تراژدی نهفته در یک مشت شاه توت

سرویس ترکیه – ترکیه کشور تبعیدهای بی پایان است. صدها سال است این کشور پناهنده تولید می کند و تعداد بی شماری را در حسرت زندگی و سنت هایی که به جا گذاشته اند، نگاه داشته است.

وقتی شاه توت ها می رسند و از درخت می افتند، اینجا در مناظق جنوب شرقی ترکیه، ما معمولاً روی آنها راه می رویم و آنها را زیر پایمان له می کنیم. اگر در مزوپوتامیا زندگی کنید، که یکی از حاصلخیز ترین مناطق جهان است، می دانید که شاه توت ها همه جا هستند – روی زمین، در خیابان ها - و معمولاً لباس هایمان را لک می کنند.

وقتی هوا گرم می شود لکه های شاه توت هم پیدا می شوند و پاک کردن این لکه ها تقریباً غیر ممکن است. زمانی در شهر دیاربکر صاحب هر خانۀ جدیدی در باغچۀ خود یک درخت شاه توت می کاشت. شاه توت ها بخشی از زندگی بودند. اینک این درختان زیبا دیگر چندان کاشته نمی شوند، مردم می ترسند باعث جمع شدن مگس ها شوند.

اما شاه توت ها، علاوه بر ما، بخشی از زندگی های دیگری نیز هستند.

یک روز پیش از سالگرد سایفو یا نسل کشی آشوری ها در فاصلۀ سال های 1914 تا 1924، من عکسی از یک مشت شاه توت و پیامی از یک مسیحی آشوری به نام فرید ساغ دریافت کردم. او 32 سال است که در تبعید زندگی می کند.

ساغ گفت: «ما از زمینی که روی آن بزرگ شده بودیم و در آن انگورها، انجیرها و شاه توت های مزوپوتامیا را خورده بودیم، رانده شدیم؛ به سوی کشورهای سرد شمال. این ممکن است برای بسیاری از شما بی معنی و پیش پا افتاده باشد، اما آیا هرگز هوس یک مشت شاه توت به سرتان زده است؟»

منظور همان شاه توت هایی بود که ما در خیابان ها زیر پایمان له می کنیم، همان درختانی که ما به خاطر ترس از جمع شدن مگس ها و پشه ها، آنها را قطع می کنیم. این چیزها برای بسیاری از ما مهمل است. اما برای کسانی که وادار به رفتن شده اند و دیگر نمی توانند باز گردند، یک مشت شاه توت بسیار پر معنا می شود.

هر بار که من به خارج از ترکیه سفر می کنم، داستان هایی می شنوم از مردمی که انگور، انجیر و شاه توت مزوپوتامیا را خورده اند، اما اینک برای تحمل وضعیت در کشورهایی که رنگ آفتاب را نمی بینند، مبارزه می کنند. در این سفرها چمدان من همیشه پر است. کسانی از من می خواهند برایشان انجیر ببرم، عده ای از من فلفل خشک می خواهند، برخی سوسیس گردویی، برخی تخم هندوانۀ بو داده و برخی دیگر نان دیاربکر سفارش می دهند. آنچه اینجا برای ما تا این حد پیش پا افتاده است، برای کسانی که رفته اند مایۀ درد، اشتیاق و نوستالژی است.

برای مردمی مانند آشوری ها، که هدف نسل کشی قرار گرفته اند، خاطرات بسیار درد آورند.

بیش از 100 سال پیش، هنگامی که حکومت عثمانی در خلال جنگ جهانی اول ارمنی ها را از آناتولی اخراج و به سوی سوریه هدایت می کرد، آشوری ها نیز قربانی این کوچ اجباری شدند. ساکنان باستانی مزوپوتامیا را به راه انداختند، بدون این که به آنها بگویند کجا می روند. این پیاده روی تا جایی ادامه پیدا کرد که کسی از آنها باقی نماند.

تعدادی از مردانی که زنده ماندند با گلوله قتل عام شدند، در حالی که زنان به فروش رسیدند. کودکان به تغییر دین وادار شدند و آنها را به یتیم خانه ها سپردند تا به ترک های مسلمان تبدیل شوند. در جریان وقایع سال 1915که آشوری ها آن را سایفو می نامند، صدها هزار آشوری قتل عام شدند. صدها شهر و روستای محل سکونت آنان سوختند و ویران شدند. وطن آشوری ها از حیات خالی شد. جمعیت آشوری های ترکیه که حدود 700 هزار تن برآورد می شد، اینک تنها 20 هزار تن است.

در بسیاری از شهرهایی که پیشتر آشوری ها سکونت داشتند، نمی توان حتی یک آشوری پیدا کرد. ذهنیت «حلال بودن مال کافر» امروز نیز ادامه دارد. تعداد اندکی از آشوری ها که باقی مانده اند با چالش های فراوانی مواجهند و ناچارند تاوان ماندن را بپردازند.

هفتۀ گذشته یک آشوری در رسانه های اجتماعی نوشت: «آنها ما را کتک زدند و وادارمان کردند از روستایمان برویم.» یکی دیگر گفت: «همه چیز را گذاشتیم و رفتیم؛ چای در استکان هایمان... کودکانمان در خیابان... عزیزانمان در جایی دور... و لبخندمان در عکس ها.» سومی هم گفت: «برای من همه چیز در انجیز خلاصه می شود. من کشورها را به دو دسته تقسیم می کنم: کشورهایی که انجیر دارند و کشورهایی که ندارند.»

به یاد طاهر الچی افتادم، وکیل کرد که پیش از کشته شدنش در سال 2015 دوست همۀ مردم به حاشیه رانده شده بود. من همچنین به یاد زنی به نام نازی افتادم، که در سال 2014 با او و خانواده اش دیدار کردم. آنها چالدی بودند، گروه دیگری از مسیحیان که تاریخ مدیدی در مزوپوتامیا دارند.

وقتی در سال 1993 پلیس روستای گوروملو را مورد حمله قرار داد، حمدو شمشک و حکمت شمشک پدر شوهر و شوهر نازی به همراه شش تن دیگر که یکی از آنها روحانی روستا بود، دستگیر شدند. سربازان از خانۀ نازی یک صلیب آوردند و به گردن روحانی انداختند، آنها را تا میدان روستا کشیدند و با خود بردند. از آن تاریخ تا کنون کسی آن شش تن را ندیده است.

نازی ناچار شد با فرزندان بسیارش به بلژیک پناهنده شود. مرحوم طاهر الچی سال ها بدون دستمزد روی پروندۀ آنها کار می کرد. یک روز که طاهر مشغلۀ زیادی داشت، من نازی و خانواده اش را برای صرف صبحانه بردم و همانجا منتظر طاهر ماندیم. من یک بار دیگر پس از یک سال در بروکسل، چند روز پس از مرگ طاهر، با نازی دیدار کردم. این آخرین دیدار ما بود.

او بسیار غمگین بود که طاهر برادر عزیز ما کشته شده است. او گفت: «ای کاش هرگز بر نگشته بودم. ای کاش هرگز پایم را روی آن خاک نگذاشته بودم. همۀ چیزی که من از این کشور خواستم یک عذرخواهی بود و یک مشت استخوان.»

این کشور درخواست یک مشت استخوان را توقعی زیاد می داند، درست مانند یک مشت خاک برای در گذشتگان، یک بشقاب غذا، یک جرعه آب، یک انجیر، یک خوشه انگور و یک مشت شاه توت. ما در کشور تبعیدهای بی پایان زندگی می کنیم. صدها سال است این کشور پناهنده تولید می کند و تعداد بی شماری را در حسرت زندگی و سنت هایی که به جا گذاشته اند، نگاه داشته است.

آیا شما هرگز هوس یک مشت شاه توت به سرتان زده است؟

نویسنده: نورجان بایسل

منبع: پایگاه خبری – تحلیلی احوال

ترجمه: خبرگزاری کردپرس

بیشتر بخوانید:

‌آک پارتی برای رفع اتهام دخالت در نامۀ اوجالان تلاش می کند

روز بعد کردهای ترکیه / چنگیز آکتار

برندگان و بازندگان انتخابات مجدد شهرداری استانبول

شکست دوم استانبول؛ تلخ ترین شکست اردوغان

ورود اوجالان به منازعه انتخابات شهرداری استانبول

مسألۀ کردها پس از انتخابات شهرداری استانبول

روزی روزگاری کردهایی بودند

پروسۀ آشتی؛ مسألۀ کردهای ترکیه یا مسألۀ کردهای سوریه؟

رمزی کارتال رهبر ارشد PKK در گفتگو با احوال: تا اردوغان هست PKK وارد پروسۀ آشتی نخواهد شد

از درسیم تا تونجلی: تاریخچۀ ترک سازی در کردستان ترکیه

کد خبر 123220

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha