در همه دنیا کم و بیش این اتفاقات خواهد افتاد که در کشورهای توسعه یافته با مدیریت صحیح و از قبل پیش بینی شده زیان های احتمالی را کاهش می دهند و از همه مهمتر با درایت تلاش می کنند که با حل بحران زندگی را به حالت عادی برگردانند، تا از نظر روانی شهروندان تحت فشار کمتری قرار گیرند.
در کشور های توسعه نیافته پس از یک اتفاق ناگوار به صورت آنی و هیجانی ستاد های بحران شکل می گیرند. ستاد های بحران آنی بی شک نه تنها توانایی مدیریت بحران را ندارند بلکه بعضا خود منشا ترس و دلهره شهروندان خواهند شد؛ چرا که رفتارهای آنی و مصاحبه های ناهماهنگ مسئولین مختلف که معمولا بدون مشورت با متخصصین صورت می گیرد بر ترس و ابهام شهروندان می افزاید.
چگونگی مدیریت بحران های طبیعی و غیر طبیعی در سالهای اخیر در کشورمان گواهی بر این مدعاست که ستاد های بحران توانایی مدیریت صحیح بحران ها را ندارند. این مدیریت ناکارآمد در هر دوره ای دست آویز تسویه حساب های سیاسی و واکاوی اختلافات قدیمی بین بازیگران سیاسی شده است. در این یاداشت تلاش می کنم که مهمترین دلایل ناکارآمدی ستادهای بحران در مدیریت صحیح را مورد بحث قرار دهم:
۱. به اعتقاد نگارنده یکی از مهمترین عواملی که در کشورمان بر عدم کارآمدی ستاد های بحران به صورت مستقیم تاثیر گذار است، سیاست می باشد. در نظام های که سازوکار بازی سیاست لاینحل مانده است و گروه های مختلف هنوز به روشی مورد اجماع جهت انجام بازی سیاست نرسیده اند، بی شک بسیاری از مناسبات دیگر تحت الشعاع قرار خواهد گرفت. سیاست به مثابه تلاش برای کسب قدرت و سپس اعمال آن، اگر شفاف و مورد اجماع بازیگران موثر باشد، بی تردید سایر مناسبات موجود نیز به مرور و با روش صحیحی حل خواهند شد. اما اگر چرخش نخبگان به صورت معیوب در جریان باشد و نخبگان سیاسی احساس کنند که در یک بازی نابرابر شرکت می کنند و صاحبان قدرت اجازه ی چرخش قدرت را نمی دهند و یک نوع پدرسالاری در سیاست راه را بر تنفس بسته است با ناامیدی یا سکوت پیشه می کنند یا انتقادات صریح و ویرانگر خود را در بزنگاه های حساس تاریخی و یا در زمان بحران های احتمالی متوجه حاکمیت و گردانندگان قدرت خواهند کرد. انجام بازی سیاست به صورت ناصحیح باعث ایجاد مافیای قدرت خواهد شد که به مرور شریان های حیاتی کشور را در بر می گیرد و مدیریت صحیح و کارآمد را مختل می کند. در نبود بازی سیاست سالم گروهای ناتوان صرفا به موجب همراهی و همآهنگی با چهره های قدیمی سیاست وارد چرخه مدیریت کلان می شوند که بخش مهم ناکارآمدی مدیریت به خاطر حضور نیروهای ناتوان و غیر متخصص می باشد که پله های صعود قدرت را از راه رانت و بدون شایستگی طی کرده اند.
۲. تمرکز قدرت در مدیریت بحران ها بسیار مهم است. تمرکز قدرت به معنای انسداد سیاسی نیست، بلکه در نظام های توسعه یافته برای حل بحران یک مرکز تصمیم گیری یا فرماندهی موجود است. یعنی تمامی نهادهای کشور که می توانند در حل بحران به وجود آمده دخیل باشند در یک ستاد برای حل بحران و چگونگی مواجه با شرایط پس از آن، گرد هم می آیند. هم افزایی نهادهای مسئول یا غیر مسئول که با توجه به گستره بحران به مدد نهادهای مسئول می آیند، هم از نظر زمانی و هم میزان خدمات دهی به شهروندان گرفتار بسیار حائز اهمیت است. تعدد نهادهای درگیر در بحران های اخیر کشور (زمین لرزه کرمانشاه و سیلاب های اخیر و ...) نه تنها در امر کمک رسانی به شهروندان و حل بحران ها موثر نبوده بلکه کار را بیش از پیش پیچیده کرده است. ناهماهنگی میان نهادهای متعدد درگیر در سیلاب های اخیر کشور کاملا نمایان است؛ کنایه های مسئولین کلان کشور به همدیگر در لابه لای مواضع شان نسبت به سیلاب های اخیر نشان از اختلافات پشت پرده ای دارد که معمولا در تعارف های سیاسی پنهان مانده است اما نمود آن در کم و کیف خدمت رسانی به شهروندان گرفتار قابل درک است. حضور نهادهای متعدد و رقابت در مصاحبه های رسانه ای که با شو تبلیغاتی فضای مجازی نیز همراه شده است فضای رسانه ای را چنان تار نموده که به سختی امکان بررسی چرایی وقوع بحران و چگونگی حل آن را برای متخصصان باقی گذاشته است. به نظر می رسد تعدد نهادهای دخیل در خدمت رسانی به شهروندان درگیر در سیلاب های اخیر در نهایت به عدم پاسخگویی آنها خواهد انجامید و سر آخر پس از عادی شدن بحران از شدت مصاحبه ها کاسته خواهد شد و آنچه در این هیاهو پنهان خواهد ماند چرایی وقوع بحران و چگونگی مدیریت آن خواهد بود بدون تردید اگر همه نهادهای دخیل در یک ستاد حضور داشتند هم بحران بیش از پیش پیچیده تر نمی شد و مهتر از همه متخصصان امر نیز در مشاوره و ارائه راه حل در حین بحران و پس از آن دچار سردرگمی نمی شدند. در نهایت تنها ستاد بحران موظف بود به شهروندان پاسخگو باشد.
۳.یکی از مهمترین عوامل دخیل در مدیریت بحران ها، تخصص می باشد. بدون شک نداشتن تخصص در مدیریت بحران حتی با وجود امکانات کامل نمی تواند کارساز باشد.
نبود "تخصص" در پست های مدیریتی کلان خود می تواند از عوامل اصلی ایجاد بحران باشد. آنچه امروز کشور ما به آن گرفتار است، عدم تخصص متناسب با پست های مدیریتی است که متاسفانه در همه دولت ها و در میان همه گروه های سیاسی یک نقص مشترک است. بکار گیری نیروهای غیر متخصص در پست های حساس به صورت یک معضل لاینحل در بین همه دولت های پس از انقلاب رایج بوده است. بی شک سپردن مدیریت وزارت خانه یا سازمانی به فردی که تخصصی در آن حوزه ندارد، داستان غم انگیزی است که در دولت های مختلف به کرات تکرار شده است. شاید سر منشا بسیاری از بحران های موجود در کشور از همین جا نشات می گیرد که آن هم در گرو حل چرخش نخبگان سیاسی می باشد که به آن اشاره شد. اصرار بر حضور نیروهای ناتوان بر مسند مدیریت که بارها امتحان خود را پس داده اند، هزینه های زیادی را به کشور تحمیل کرده است. نیروهای که تخصصی در حوزه ای تحت مدیریت خود ندارند بیش از هر چیز در عدم توسعه نیافتگی موثر هستند. چینش مدیران با استدلال همراهی سیاسی رفتار غلطی است که در بین گروه های مختلف سیاسی در کشور رایج است.
تا مادامی که تخصص و شایستگی ملاک چینش مدیران نباشد، بدون تردید توسعه در کشور ایجاد نخواهد شد و بحران ها هر ساله از گذشته پیچیده تر خواهند شد.
علاوه بر موارد فوق مسائل دیگری در ناکارآمدی مدیریت بحران دخیل هستند که متخصصین رشته های مختلف می توانند با واکاوی دقیق در بهبود اوضاع کمک کنند. اما به نظر می رسد کلید بهبود بحران ناکارآمدی مدیریت در اصل در حل مسائل کلان نهفته است. تا سازوکارهای اصلی حل نشود، نمی توان به کارآمدی مدیریت ها امیدوار بود. حل شریان های مهم و ساختاری کشور در عقلانیت جمعی و استفاده از تمامی پتانسیل موجود می باشد. تسویه حساب های شخصی و گروهی در کنار مدیریت رانتی هیچگاه ضامن حل بحران ها نخواهد بود.
نظر شما