایی از درون/زنانی که لبخندشان برکت دارد

سرویس کردستان- رؤیایی در سر دارند، می خواهند به جایی بروند که در هیچ نقشه ای نباشد؛ زنانی که ناگفته های درونشان از قانون برابری نشت پیدا کرده و لبخندشان همچنان به زندگی برکت می دهد.

به گزارش خبرنگار کردپرس، «صغری» آماده رفتن است. پسر 6 ساله اش را دست دختر 12 ساله همسایه می سپارد و راهی می شود. تند تند قدم بر میدارد. برای رسیدن به او باید گام هایت را بلندتر و حرکتت را تندتر کنی. با وجود آنکه نفس نفس می زند اما بر سرعتش می افزاید. همچنان که دنبالش می روی صدایش را می شنوی «دیر برسم به سرویس جام میذارن. حتی یه لحظه هم منتظر نمی شن. روز تعطیل هم شیفت بهمون دادن.»

«صغری» 35 ساله است و در یک واحد تولیدی کار می کند. او با وجود اینکه سابقه 4 ساله دارد اما حقوقی که می گیرد در حد کاری که انجام می دهد نیست. هنوز به جایی که باید سوار سرویس شود نرسیده. می پرسی کارش چگونه است؟ نگاهت می کند و کمی از سرعت اش را کم. «هِی... دست رو دلم نذار. چی بگم آخه. کار چی. ما اونجا کارگر تنها که نیستیم. همه چی بر عهده ماست. حتی خودمونم باید غذامون رو تأمین کنیم.»

منظورش از ما؛ همه کارگران زنی است که با او در کارگاه تولیدی کار می کنند. 25 نفری می شوند. اکثراً سرپرست خوانوار بوده و با حقوق کارگری زندگی می گذرانند. به محل سرویس می رسد. می ایستد و می ایستی. به موقع رسیده چون هنوز 5 دقیقه تا آمدن سرویس مانده. «صغری» همسرش را در یک حادثه کارگری در یکی از معادن قروه از دست داده و حالا او مانده و یک فرزندی که برای آینده اش باید جنگید.

سرویس می رسد. «صغری» سوار می شود اما از اینکه همراهش شوی اجازه ای نداری و ناچار همان جا چهره نگران او را در ذهن جانمایی می کنی. چهره ای که هم ترس داشت و هم اضطراب. ترس از اینکه در آینده چه خواهد شد و اضطراب برای اینکه راهش را درست برود.

در کارگاهی که «صغری» کار می کند 45 کارگر مرد هم وجود دارند. اما به گفته او کار آنان در همان کارگاه است و بعد از آن در خانه حداقل استراحتی دارند و مثل زنان نسبت به رسیدگی امور خانه و فرزندان مسئولیتی ندارند.

سخت است تصور اینکه چگونه می توان زنی بود که هم مادر باشد، هم همسر، هم خانه دار، هم شاغل و هم سرپرست یک زندگی.

با تجسم این مسئله در ذهنت راهی خانه «سارا» می شوی. جایی که می گویند به دست یک زن آباد شده است.

آبادگر یک زندگی

مسیر طولانی است. باید سه بار تاکسی بگیری تا به مقصد برسی. روز جمعه است و برف می بارد و باد هم دانه دانه های آن را به صورتت می کوبد و می گذرد. تاکسی پیدا نمی شود. هر ماشینی هم که رد می شود کمی از سرعت خود کاسته و نگاهت می کند و دوباره سرعت گرفته و می رود.

از انتظار خسته شده ای. هوای سرد هم کمی اذیت کننده است. ناچار آژانس می گیری. برای این هم 7 دقیقه منتظر می مانی و بالأخره راهی می شوی. آهنگی کُردی از رادیو ماشین پخش می شود. هرچند خیلی خوب متوجه نمی شوی چه می خواند اما لذتبخش است. پس از گذر از سه مسیر مشخص به مقصد می رسی. مقصدی که در آن زنی کار می کند که گرچه صاحب خانه نیست اما آبادگر آن است.

خانه ای تقریباً ویلایی. درست در گران ترین نقطه شهر. سنگ نماهایی سیاه و سفید آنچنان خودنمایی می کنند که نظر هر بیننده ای را به خود جلب می کند. جلوی در خانه می ایستی. نوشته ای با عنوان «زندگی ارزش رنجاندن دیگران را ندارد» در سردر خانه با نورافشانی قشنگی هر کسی را محو خود می کند. با حس دلنشینی زنگ آیفون تصویری را فشار می دهی. صدایی آرام سلام می کند. خودت را که معرفی کنی راه ورود به رویت گشوده می شود.

در این خانه زنی هست که او را فرشته نجات می دانند. فرشته نجات یک زندگی، یک خانواده و یک عشق. «سارا» زن جوانی است که سه سال پیش زندگی یکی از دوستان خود را از مرز نابودی نجات داد.

وارد محل زندگی اش می شوی. ساختمانی کوچک تر از خانه اصلی اما به همان اندازه زیبا و مجهز. زنی قد بلند با چشمانی کشیده و صورتی استخوانی با لبخندی بی نظیر خوش آمد می گوید. وسایل پذیرایی از قبل مهیاست. چای ترشی با کیک خانگی در این هوای سرد بدجوری می چسبد.

در حال نگاه کردن به اطراف هستی که «سارا» لب به سخن می گشاید. «سه سال پیش بود که «سمیرا» یکی از دوستان صمیمی ام یک روز ناراحت و پریشان پیش من آمد. علت ناراحتی اش این بود که چون نمی توانست بچه دار شود در حال جدایی از همسرش بود.»

البته علت بچه دار نشدن دوست «سارا» این بود که توان نگهداشت جنین را نداشت و برای همین پزشک او را از بارداری منع کرده و پیشنهاد اجاره رحم داده بود. پیشنهادی که در نهایت به «سارا» شد و او با پذیرش این مسئله زندگی دوست خود را از رهایی نجات داد.

«سارا» که تا قبل از این اقدام مستأجر بود و به تنهایی زندگی می کرد حالا همراه دوستش و در خانه آنان با دوقلوهایی که او 9 ماه از آنان نگهداری کرده بود زندگی می کند. «الان همه خوشحالیم. هم من و هم «سیمرا». او دختر خوبی است و فقط خوشحال است زندگی من هم زیبا می شود. از اینکه توانستم برایشان کاری کنم حس خوبی دارم. حسی لطیف و شیرین.»

صدای دوقلوها می آید. خنده هایشان آرامبخشی است به قلب خانواده. تازه معنی آبادگری «سارا» را متوجه می شوی. زنی که یک زندگی را از نو ساخت.

با همین از خودگذشتگی زنانی چون «سارا» به روایت دیگری وارد می شوی. روایتی به نام قانون احترام به زن و برابری.

قانون برابری

عقدنامه را جلوی رویت می گذارد. بخش مهریه را که می بینی جا می خوری. چند بار شرایط عقد و مهریه را می خوانی و به این همه درک از زندگی غبطه می خوری.

«فاطمه» تازه ازدواج کرده. زندگی اش آرام است و به گفته خودش شاد. به محل کارش در یک شرکت تبلیغاتی دعوت شده ای. هنوز مبهوت شرایط عقدش هستی که شیرکاکائو داغ تعارفت می کند و روز جهانی زن را تبریک می گوید. آهنگ بی کلامی فضای شرکت را پر کرده و سکوت آنجا را در هم زده.

اشتیاقی که برای شنیدن شرایط ازدواجش داری را به خوبی متوجه می شود. برای همین حرف می زند و از چیزهایی می گوید که تا به حال برای کسی مهم نبوده است. «من برای ازدواج شرایط خاصی تعیین می کردم و هر خواستگاری که می آمد و شرایط تعیین شده را می شنید با خنده تمسخرآمیزی می رفت و همین عزم مرا برای ادامه کارم بیشتر و جدی تر کرد.»

شرایط «فاطمه» بیشتر به احترام مرتبط بود. احترام به زن و حق برابری. در واقع او یک قانون برابری در زندگی اش نوشته بود. «شرایط من این بود که دوست داشتن باید براساس حس درون باشد و نه از روی اجبار برای تشکیل زندگی و یا بچه دار شدن و یا شریک شدن با کسی و ... .»

«زن و شوهر باید طوری به هم علاقه داشته باشند که تحمل زندگی بدون یکدیگر را نداشته و نتوانند کسی را جایگزین خود کنند. برای همین است که دوست داشتن درونی در این زمینه بسیار کمک می کند.»

او با هیجانی که دارد حرف می زند. گویا کلاس درسی است و برای شاگردش از راهکار خوشبختی اش می گوید. «جدای از دوست داشتن درک دو طرف از زندگی خیلی مهم است. درک اینکه اگر برای یکی اتفاقی افتاد، دیگری چه واکنشی خواهد داشت. برای مثال اگر زن دچار معلولیت شد، همسرش چه خواهد کرد؟ آیا همراهش می شود و به زندگی ادامه می دهد یا نه ترک زندگی را ترجیح می دهد؟!»

نگاه «فاطمه» به زندگی جالب است. او درک کردن زندگی را به بچه هم مرتبط می داند. «چرا باید حتماً در زندگی زناشویی بچه باشد. به شدت مخالف این گفته هستم که می گوید زندگی زن و مرد با یک بچه محکم تر می شود! اگر این گونه است پس این همه بچه های طلاق که داریم از کجا آمده اند؟!»

این زن 27 ساله معتقد است باید مشخص شود که اگر در زندگی مشترک برای زن مشکلی پیش بیاد مرد چه رفتاری از خود نشان خواهد داد؟ آیا همان واکنشی را خواهد داشت که زن در این شرایط دارد؟

«فاطمه» می خواهد بداند که چرا وقتی زنی قادر نیست بچه دار شود اکثر مردان حاضر نیستند بچه ای را به فرزندی بپذیرند و طلاق را پیشنهاد می دهند اما بالعکس وقتی مشکل از مرد باشد زن پا روی احساسات مادری خود گذاشته و کنار مردش می ماند؟

از نظر او احترام به زن تنها به این موارد نیست بلکه جزء و کل را با هم شامل می شود. «یک مرد باید بداند در جمع چگونه با همسرش سخن بگوید. در مکان های عمومی چگونه احترام او نگه دارد. پس همه این ها نیازمند توجه هستند و قطعاً در خوشبختی هم تأثیر دارند.»

قانونی که «فاطمه» بنا نهاده بر این است که خود و همسرش در همه شرایط کنار هم باشند و اگر روزی نتوانستند تحمل کنند، بپذیرند که شکست خورده اند و بدون خیانت کردن به یکدیگر از زندگی هم بیرون روند.

او مرد زندگی اش را با همین قانون خودنوشته انتخاب کرده و می گوید به خوشبختی هم رسیده است. قانون «فاطمه» دلیل انتخاب روز جهانی زن را برایت زنده می کند. روزی که زنان برای حق برابری خود جنگیدند.

روزی برای حق زنان

8 مارس برابر با 17 اسفند را هر ساله به عنوان روز جهانی زن می شناسند. روزی که زنان کارگر کارخانه نساجی در آمریکا برای کمبود حقوق و نابرابری و تبعیض دست به اعتراض زدند. برای همین این روز را روز برابری زنان و مردان نام نهاده اند.

سازمان ملل هم به این روز رسمیت داده و آن را به نام روز «حقوق زنان و صلح بین المللی» معرفی کرده است.

بسیاری از کشورها به تبعیت از سازمان ملل روز جهانی زنان را به رسمیت شناخته و هر ساله آن را جشن می گیرند.

در واقع این روز برای این است که گفته شود باید زنان دیده شده و احترامشان حفظ گردد. ارزشش آنان برگردانده شده و برچسب هایی همانند جنس ضعیف یا جنس دوم، مردی شده واسه خودش، از زن کمترم اگه...، پیر دختر، ترشیده، مادر بچه ها و از این قبیل موارد به زنان زده نشود.

این روز را برای زنان نام نهاده اند که از ستم هایی که بر آنان می رود کاسته و به ارزششان در جامعه افزوده شود.

تلاش بی پایان

درد «صغری» را تجسم کرده و در فکر این هستی که با پسرش چگونه روزگار را خواهد گذراند. سپس به عظمت جان نثاری «سارا» آفرین گفته و از اینکه چنین گذشت هایی وجود دارد، حس لطیفی به درون ات نفوذ می کند. با همین حس لطیف در برابر نگاه جدید و قانون برابری «فاطمه» سر تعظیم فرود آورده و راهی می شوی و به زنانی می اندیشی که لبخندشان عامل برکت در زندگی است.

شب است. مستندی از زندگی «ملاله یوسف زی»؛ برنده نوجوان جایزه صلح نوبل در سال 2014 که برای فعالیت در حوزه آموزش دختران دریافت کرد، پخش می شود. این دختر برای رسیدن به حق اش و برابری با مردان تا مرز مرگ رفت و اما کوتاه نیامد و به راهش ادامه داد. تلاش بی پایان او را در ذهن ات ثبت می کنی و امیدوارانه آرزو می کنی که تمام جهان به این درک مشترک برسند که «اگر زن نبود چه کسی نوابغ جهان را پرورش می داد»./

* گزارش: زیبا امیدی فر

کد خبر 106850

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha