کافی است روزانه قیمت برخی از کالا و خدمات و تغییرات قیمتی آن یادداشت گردد. این بدان معناست که تورم به طور محسوسی در زندگی مردم حضور دارد و مردم آن را با تمام وجود حس میکنند. تورم، علاوه بر گرانی، پیامدهای اجتماعی گوناگونی نیز دارد؛ هم زندگی افراد را تحت تأثیر قرار میدهد و هم بر ساختارهای اجتماعی مؤثر واقع میشود.
«فقر» یکی از پیامدهای تورم و در حقیقت یکی از مهمترین آسیبهایی است که زندگی اجتماعی مردم را در سطوح و به شیوههای مختلف و پیچیده تحت تأثیر قرار میدهد؛ بسیاری از تحقیقات نشان داده است که میان میزان فقر و نرخ تورم رابطه وجود دارد. به عبارت دیگر، اگر فقر، برای فقیران، جهنمی سوزان ایجاد میکند، تورم نقش اساسی در ایجاد این جهنم دارد و زندگی آنها را بیش از پیش دشوار میسازد. در واقع به همین دلیل است که رفع فقر یکی از اهداف اصلی توسعه اقتصادی بهشمار میآید. البته، برخی بر این باورند، اگر فقیران دسترسی به منابع بانکی و وام داشته باشند، تورم از جهاتی میتواند به نفع فقیران باشد. مشکل اما آنجاست که دسترسی فقیران به منابع بانکی چندان آسان نیست و بخش فراوانی از آنها نمیتوانند از این منابع استفاده بکنند.
با توجه به این که در وضعیت تورمی هزینهها افزایش پیدا میکنند کسانی که در شرایط فقر به سر میبرند، نمیتوانند پابهپای بالارفتن هزینهها، درآمد خود را افزایش دهند و قدرت خرید خود را بالا ببرند؛ در نتیجه فقیران، فقیرتر میشوند و ترجیحات مصرفی و سبد خرید آنها کالاهای کمتری را دربرمیگیرد. از یک جهت، کاهش قدرت خرید فقیران بدان معناست مصرف کالاهایی که در زمره کالاهای فرهنگی قرار میگیرند، کاهش مییابد. این امر میتواند پیامدهای فرهنگی و اجتماعی فراوانی برای جامعه در پی داشته باشد.
علاوه بر این، اهمیت و اولویت کیفیت کالاهای مصرفی جای خود را به کمیت کالاهای موجود در سبد مصرف میدهند، مهم آن است نیازهای مادی برآورده شود و دیگر نیازها بهتدریج اهمیت خود را از دست میدهند یا اگر اهمیت هم داشته باشند امکان تهیه و خرید کالاهایی که بتوانند آن نیازها را برآورده سازند، دشوار خواهد بود. این عدم امکان خرید کالاهای فرهنگی و باکیفیت، آنگاه برای فقیران ناخوشایندتر است که کمکم به فقر عادت کنند و زنجیرهای بهوجود آید که مرتباً فقر گسترش یابد و تمامی جنبههای مختلف زندگی و حتی زندگی نسلهای آینده را شامل شود.
اگر فقر توسعه یابد بهتدریج از پدیدهای که معلول دیگر پدیدههاست به علت مسائل اجتماعی دیگری مانند بیکاری، خشونت در خانواده، گسترش بیماریهای مزمن، سوءتغذیه و ... تبدیل میشود. تبدیل شدن فقر به علت دیگر مسائل اجتماعی از یک سو ممکن است این تصور غلط و خطای فاحش شناختی و پژوهشی را در جامعه و در میان اقشار مختلف بهوجود آورد که فقیران عامل گسترش مسائل و مشکلات اجتماعی در جامعه هستند و از سوی دیگر بدبینی نهادهای نظارتی نسبت به آنها رواج یابد، تا آنجا که برای بسیاری از آسیبهای اجتماعی، انگشت اتهام به سوی آنها دراز شود.
این در حالی است که ممکن است اقشار کمدرآمد و محروم در ارتباط با آسیبهای اجتماعی، خود قربانی ساختارهای معیوب و ناعادلانه باشند و نقشی در ایجاد و گسترش مسائل اجتماعی نداشته باشند. در چنین وضعیتی، جرائم یقهسفیدان نادیده گرفته میشود و بهگونه تحقیرآمیزی – حتی در رسانهها و در فضای عمومی – بدون تعارف و به صریحترین روش ممکن، فقر و فقیران را علتالعلل تمامی مشکلات میدانند و با آنها برخوردهای قانونی و غیر قانونی میشود. به عبارت دیگر کنترل اجتماعی رسمی و غیر رسمی دست به دست هم میدهند و کمدرآمدها را از هر جهت در منگنه میگذارند. نظریهپردازان و تحلیلگران مسائل اجتماعی هم گاه و بیگاه از تأثیر فقر بر گسترش انحرافات و آسیبهای اجتماعی سخن بهمیان میآورند و متوجه نیستند که با این کار از یک سو روح و روان فقیران را میآزارند و از سوی دیگر با توجه به نظریه «برچسبزنی» آنها را به سوی انحرافات اجتماعی میکشانند. نگاه بدبینانه نسبت به فقیران بیش از هر چیز دیگر جهنم فقر را غیر قابل تحملتر میکند و به شکلگیری باورها، تصورات قالبی و پیشدارویهایی منجر میشوند که امکان عزت نفس و اعتماد به نفس لازم برای تغییر را از فقیران سلب میکند.
تورم معمولاً با نوسانات قیمت کالاها و خدمات همراه است. این عامل موجب میشود سلامت و امنیت روانی از کسانی که درآمد کم دارند، سلب شود. اقشار کمتر برخوردار به طور روزانه و عینی میبینند ارزش کالاها و خدماتی که به آنها نیاز دارند و یا برای خرید آنها برنامهریزی کردهاند، افزایش چشمگیری دارند و امکان خریدشان بیش از پیش ناممکن میگردد، به لحاظ روانی و ذهنی دچار استرس و تشویش میشوند یا به خیالبافی روی میآورند. امروزه، بسیاری از افرادی که نتوانستهاند شغل و درآمدی حداقلی داشته باشند، به دنبال گنج هستند و این نکته که هر چه افراد فقیرتر شوند برای دسترسی به ثروتهای کلان یکشبه بیشتر وسوسه میشوند.
علاوه بر این، نگرانی برای از دست دادن قدرت خرید یا کاهش ارزش نقدینگی و پساندازی که دارد نیز میتواند روح و روان فرد – بهویژه پدران و مادران فقیر – را مشوش نماید. به همین دلیل است در چنین وضعیتی، آمار بیماریهای روانی مانند افسردگی، اضطراب، انزوا و بدبینی و ... افزایش مییابد. با توجه به نتايج مطالعاتی که در کشور انجام گرفته است، این گونه میتوان نتیجه گرفت که ميزان شيوع اختلالهای روانپزشکی نگرانکننده و روند آن روبه افزايش است. آمارها نشان میدهد حدود ۲۳ درصد جمعیت کشور به نوعی دچار اختلالات روانی هستند و در شهرهای بزرگ این آمار بیشتر است.
یکی دیگر از پیامدهای منفی تورم این است که بر ساختار طبقاتی جامعه تأثیر میگذارد و آن را دگرگون میکند. با توجه به این که تورم موجب میشود فقر مطلق و شدید در جامعه گسترش یابد، از یک سو ممکن است طبقه متوسط را تضعیف کند و افراد وابسته به این طبقه را به طبقهای پایینتر بکشاند و از سوی دیگر ممکن است تحرک طبقاتی روبه بالا باشد و به یکباره افراد طبقات پایین را به طبقات بالا برساند.
نوکیسهها تمایل به خودنمایی دارند و با این کار آسیبهای فراوانی برای جامعه بهویژه در حوزه اقتصاد ایجاد میکنند. در یک اقتصاد عادی، قواعد مشخصی برای دستیابی به ثروت وجود دارد و بدون رنج گنج، میسر نمیشود. در دوران تورم این قاعده منتفی میشود و بسیاری از افراد، بدون این که تلاش مفید و محسوسی داشته باشند، به ثروتهای کلان و هنگفتی دست مییابند و برخی دیگر صرفاً از سر بدشانسی یا اندکی تعلل به خاک سیاه میافتند و تمامی یا بخش مهمی از ثروت خویش را از دست میدهند و به طبقهای پایینتر سقوط میکنند.
در چنین وضعیتی، کسانی که به طبقات پایینتر آمدهاند، به لحاظ فرهنگی و سطح انتظارات منطبق با طبقه متوسط به رفتارهایشان شکل و جهت میدهند اما به لحاظ مادی دارای امکانات طبقه پایین هستند. در این حالت که از قابلیتهای فرد بهره گرفته نمیشود، دچار تعارضات درونی و رفتاری میشود، بدین گونه که اگر بخواهد نیازهای خود را بر اساس طبقه متوسط تنظیم کند توانایی مادی برآورده کردن آن را ندارد و اگر بر اساس طبقه پایین رفتار کند آنگاه ممکن است دچار تعارض دورنی شود و از وضعیت زندگی خود احساس نارضایتی داشته باشد.
افراد کمدرآمد از این جهت که خود را با افراد طبقات بالاتر و بهخصوص نوکیسهها مقایسه میکنند، احساس غبن میکنند و بر این باورند که سرشان کلاه رفته است. بدین گونه که ثروتشان به جیب و به کام ثروتمندان و نوکیسهها رفته و تمام شده است. حسرت روزهای گذشته و فرصتهای از دست رفته، افراد فقیر و کمدرآمد را آزار میدهد که اگر در فرصت مناسب، تصمیم مناسب میگرفت و فرصتسوزی نمیکرد الان وی نیز در زمره ثروتمندان قرار داشت و از امکانات مادی مناسبی برخوردار بود. ممکن است، اطرافیان و اعضای خانواده در مورد این که چه کسی در پدید آمدن اوضاع فعلی تقصیر اصلی را دارد، دچار اختلاف میشوند و روابط خانوادگی را با اختلال مواجه میسازد.
در درازمدت، آثار فقر موجب میشود سرمایههای فرهنگی و اجتماعی نیز دچار شکست و فرسایش شوند. وقتی طبقه متوسط ضعیف شود، از تعداد تولیدکنندگان و مصرفکنندگان سرمایه فرهنگی کاسته میشود. سرمایه اجتماعی هم دچار فرسایش میشود و اعتماد عام مردم نسبت به همدیگر کاهش مییابد. فقدان این سرمایهها بیش از هر جا بر روند و برنامههای اجرایی توسعه تأثیر دارد و مانع به ثمر رسیدن آنها میشوند. تأخیر در اجرای برنامههای توسعه نیز بیش از هر چیز دیگر بر وضعیت محرومین و فقیران تأثیر منفی دارد و و محرومیت و زندگی دشوار آنها را تداوم میبخشد. بدیهی است، امروزه بسیاری از نظریهپردازان بر این باورند بدون سرمایه اجتماعی و فرهنگی، توسعه با مشکلات عدیدهای مواجه خواهد شد.
نظر شما