«آذربایجان مرزی» طمع سیاستمداران برای بهره برداری از تعلقات هویتی است

سرویس آذربایجان غربی- فعال اجتماعی "صلاح الدین خدیو" گفت: نام استان آذربایجان "مرزی" بیشتر به یک شوخی و مطایبه شبیه است، که تعجب همگان را برانگیخته، البته ریشه در یک امر جدی دارد و آن هم تعلقات هویتی مردم آذری زبان این سامان و طمع سیاستمداران برای بهره برداری از آن است.

به گزارش کردپرس، «طرح تشکیل استان آذربایجان مرزی اعلام وصول شد!» این خبری بود که امروز از سوی یوسف نژاد، عضو هیأت رئیسه مجلس شورای اسلامی مطرح شد، متعاقب آن واکنش‌ها نیز شروع شد .

"صلاح‌الدین خدیو" تحلیلگر سیاسی از مهاباد در گفتگو با سایت خبری "واکاوی" گفت: تشکیل استان آذربایجان مرزی بیشتر به یک شوخی و مطایبه شبیه است. در ادامه این گفت و گو می خوانید؛

در تقسیمات کشوری که اکنون وجود دارد شاهد وجود دو استان به نام‌های آذربایجان غربی و آذربایجان شرقی وجود هستیم، و اتفاقا هر دو نیز با کشورهای همسایه مرز مشترک دارند، ایجاد استانی جدید با نام "آذربایجان مرزی" تا چه میزان می‌تواند جدی باشد؟

نام استان آذربایجان "مرزی" بیشتر به یک شوخی و مطایبه شبیه است، چرا که دو استان آذربایجان شرقی و غربی در حال حاضر با کشورهای خارجی هم مرز هستند و حتی آذربایجان غربی تنها استان ایران است که با چهار کشور همسایه هم مرز است. این شوخی و مطایبه که تعجب همگان را برانگیخته، البته ریشه در یک امر جدی دارد و آن هم تعلقات هویتی مردم آذری زبان این سامان و طمع سیاستمداران برای بهره برداری از آن است.

ترکها هنگام تقسیمات استانی دوست ندارند نام آذربایجان از واحد جدیدالتأسیس برداشته شود، نمونه آن انتزاع استان اردبیل در اوایل دهه هفتاد بود که ابتدا قرار بود نام آن به آذربایجان مرکزی تغییر یابد و اصرار فراوانی هم بر این قضیه صورت گرفت ولی در نهایت به سرانجام نرسید. زیرا مقارن با آن جمهوری آذربایجان با مرکزیت باکو از شوروی سابق منفک و اعلام استقلال کرد و به لحاظ امنیتی این نگرانی بوجود آمد که همنام بودن دو منطقه جغرافیایی در دو سوی رودخانه ارس به لحاظ داشتن پیوندهای فرهنگی و قومی ممکن است مناسب نباشد و اینگونه شد که استان جدید اردبیل نام گرفت.

البته اکنون برخی بر این باورند که ایران آن زمان اشتباه کرد و نباید آذربایجان را بی قید و شرط به رسمیت می شناخت. همانطور که در کثیری از منابع قدیم تاریخی و جغرافی آمده به سرزمین شمالی ارس، نام "اران" اطلاق شده و ایران باید به رسمیت شناختن آذربایجان را به تغییر نام آن به "اران" مشروط می کرد. نظیر سیاستی که دولت یونان در برابر مقدونیه تازه استقلال یافته از یوگسلاوی سابق در پیش گرفت، مقدونیه با وساطت سازمانهای بین المللی نامش اینگونه ثبت شد "جمهوری مقدونیه ی یوگسلاوی سابق" و این نام ۲۵ سال برقرار بود تا اینکه چند ماه قبل دو کشور مصالحه کرده و این پسوند حذف شد.

آذربایجان یک استان چند قومیتی و چند فرهنگی است، پیشینه و پیوند تاریخی کُردها و تُرک‌ها را می‌توان یک پیوند عمیق نامید، با این وجود دو شهر خوی در شمال و مهاباد در جنوب این استان همواره مطرح بوده، این رقابت از کجا شکل گرفت؟

استان آذربایجان غربی رسما در سال ۱۳۱۶ و از به هم پیوستن پنج شهرستان ارومیه، خوی، مهاباد و بیجار و مراغه تأسیس شد. بعدها مراغه به آذربایجان شرقی، بیجار هم پس از چند تغییر به کردستان پیوست. مهاباد اما جزو آذربایجان غربی ماند. شهرستان مهاباد یا مکریان منطقه وسیع جغرافیایی گسترده‌ای بود به شمول سردشت، پیرانشهر، اشنویه، نقده، میاندوآب، شاهیندژ، تکاب بوکان و حتی سقز و بانه که به مرور شهرستان‌های جدید از مهاباد جدا شدند.

بنابراین در استان آذربایجان غربی در شمال، خوی و در جنوب، مهاباد شهرهای اصلی بودند و از دیرباز بحث تبدیل دو شهر خوی و مهاباد به استانی مجزا مطرح بوده است. بحث مهاباد با توجه به عدم تجانس قومی، مذهبی و فرهنگی آن با استان همیشه جدی تر بوده و حتی قبل از انقلاب مقدمات کار از جمله تأسیس مجتمع عظیم کشت و صنعت، ایجاد صدا و سیما، بیمارستان و کارهای مطالعاتی احداث فرودگاه و دانشگاه انجام شد.

اما سیر حوادث در اوایل دهه‌ی شصت نه تنها این مسیر را تغییر داد بلکه سرنوشت به گونه‌ای رقم خورد که این منطقه عملا از لحاظ شاخص‌های عمرانی و توسعه‌ای ایزوله و نسبت به شمال در موقعیتی قرار گرفت که امروز شاهد آن هستیم.

در ماه‌های منتهی به انتخابات اعلام چنین طرحی به چه معناست!؟ آیا می‌توان گفت مسأله اساسی در آذربایجان غربی تبدیل آن به دو استان مجزاست!؟

این طرحی که امروز هم اعلام وصول شده، عمدتا جنبه تبلیغاتی دارد و از شهرهای اصلی شمال استان یعنی ماکو و سلماس هیچکدام مایل به همراهی با آن نیستند. اکنون وضعیت آذربایجان غربی بسیار پیچیده تر از قبل از انقلاب است. میان شمال و جنوب و مرکز یک شکاف عظیم توسعه ای اتفاق افتاده است. علاوه بر این به نسبت رژیم گذشته این استان به رده های پایین توسعه سقوط کرده و جزو استانهای محروم و رده آخر کشور محسوب می شود.

اکنون مسأله‌ی کُردها تنها در جنوب استان مطرح نیست. ما قبلا مدعی بودیم که "کردستان مکری" بدون در نظر گرفتن شاخص‌های فرهنگی و ویژگی‌های تاریخی، جمعیتی و سیاسی، حتی نوعی خودمختاری داشته و بعضا از لحاظ اداری با تهران و تبریز مرتبط بوده اما در پیوستن به ارومیه، این پیشینه لحاظ نشده و ارتباط سیاسی و معنوی خودرا با مرکز کشور از دست داده و شرایط بغرنجی بر آن حاکم شده است.

اکنون مساله فقط این نیست. ایلات و قبایل کُرد شمال و غرب استان که یکجانشینی شان نسبت به ایلات آذری دارای قسمی تاخیر زمانی بود، در دهه ‌های اخیر به سرعت شهرنشین شده و بافت شهری را در ارومیه، ماکو، سلماس، خوی و …تغییر داده اند. بخشهای عظیمی از اینها در حال تبدیل به طبقه متوسط هستند و همگی خواهان مشارکت نهادی می باشند، اما طرح‌ها و زیرساخت‌های لازم برای این تحولات عظیم فراهم نشده و تنش‌ها و اصطکاک‌هایی که رخ می‌دهد محصول این عدم آمادگی هاست. این مسائل قبل از انقلاب به این شکل وجود نداشت. ما شاهد یک توسعه نابرابر هستیم که محصول یک نگاه نابرابر است و متعاقب آن چنین شرایط و موقعیت ناگواری به لحاظ زیست اجتماعی و انسانی و روابط بین اقوام بوجود آمده که همگی میوه سیاست‌هایی است که در سی تا چهل سال گذشته اتخاذ شده است.

با نگاهی به آمار سرانه ها در شمال و مرکز استان به لحاظ شاخص‌های توسعه و مقایسه آن با جنوب متوجه خیلی از تفاوت‌ها خواهیم شد. در شمال استان شهرستانهای متعددی با جمعیت مراکز فرماندری ۱۵ تا ۲۵ هزار نفر تأسیس شده که به لحاظ ردیف‌های بودجه‌ای توان جذب اعتبارات بیشتری دارند، چنین تحولاتی به لحاظ تقسیمات کشوری در جنوب استان دیده نمی‌شود.

شهرهایی مثل مهاباد و بوکان به عنوان دو مرکز عمده شهری با ۵۰۰ هزار نفر جمعیت با حداقل سرانه‌های درمانی، آموزشی، ورزشی و … را با سرانه‌های ارومیه، سلماس و خوی مقایسه کنید. همچنین تعداد فرودگاهها و دانشگاههای دولتی در جنوب که نسبت به شمال صفر است.

اخیرا در مورد زبان آذری و کُردی در ارومیه بحث هایی شکل گرفته است، چرا برخی نمایندگان هیچوقت در قبال چنین مواردی موضع نمی‌گیرند؟ اما برای تشکیل یک استان جدید که می‌تواند بحث های قومیتی را عمیق‌تر کند اقدام می‌کنند؟

موضوع زبان که اشاره کردید و در روزهای اخیر جنبه‌هایی از آن هویدا شد گویای وضعیت فرادستی و فرودستی و روابط قدرت در استان است. وضعیت در این استان به گونه‌ایست که نه زبان فارسی بلکه زبان آذری زبان قدرت و حاکمیت است. این به معنای آن نیست که فرضا ترکی زبان شهر و کردی زبان روستا و ایلات است. اتفاقا فرم نوشتاری و ادبی کردی سورانی که در جنوب استان یک میلیون گویشور دارد، پس از فارسی از هر زبان دیگری در ایران پیشرفته و متعالی تر است. اما حضور این زبان در عرصه های غیرر رسمی فرهنگی به معنای حضور آن در عرصه قدرت نیست. این قاعده به طریق اولی شامل کردی کرمانجی هم می شود که در ارومیه و شمال استان رایج است و موقعیت غریب تری از کردی سورانی دارد.

ترکیب قومی و مذهبی آذربایجان غربی پیچیده تر و متنوع تر از نگاه رایج است. گروهبندی عمده به لحاظ زبانی و قومی تُرکی و کُردی و گروهبندی اصلی مذهبی هم شیعه و سُنّی است. اما در کنار اینها آشوری، ارمنی، مسیحی، کُرد شیعه‌ و تُرک سنی، اهل‌حق، گوران و … حضور دارند، اما متأسفانه فرودستی و فرادستی بر مبنای گروه بندی عمده و غالبی است که ذکر شد.

می توان ادعا کرد الحاق بخشی از کردستان در دوره پهلوی اول به استانی که آذربایجان نام گرفت و انتخاب مدیران کشوری و لشکری از میان قوم و مذهب غالب، منشأ مشکلاتی شد که تا به امروز ادامه دارد. ما در مسأله فرادستی قومی با پدیده‌ی این "همانیِ فرادستی قومی با حاکمیت و دولت مرکزی" روبرو هستیم، در این استان دولت مرکزی یعنی زبان تُرکی و قومیت تُرک.

جالب است زمانی که بحث اقلیتها و مطالبات قومی هم مطرح می‌شود، برای کردها و یا دستکم برای کردهای شمال استان وضعیت پیچیده "اقلیت در اقلیت" بوجود می‌آید و این شمال را در موقعیت بغرنج‌تر و ضعیف‌تری قرار می‌دهد. نمونه اش دوران حکومت های خودمختار در مهاباد و تبریز است. اعلام خودمختاری در تبریز و تصمیم فرقه دمکرات پیشه وری برای قراردادن مکریان در داخل حکومت آذربایجان بدلیل قرار گرفتن آن در مرزهای اداری آذربایجان غربی، کردها را در برابر این چالش قرار داد که اگر قرار است "تابع" باشند، تهران را انتخاب می کنند نه تبریز را! سپس با عجله دنبال دستور کار مختص به خود رفتند و پس از آن مدام بر سر نواحی کردنشین ارومیه و سلماس درگیر بودند.

بعدا در بهار و تابستان ۱۳۲۵ هم که ابتدا پیشه وری و سپس قاضی محمد برای تثبیت موقعیت دی فاکتوی خود به مذاکره با قوام پرداختند، طرف ایرانی ـ آذری با انگیزه هایی متفاوت از مساله مرزهای اداری آذربایجان غربی برای تحت فشار قراردادن کردها استفاده کردند.

شهروندان آذربایجان از چه راهی می‌توانند به یک توسعه مناسب برسند؟ آیا راه آن ایجاد استان جدید است؟ اگر بله، این راه از خوی می‌گذرد یا مهاباد!؟

اگر روزی تقسیمی در استان صورت بگیرد باید از جنوب استان آغاز شود. این جنوب استان است که حداقل‌های توسعه را به خود ندیده است و تداوم این توسعه نیافتگی منشا بحرانها و مسائل حادتری خواهد شد.

به صورت کلی باید گفت سیاست هویت در آذربایجان غربی و تعریف آن با مولفه های هویتی معنایی جز تأکید بر نزاع و کشمکش و مالا نزاع و عقب ماندگی آن ندارد، ولی اگر روی ایده‌ی توسعه و پیشرفت آذربایجان غربی وحدت داشته باشیم چاره‌ای نداریم جز اینکه بحث‌های هویتی را تعدیل و روی توسعه تأکید کنیم به شرطی که به الزامات توسعه پایبند باشیم. اگر به توسعه ایمان بیاوریم، باید به تقسیم برابر امکانات، تسهیل سرمایه‌گذاری در همه‌ی بخش‌های استان، تعدیل تبعیض‌ها و نابرابری‌ها و تخصیص بودجه‌های جبرانی برای تلافی عقب ماندگی‌هایی که در جنوب و غرب استان هستند باور داشته باشیم. همچنین در زمینه مدیریت استان باید به بی عدالتی های فعلی پایان داده و مبنا را شایسته سالاری قرار دهیم، نه پارامترهای قومی، مذهبی و جنسیتی.

شما وقتی به زیان شهرهای دیگر ارومیه را به یک متروپل خدماتی و تجاری تبدیل می‌کنید و با تأسیس ده بیمارستان و دهها مرکز درمانی، پاراکلینیکی، تجاری و تفریحی آن را یک مقصد مهاجرتی جذاب می‌سازید و شهرهای دیگر را که زمانی هم طراز آن بودند، در توزیع امکانات و ثروت و مدیریت نادیده می گیرید، بعدا حق ندارید فریاد واتشیعا و واآذربایجانا سر بدهید!

کد خبر 135928

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha