افشین غلامی-ساعت ۷ عصر است،اما هنوز ظل آفتاب گرم تهرانِ دَرَندَشت پوست را میسوزاند.در کنار بوتیکهای سه کوچهی سرپوشیده میدان امام حسین، خودم را مشغول میکنم تا آرام آرام بساطیها و دورهگردها میآیند. قیافههایشان مشخص است،اکثرا با گونی پر از وسیله و سروظاهری ژولیده، توجه عابران را جلب میکنند.ابتدا در گروههای دو سه نفری میایستند تا مغازهدارها چیزی نگویند، بعد که تعدادشان زیاد میشود،بساط پهن میکنند.کار هر روزشان است،چند سالی است که اینجا را تبدیل به پاتق کردهاند.مغازهدارها بارها به پلیس و شهرداری شکایت کردهاند،اما تاثیری چندانی ندارد.از یکی از فروشندهها پرسیدم تجمعشان روی فروشتان تاثیر ندارد،میگوید:قبلا حساس بودیم ولی الان دیگر عادت کردهایم و چون که بیشتر مشتریهای ما شهرستانی هستند،خریدشان را میکنند و میروند.
امامحسین محلهی شهرستانی نشینی است و از هر قوم و قبیلهای در آن پیدا میشود و جالبتر آن که خوابگاههای مجردی زیادی هم در این محله باز شده که شبی ۷،۸ تومان میگیرند.
به چهره ها دقت میکنم،چشمهایشان داد میزند که هر کدام داستانی در دل پنهان دارند که در هیاهوی این تنهایی غربت رهایشان نمیکند.کم کم محتوای داخل کیف و گونیها را روی بساط پهن میکنند.هر چیزی که فکرش را نمیکنید در آن پیدا میشود، از سنجاق سر زنانه عهد رضاخانی تا کفش پاره پوره و پینه زده ۶ سال پیش.در اولین نگاه پیش خودت فکر میکنی مگر میشود کسی این آتُ آشغالها رو بخرد اما در واقع اینها در میان خودشان به هر نحویی شده این اجناس را رد و بدل میکنند یا گاهی اوقات مشتریانی که بدنبال جنس مفت هستند،به پُستشان میخورد و اینها را به آنها میفروشند!دقت که میکنم انگار اکثرا یکدیگر را میشناسند.هنوز جمعیت زیاد نشده اما ساعت که به ۹ شب میرسد، روبروی مترو امامحسین کنار پل عابر پیادهی کوچهی سرپوشیده"فروشگاه"،مملو از آدمهای جورواجوری میشود که یا خودشان اینکاره هستند و یا برای خرید اجناس دست دوم و چه بسا مال خری به اینجا آماده باشند.
روی یکی از بساطها میایستم و براندازش میکنم.مرد سر و ریش سپیدی که سیگاری گوشه لبش دارد و طوری به سیگار پُک میزند که انگار از دار دنیا تنها این یک سیگار برایش باقی مانده،از زیر چشم نگاهی به من می اندازد و میگوید:چیزی میخوای؟
من، همممم والا راستش نه فقط دارم نگاه میکنم.
میگوید: پس برو بزار باد بیاد.
لبخندی میزنم و میگویم خب قیمت این ریش تراش چند؟
میگوید،فروشی نیست.جواب دادم،میخرم؛ بگو.
میگوید:هزار تومان.هزار تومان در میاورم و ریش تراش را از او میگیرم.
میگویم راستش من خبرنگارم چند تا سوال میخواهم بپرسم.
جواب میدهد،از اول میدانستم،مفتشی!
گفتم،واقعا کسی اینجنسها را میخرد،پاسخ میدهد بله که میخرند،نگاه نکن که همگی خِنزل پِنزل(وسایل بدرد نخور) هستند اما مشتری خودش را دارد.میپرسم برایم سوال است که این جماعت شبها کجا میخوابند.بساط بغلیاش جواب میدهد،به سر و ریختمون نگاه نکن،قرار نیست که هرکی بساط میکنه کارتنخواب باشه.گفتم نه چنین فکری ندارم اما بساط شما همهش کهنه و چیزهای است که شاید بدرد کسی نخورد.
گفت:هر کسی را که اینجا میبینی از یک جایی میآید.بعضیاشون توی خوابگاه میخوابند،بعضیاشون اتاقی اجاره کردن،بعضیاشون توی ترمینال یا گارجی میخوابند و بعضیاشونم کارتن خوابند.آخر شب بیا، خودت میفهمی.
راهم را ادامه میدهم،تقریبا در فاصله ۲۰۰ متری ضلع جنوب شرقی رو گذر امام حسین، یک کیوسک پلیس قرار دارد.سراغ آنها میروم و خودم را معرفی میکنم و میگویم در باره کارتنخوابها در حال نوشتن یک گزارشم، که نیاز دارم مرا راهنمایی کنید. اما استقبالی نمیکنند،گویی که میترسند با نوشتن این گزارش برایشان بد تمام شود.گفتم، قصد ندارم از شما نامی ببرم فقط درباره وضعیت کارتنخواب ها سوالاتی داشتم. یکی از گروهبانها میگوید ما تازه به اینجا آمده ایم و خبر زیادی نداریم. با اوقات تلخ کیوسک را ترک میکنم و سری به باز میوه و گوشت شهرستانی میزنم. گوگل را سرچ میکنم، در رابطه با دستفروشان، شهردار منطقه ۸ تهران، از اجرای طرح ساماندهی دستفروشان در شرق تهران خبر داده بود. بهمن نوری شهردار منطقه ۸ گفته بود : به منظور ساماندهی دستفروشان در خیابان آیت،دماوند، پیروزی و برخی دیگر از خیابان ها در حال برنامه ریزی برای ایجاد روز و شب بازارهایی هستیم تا این افراد هم بتوانند معیشت خود را تامین کرده و نگرانی در این زمینه نداشته باشند.
اما این درباره دستفروشها بود اما چیزی درباره آن کهنه فروشها در آن دیده نمیشد!
بعد از قدری پرسهزنی مسیر رفته را برگشتم.ساعت از ۱۲ نیمه شب گذشته بود و برخی از بساطیها همچنان اتراق کرده بودند.ساعتی را منتظر ماندم.گونیهایشان را جمع کردند و هر کس به سمتی رفت.سه نفر باقی ماندند که به سمت بازار شهرستانی میدان امام حسین به راه افتادند.در راه از وسط بازار، میوهای لهو لوردهیی که مغازهدارها بیرون ریخته بودند را جمع میکردند.یکی از آنها به سمت پایین خیابان اقبال به راه افتاد و دو نفر دیگر به سمت قسمت بالای خیابان اقبال رفتند.به دنبالشان رفتم.در گوشهای از پیاده رو نشستند و مشغول صحبت کردن،شدند.جای نشستنشان ظلمات بود و چهرهشان معلوم نمیشد.ساعت حول و حوش ۲ صبح بود.دل را به دریا زدم و گفتم میرم و کنارشان میشینم و گپی میزنم.رفتم و سلام کردم و گفتم چند دقیقهای میخواهم کنارتان بنشینم.همدیگر را نگاه کردند و گفتند بفرما بشین.یکی از آنها گفت توی میدون هم تو رو دیدم.مشکوکی! لبخندی زدم و گفتم نه بابا فقط کنجکاوم.هر دو خندیدند.یکی از آنها قیافه شکسته و پوست سبزه و موی کم پشتی داشت که دندانهایش ریخته بود و آنهایی هم که باقی مانده بود،سیاه شده بودند.با این شکستگی ظاهر، شاید ۳۷ سالی سن داشت.آن یکی پیرتر بود.آنقدر لاغر به نظر میرسید که فکر میکنم شلوارش به زور روی کمرش جا میشد.
گفتم،حقیقتا من خبرنگارم و فقط میخواهم درباره زندگی کسانی مانند شما که در خیابان میخوابند،خبری تهیه کنم.مرد جوانتر جواب داد:ای آقا، قبل از شما خیلیها اومدن و نوشتن، چه شد؟! اون یکی گفت:بنویس به فنا رفتگان؛ و هردویشان قهقه با یکدیگر خندیدند.من هم با آنها شروع کردم به خندیدن.مرد جوانتر گفت،بنویس داداش.من رضا هستم.قبلا پیتزاپز بودم و اینجا کار میکردم بعدا که معتاد شدم دیگه نتونستم کار کنم و الانم در خدمت شما هستم.خانوادهام طردم کردهاند و هر وقت شهرستان میروم برادرهایم کتکم میزنند و ناچارم دوباره به اینجا برگردم،کسی مرا نمیخواهد،به فنا رفتهی به فنا رفتهام.اما پیرمرد حکایت سنگینتری داشت.گفت:قبلا راننده بیابون بودم و همه ایران رو گشتم.چهار تا پسر و یه دختر دارم که الان دو ساله من رو از خونه بیرون انداختن.میگن معتادی عابروی ما رو بردی.الانم هر جا که تو فکرش رو بکنی میخوابم.شبی اینجا شبی اونجا.
ماشین پلیس از کنارمان رد شد،نگاهی میاندازد اما گویا دیگر به دیدن این صحنهها عادت کرده است.
صحبتم را با آنها ادامه میدهم.مرد جوانتر میگوید:برخی محلات حمامهایی برای ما گذاشتن میریم،حمام میکنیم و هر جایی هم که خسته شدیم میخوابیم.میپرسم سختتان نیست که جای مناسبی برای خواب پیدا نمیشود،میگوید،یکماه اولش سخت است و عادت میکنی،نه عمو غلام؟!عمو غلام جواب میدهد، والا چه عرض کنم تا خودش امتحان نکند ،نمیداند! تالبی را باز میکنند و از شانسشان شیرین به نظر میرسد.میگویند کمی با ما تالبی بخور.نمیخواهم ناراحتشان کنم، قارچی بر میدارم.رضا میپرسد چه حالی دارد خیابانخوابی،میگویم والا حس خوبی ندارد.پاسخ میدهد،میدانی چند هزار نفر در اینشهر، شبها توی پارکها،زیر پلها،کنار اتوبانها روی کارتن و یا اگر داشته باشند،روی پتوی کثیفی میخوابند؟!میپرسم چرا خودتان را معرفی نمیکنید؟ میگویند چند بار ما را برای ترک بردهاند و در کمپ خوابیدیم اما باز همین آش و همین کاسه! غلام میگوید:دیگه فایدهای ندارد و آخرش مثل اکبر سیاه کنار یه جوی فاضلاب میمیریم و موشها هم گوشتمون رو میخورند.پایپشان را ذر می آورند و بی توجه به دنیا هر انچه را که دنیا دارد و ندارد با خود دود می کنند و می رود!
ساعت تقریبا ۴ صبح است.کارتنی گوشه پیاده رو پهن میکنند و میگویند بسم الله، اگر جا نداری،بیا همینجا کنار ما بخواب!
به گزارش کُردپرس،یکی از مسائل اجتماعی که امروز در شهرهای بزرگ و کلان شهر تهران تبدیل به مسئله روز شده است،پدیده کارتن خوابی و یا بی خانمانی و پرسه زنی در شهر است.تا امروز گزارش های زیادی در خصوص موضوع کارتن خوابی نوشته شده و رسانه ها هر کدام به نحوی عمق این معضل اجتماعی را نشان داده اند که نمونه اخیر آن موضوع گورخوابی در جنوب شهر تهران بود که موجب ایجاد موج عظیمی از انتقادات مردمی به مسئولان کشوری در خصوص سامان دادن به وضعیت کارتن خوابی در کشور شد.نوری شهردار متطقه هصت تهران با اشاره به راه اندازی مدد سرای اضطراری برای کارتن خوابها توضیح داد: مددسرای اضطراری شهرداری منطقه فعالیت خود را آغاز کرده است و در این مددسرا به کارتن خواب ها یک وعده غذای گرم و صبحانه، لباس تمیز، وسایل استحمام داده می شود تا شب های سرد سال را در این گرمخانه بمانند.اما اینتنها صورت مسئله است و درد جای دیگری است.در حال حاضر در کشور، نوع مهاجرت در تهران از مهاجرت نخبەگی بە مهاجرت بیکاران تغییر شکل دادە و بیم آن میرود کە در چندین سال آیندە بیست درصد از جمعیت بیکار کشور بە حومەی تهران مهاجرت کنند، تهرانی کە هماکنون نیز هم دیگر نە چهارراە ولیعصر و پارک دانشجویش در وسط شهر، نە تجریشش در شمال شهر و نە خلازیر و عبدلآباد و شهرری و ... در جنوب شهرش و نە حتی محوطەی ترمینال غربش، و نە حتی اطراف میدان آزادی آن، نیز جایی بر سوزن انداختن ندارند، چگونه میتواند پذیرای چنین جمعیت مهاجری گردد، جمعیتی کە جویای کار در شهری شدە کە حالا نە دیگر خیابانهایش هم نه ظرفیت پذیرش بساطگستری دارند و نه ظرفیت خوددرو برای مسافرکشی، با وجود این ها هنوز هم این گونه مشاغل غیررسمی به دلیل آنکه دو و یا سه چهار برابر مشاغل پایدار و ناپایدار مشابه خود در تهران درآمد در پی دارند، باز هم همانند آهنربا خیل گرسنگان را به حومه و محله های جنوبی تهران خواهد کشانید، و این یعنی تداوم و افزایش اسکان غیررسمی، حاشیەنشینی، تصرف حریم شهر، و . . .
نظر شما