تعبیر دورکیم از این مفهوم، موقعیتی از جامعه است که در آن به دلایلی که میتوانند بسیار متفاوت باشند، ما شاهد کاهش یا از میان رفتن نسبتاً گسترده ارزشهای اجتماعی باشیم؛ به صورتی که افراد دچار تزلزل در شخصیت خویش شده و از آنجا که دیگر به هیچچیز و هیچکسی باور ندارند، تنها راه را در «خودکشی» ببینند. آلبر کامو در کتاب «اسطوره سیزیف»، موقعیت بشری را اصولاً وضعیتی میشمارد که در آن تنها یک مسئله فلسفی وجود دارد و آن هم «خودکشی» است زیرا به باور او انسانها باید در هر لحظهای به این پرسش پاسخ دهند که: آیا زندگی ارزش زندگی کردن دارد یا نه؟ با این رویکرد عمومی، وقتی در جامعه کنونی ایران که به دلایل بسیار زیاد در سالهای اخیر و به اذعان تقریباً همه گروهها با عقاید بسیار متفاوت و حتی متضاد، رو به سوی نوعی فروپاشی اجتماعی - فرهنگی رفته و در حال حاضر فشارهای بسیار سنگینی را به دلیل تحریمها، گرانی زندگی و بیکفایتی برخی از مسئولان تحمل میکند، تأمل میکنیم، وقتی اخبار گاه بسیار ناخوشایندی را از حوادث بسیار دردناکی چون جنایتها و بیرحمیها را میخوانیم، یا اخبار دیگری را از گستره حیرتانگیز فساد، فاصله طبقاتی، بیپروایی غریب و افسارگسیخته نوکیسگان، برای بسیاری این پرسش پیش میآید که: آیا ما در موقعیتی «آنومیک» قرار نگرفتهایم؟ یا دست کم در آستانه چنین موقعیتی نیستیم؟ و طبعاً پرسش دوم این خواهد بود: اگر چنین موقعیتی یا آستانه آن، وجود دارد، چه باید کرد؟ آیا باید دست روی دست گذاشت و تن به آن داد؟ به تعبیر کامو، آیا باید خودکشی را انتخاب کرد؟ چون زندگی دیگر به باورمان ارزش زندگی کردن ندارد؟ و یا باید امید را حفظ کرد و چارهای اندیشید؟ و اگر چارهای وجود دارد، این چاره چیست؟
هدف از این یادداشت، تلاش برای ارائه پاسخی کوتاه به این پرسشها است.
نخستین نکتهای که باید بر آن تاکید کنیم تفاوتی است جامعهشناسانه و روانشناسانه که میان «احساس آنومی» و «موقعیت آنومی» وجود دارد. در یک تمثیل و در مقایسه موقعیت آنومیک با موقعیت خطرمیتوانیم بگوییم: ممکن است فردی یا گروهی احساس خطر بسیار بالایی از واقعهای بکنند، اما این احساس نادرست باشد و صرفاً در ذهن آنها وجود داشته باشد و یا برعکس، همین فرد و گروه از واقعهای دیگر، ابداً احساس خطر نکنند، در حالی که این خطر کاملاً واقعی باشد. مثالی بزنیم: ممکن است ما روی یک گسل خطرناک زلزله زندگی کنیم و هر آن در خطر آن باشیم که زندگیمان نابود شود، اما چون نسبت به این موضوع آگاهی نداریم و یا برغم آگاهی داشتن، موضوع برایمان عینیت نداشته و درونی نشده، ابداً احساس خطر نکنیم. برعکس ممکن است از «جنگ» یا «تنش» بزرگ خاورمیانه که برخی به دلایلی متفاوت مایلند درباره آن مبالغه کنند، و البته یک خطر واقعی اما دوردست است، چنان وحشت داشته باشیم که زندگی خود را به یک جهنم واقعی تبدیل کنیم. در مورد اخیر، احساس خطر بسیار قویتر و واقعیتر از واقعیت ِ خطر است؛ زیرا به دلایل مختلف، ما به آن عینیتی تصنعی دادهایم یا برای ما این گونه جلوه دادهاند، و آن را به شدت در خود درونی کردهایم.
این در حالی است که به نظر من، آنچه در طول سالهای سال در ایران گسترش یافته و خطر اساسی در زمینه اجتماعی و فرهنگی به شمار میآید، آن است که بیکفایتی و بیمسئولیتی ِ برخی از مدیران، سبب شده موقعیتهای شکننده واقعی را به شدت در جهت منفی بزرگ جلوه دهند: ما با تناقضی اساسی روبرو هستیم و آن اینکه: در حال حاضر نه هیچ کاری نسبتاً سادهتر از جلب اعتماد مردم به مسئولان وجود دارد و نه هیچ کاری نسبتاً سادهتر از سلب این اعتماد. این البته در شرایطی یک واقعیت به حساب میآید که ما با جامعهای به شدت جوان و به شدت عاطفی روبرو باشیم، که هستیم، جامعهای که در آن احساسات و عواطف و واکنشها و خودنماییها و توهمها و خیالبافیها در هر جهتی، حرف اول را میزنند، و عقلانیت و تأمل و دوربینی و تعقل حرف آخر را. در این موقعیت و برغم این شرایط، اگر خواسته باشیم پاسخی برای پرسشهای خود و چارهای برای گرفتاریهای خویش بیابیم، دست کم در کوتاه مدت «راهحلهای نسبتاً ساده» ای هم داریم: اینکه برای نمونه کمتر مردم را زیر فشارهای بیهوده و بیحاصل و از سر ِ تعصب به دلیل سبکهای زندگی متفاوتشان با آنچه ممکن است مسئولان تصور کنند تنها سبک زندگی «درست» به حساب میآید، بگذاریم؛ اینکه خود را برای کودکان و جوانان ِ مردم، دلسوزتر از پدر و مادر آنها ندانیم و بر آن نباشیم که همه را حتی در بالاترین سنین دائم «تربیت» و «نصیحت» کنیم؛ اینکه مردم را جدی بگیریم و به آنها اعتماد کنیم و آنها را به چشم کودکان سرکش و شرور نبینیم. اینها راهحلهای سختی نیستند و البته در دراز مدت مشکلات ما را حل نمیکنند، اما دست کم در کوتاه و میان مدت، شاید بتوانند اعتماد اجتماعی را بالا برده و خطر آنومی را در جامعه کاهش دهند
از لحاظ اقتصادی میتوان «راهحلهای نسبتاً ساده» دیگری را در نظر گرفت: اینکه همچون دوره جنگ که در آن زمان نیز فشار تحریم بیگانگان بر کشور بالا بود، مردم را نسبت به برخورداری از حداقلهایی که برای زندگی روزمرشان نیاز دارند، مطمئن کنیم؛ اینکه از اشرافیگریهای نوکیسگان جلوگیری کنیم و مبارزهای اساسی و واقعی را با فساد و گسترش آن آغاز کنیم؛ اینکه برخی از مسئولان سیاست خود در دفاع از بازار فاسد، رانتی و افسار گسیختهای که در حال از میان بردن طبقه متوسط در کشور ما است و همه چشماندازهای آینده را برای همه افراد حتی طرفداران خود، میبندد، کنار بگذارند و شروع به تأمین و تضمین حداقلها کنند؛ اینکه همه مسئولان همبستگی خود را با گروهها و هویتهای محلی و قومی ایران نشان دهند و از مطرح کردن مقررات تبعیضآمیز و از تشویق نژادپرستان و گروه «فیلسوفان» و «اساتید» و «روزنامه نگاران» پانایرانیست و «ایرانشهری» های ترامپیست و نوفاشیست دست بردارند و آنقدر آنها را با ابزار به اصطلاح «ملیگرایی» که ذرهای به آن باور ندارند، همچون جانوران افسارگسیخته، به جان اندیشمندان و دلسوزان این فرهنگ و سرزمین نیاندازند و بدانند که این گونه رفتارهای نژادپرستانه، نه در کوتاه مدت و نه به خصوص در میان و دراز مدت نتیجهای جز تفرقهافکنی میان همه ایرانیان که هزاران سال است با صلح صفا و با احترام به همه فرهنگهای ایرانی با یکدیگر زندگی میکنند، نخواهند داشت.
برای آنکه جامعه ما از آنومی به دور باشد - و در اینجا باید بگویم جامعه ما در حال نزدیک شدن به مرزهای آنومیک است - باید نهادها، افراد و شخصیتها و گروههای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی مسئول، تمام تلاش خود را به کار بگیرند که این جامعه را در سه موقعیت «گذشته»، «حال» و «آینده» استوار نگه داشته و انسجام آن را بازتولید کنند. اما این سه موقعیت با یکدیگر هم وزن نیستند. از میان این سه، «آینده» مهمترین موقعیت است، ولو آنکه خیالیترین آنهاباشد. «آینده» معادلی برای امید داشتن است. همه ما میدانیم که پیر میشویم و میمیریم اما آنچه ما را بر سر پا نگه میدارد، امید به آیندهای است که ممکن است به ما امکان دهد حداکثر بهره را برای خود و عزیزان خود و همه دوستان و نزدیکان و کسانی که دوستشان داریم و در نهایت برای همه جهان و طبیعت، ببریم و اگر بخواهیم، حداکثر بهره را نیز به آنها برسانیم. امید مهمترین و اساسیترین ساختاری است که جوامع انسانی را بر سر پا نگه میدارد و وقتی امید از جامعهای رخت بربندد، میبینیم که خودکشیها یعنی رها کردن ِ زندگی یا مهاجرتها یعنی رها کردن ِ آن جامعه، رو به افزایش میگذارند. بنابراین باید بیش و پیش از هرچیز به مردم نشان داد که میتوانند امید موقعیت بهتری را داشته باشند ولو آنکه موقعیت کنونیشان بهترین نباشد. اما این «نشان دادن» با حرف و شعار میسر نیست، این امید با کنشهای واقعی، قابل اثبات و صادقانه، قابل تحقق یافتن است. پس از ساختار آینده، ساختار «حال» است که اهمیت دارد: باید همه مردم یا اکثریت آنها قانع شوند که مسئولان و جامعه، حداکثر تلاش خود را میکند که بهترین موقعیت ممکن برای آنها فراهم شود و نه برعکس؛ یعنی اینکه همه بر آن هستند که موقعیت ما را دائماً بدتر و غیر قابل تحملتر کنند. اقداماتی که مردم را بیهوده زیر فشار بگذارند، زندگی را بر آنها تلخ کنند، از شادیها جلوگیری کرده و مزاحمتها و در نتیجه مخالفت با مسئولان را افزایش دهند.
اقداماتی که سودهای کلان را برای گروههای اقلیتی ایجاد و میلیونها نفر را از حقوق اولیهشان در غذا و مسکن و بهداشت و آموزش محروم میکنند؛ آن هم در یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان یعنی ایران، اقداماتی هستند که موقعیت «حال» را تخریب میکنند. اگر مردم قانع شوند که مسئولان حداکثر تلاش خود را صادقانه برای بهتر شدن وضعیت آنها میکنند، شرایط حتی از این مشکلتر را نیز تحمل خواهند کرد، کما اینکه در طول جنگ هشت ساله با عراق چنین بود. و اما سومین موقعیت به «گذشته» مربوط میشود که بسیار مهم است، اما اهمیت آن مثل دو مورد دیگر نیست، زیرا «گذشته» نوعی از خیال است که لزوماً و در همه شرایط تأثیر مستقیم و حادی نه بر وضعیت کنونی ما دارد و نه بر موقعیت آیندهمان و از همین رو «کم هزینهترین» موقعیت برای فعالیت است. هم از این رو است که میبینیم تاکید کسانی که نه میخواهند برای «حال» مردم فکری بکنند و نه برای آیندهشان، آنقدر زیاد بر ساختار «گذشته» متمرکز میشوند و دائماً از «گذشتههای طلایی» یاد میکنند و یا برعکس از «گذشتههای وحشتناک»: گروهی میخواهند پیوسته ثابت کنند گذشتهها «طلایی» بودهاند و «حال» موقعیت بدتری است تا به اهداف ایدئولوژیک خود برسند و گروهی هم درست برعکس میخواهند با دستکاری افکار ثابت کنند در گذشتهها همه چیز لزوماً و به مراتب بدتر بوده و بنابراین هرچه امروز داریم را باید با خوشحالی بپذیریم. هر دو گروه استدلالهای خود را بر زمینی سُست استوار میکنند؛ زیرا این گونه خیالبافیها و سخنپراکنیها و شعاردادنها نیستند که میتوانند در میان و دراز مدت کسی را نسبت به وضعیت کنونی یا آینده به اشتباه بیاندازد. به خصوص در موقعیت امروز جامعه ما که جوانان از سرمایههای فرهنگی نسبتاً بالایی برخوردارند و دسترسیهای فراوانی به رسانههای همه جهان دارند، تجربههای تاریخی و شناخت مردم تا حد زیادی بالا رفته و اغلب به آسانی تن به خواب و خیالهایی با پیآمدهای هولناک نمیدهند.در یک کلام، جامعه ما هنوز در موقعیت آنومیک نیست، اما موقعیت بحرانی دارد و با نشانههای بیشماری از همه مسئولان، از همه کسانی که قدرتی برای تصمیمگیری و تأثیرگذاری بر سیر وقایع را دارند، میخواهد که باید کاری بکنند و نمیتوانند صرفاً با این استدلال که بیگانگان بر ما فشار وارد میکنند، از خود سلب مسئولیت کنند. مردم ما حق دارند حقوق خود را به مثابه مردمی که در یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیا زندگی میکنند، مطالبه کنند. هیچ کسی انتظار ندارد که همه مشکلات یک شبه حل شود، اما از آن سوی قضیه نیز نباید از مردم انتظار داشت که هرگونه فساد و تبعیض و بیکفایتی را بپذیرند و زبان به شکایت باز نکنند و یا دست کم به موقعیت منفعلانهای که سالها است در آن هستیم، تن ندهند. انفعال اجتماعی البته موقعیتی با خطر کمتری از آنومی اجتماعی است، اما موقعیتی به شمار میآید از آستانگی و در جهت حرکت به سوی آنومی که بزرگترین خطرات را برای هر جامعه، هر فرهنگ و هر تمدن به همراه دارد.
*استاد انسانشناسی دانشگاه تهران و مدیر مؤسسه انسانشناسی و فرهنگ
(منبع: ایرنا)
نظر شما