به گزارش خبرگزاری کردپرس، وقتی از اقتدارگرایی شعر سنتی حرف میزنیم، آیا صرفاً قالبهای ظاهریِ شکلیافته برمبنای موسیقی عروضی و کناری را هدف قرار دادهایم؟ و آیا با کنار زدنِ این پوشش موسیقایی میتوانیم ادعا کنیم که آن اقتدار را درهم شکستهایم؟ و سادهلوحانه فراموش میکنیم که در ورای این پوستۀ ظاهری که در مواجهۀ دیداریِ نخست به چشم میآید، ریشههای بسیار محکم و مقاومی دربرابر تغییرات وجود دارد؟
پاسخ به این پرسش هرچه باشد، نباید از این نکته غفلت کنیم که اگر قرار است مقابلهای با این اقتدارگرایی صورت بگیرد، باید حملهای از درونِ پوسته باشد. یک شاعر سپیدسرا بهسختی میتواند خدشهای به نظام لایتغیّر شعر سنتی وارد کند، امّا یک شاعر غزلسرا که خود در میانۀ آن نظام نفس میکشد، ابزار کارش را میشناسد و اگر حرفهای باشد، رخنههای نفوذپذیر نظام شعر کهن را نیز پیدا میکند، و اگر حرفهای‎تر باشد، «شاید» بتواند آن نظام را «ویران» که نه! بلکه از درون «متحول» کند.
حسین شکربیگی، شاعر مجموعهغزل «از مصر و شکر» در پی چنینکاری است و بهنظر میرسد در تلاش است تا در گامهای نخستینِ خود، این اقتدارگرایی را بهشیوههایی چون افراطیگری در توجه به قافیه در برخی غزلهایش به سخره بگیرد؛ قافیهمحوریِ پررنگی که خود تعریضی واضح است بر اقتدارطلبیِ بیچونوچرای موسیقی در شعر سنتی: «پوستی با بوی گندم، چشم آبی، مو بلوند و/ خندهات رازی ملایم بر لب طرح ژوکوند و/ چشم تو تغییر داده هرچه را باید ببینم/ سنگ، ماهی مینماید رود کامل، ماه تند و/ یکنفس تا تو دویدم، یکنفس شاید رسیدم/ تا تو امّا روزها شب، راه لنگ و اسب کند و/ در فرانسه آخرشب کافهای هستی که دنج است/ چشمهایت ضامن تیراژ بالای لوموندو/ من تو را برروی کاغذ مثل شهری آرمانی/ آفریدم، همچنان که گارسیا مارکز ماکوندو!»
و نیز تلاشهایی در حوزههای دیگر چون فرارویهای نحوی: «بیشتر از آنچه تو عیسیوشی، مریمترم»، دخلوتصرف در دایرۀ واژگانیِ پذیرفتهشده در حوزۀ غزل: «برروی جلد تایم، در یک ستونِ مُد/ موضوعِ جذّابِ ژورنالها هستی»، توجه ویژه به قابلیتهای کژتابی‎های زبانی: «من تو را دوستتر از خندۀ گندم دارم/ من تو را دوستتر از باقیِ مردم دارم» و مهمتر از همه، راهدادن مضامین مدرن و امروزی به فضای حفاظتشدۀ سنتی غزل که بهمثابۀ ابزار نبرد در دست شاعری قرار گرفته که در جنگی تنبهتن با اقتدارگراییِ شعر سنتی، تا آخرین مصراع کتاب جنگیده است:
کاراکتر اصلی در یک رمان هستی
از قومِ خونریزِ چنگیزخان هستی
یک زن علیالظاهر، زیبا خدایی نو
یک زن، درست! امّا از رهزنان هستی
یک دینِ نو در هند، بودیستی در چین
یک بانوی مؤمن در نخجوان هستی....
امّا اینجا بیش از آنکه صحبت از توفیق یا عدمتوفیق شکربیگی در این حوزه باشد، صحبت از تعصب مخاطبان غزل فارسی بر حفظ الگوهای تکرارشوندۀ غزل فارسی است که هنوز در پی مغازلهای خاکسارانه در بستر کلماتی دیروزیاند. ذهنیت مخاطبِ غزل، شاید فرسنگها از ذهنیت مخاطب شعر مدرن فاصله داشته باشد. برای مخاطب غزل، کلماتی چون «لپتاب»، «موبایل»، «پاپ»، «هیپهاپ»، «ژوکوند»، «بلوند»، «لوموند» و... ایجاد دیوار شنوایی میکند، بهگونهای که پس از شنیدن نخستین واژۀ نامتجانس، کلمات دیگر را نمیشنود و ذهنش درگیر آن موجودِ ناهمرنگِ جماعت میماند. امّا شکربیگی با کاربرد کلماتی از ایندست، اقتدار موسیقایی شعر فارسی را نادیده گرفته، و شاعر را بهمثابۀ مؤلفی مقتدر مطرح کرده، و نه مؤلفی ناگریز از رعایتِ هنجارها و اجبارها.
پیروزی شاعر را در این مجموعه، نه در شکست آن اقتدار ـ که کاری است نشدنی ـ که در شهامتِ نزدیکشدن به مرزهای شدیداً حفاظتشوندۀ ساختار سنتی غزل میدانم. شکربیگی نویسندۀ توانمندی است و در حوزۀ شعر سپید هم صاحب سبک و سیاق ویژۀ خودش است، امّا تعلق خاطرش به فضای تغزل فارسی، این احساس مسئولیت را در او برانگیخته که درراستای مدرن کردنِ غزل فارسی، قدمی بردارد، اگرچه با ایستادگی و مقاومت شدید غزلسرایان و مخاطبان غزل سنتی مواجه شده باشد.
و در نهایت در مواجهه با سختجانی شعر سنتی در برابر مدرنیزاسیون ادبی، آیا نمیتوان چنین نتیجه گرفت که غزل ناتوان یا دستکم انعطافناپذیر است در برابر پذیرش تحول؟ و متعاقباً آیا نمیتوان به این نتیجه رسید که قالب غزل، یا استعداد پذیرش توسع ساختاری و زبانی را برای تندادن به تحول زیربنایی ندارد؟ و یا ترس شدیدی دارد که با چنین پذیرشی، دچار ریزش شدید مخاطب شود؟
غزلی از این مجموعه:
من گردنش را... گردنش را... گردنش را...
لاقیدیاتِ دکمۀ پیراهنش را...
پهلو به باران میزنم وقتی که گیسوش...
پهلو به الکل میزنم وقتی تنش را...
من قسمتِ تاریکِ ماهم، عاشقی که
در ابرها گم کرده نیمِ روشنش را
با او نه فتحی و نه امّیدِ فتوحی است
جنگاوری که دوست دارد دشمنش را
مانند کوهی خستهام از برف، سنگین
بر خود فرود آورده کوهِ بهمنش را...
*شاعر معاصر
نظر شما