طالبان طی دو دوره، صدارت خاک افغانستان را در دست گرفته است؛ یکی طی سالهای 1996 تا 2001 تحت نام امارت اسلامی و دیگری هم تسخیر کل خاک افغانستان است در 24 مرداد امسال(2021). آنچه درک ما را از صدارت آتی طالبان دچار چالش می سازد، تصویری است که همواره از طالبان و سیاستهای این حزب در اذهان عمومی مردم افغانستان و دیگر کشورها وجود دارد. اینکه آیا طالبان اکنون همان طالبان پیشین هست یا نه؟ خود تعیین کننده کلیت باور عمومی مردم نسبت به طالبان است. باور در اینجا، محصول درکی است که ما نسبت به منابع و تجربیات ماسبق خود و دیگران داریم و در عین حال اعتمادی است که از دل این منابع و تجربیات حاصل می آید.
حضور طالبان در رأس حاکمیت افغانستان به دو شکل ممکن مسبوق به سابقه و تجربه است. ابتدا به دوران حکمرانی خود طالبان طی سالهای 1996 تا 2001 برمی گردد و دیگری به قرابت معنایی/ایدئولوژیکی این نوع حاکمیت با احزاب تروریستی همچون داعش، بوکوحرام، الشباب و ... در دیگر مناطق دنیا؛ این دو نوع سابقه، مخاطبینِ این شکل از حکمرانی و صدارت سیاسی را از طرفی به نوعی باورِ پیشینی رهنمون می سازد و از طرف دیگر آنان را از هر نوع امیدی به امکان اشکال متفاوتی از حکومت اعم از دموکراسی و آزادیهای سیاسی و مدنی برحذر می دارد.
حال این مسئله تا حدودی بیشتر ما را با چالش روبرو می سازد که آیا باور کردن به قولها و وعده های سیاسی طالبان مبنی بر آزادی و توسعه می تواند امری منطقی باشد یا نه؟ و یا اینکه تنها با استناد به گذشته این حزب می توان هر نوع امیدی از آنها سلب شود؟ اینکه آیا طالبان همان جنگاوران تمام مسلحی هستند که زنان را در ملاء عام شلاق می زنند، مخالفان سیاسی/عقیدتی خود را دار می زنند، مدارس نوین را تخطئه می کنند و آموزش غیر دینی را تحریم می کنند؟ یا اینکه اصول مدنی یک حکمرانی نوین را پیاده می کنند و جامعه افغانستان را بر ریل دموکراسی می رانند؟ همه این سوالات ما را به آنچه می توان مفهوم باور به حساب آورد گره می زند.
در باب مسئله باور، اصلی تحت عنوان "اصل کلیفورد" وجود دارد که می تواند راهگشای این بحث باشد. ویلیام کلیفورد، فیلسوف قرن نوزده در طرح مسئله اخلاق باور، معتقد است که باور تا زمانی که ملتزم به منابع قوی و مکفی نباشد، نمی تواند قابل اعتماد باشد. به نظر وی هر نوع باوری در هر حال ملتزم به منابع و تجربیات است نه موقعیت. کلیفورد مثالی از صاحب طماعِ کشتی شکسته واسقاطی ای می آورد که برای رسیدن به پول هنگفت، مسافران را مجاب به سوار شدن بر کشتی به ظاهر "امن و سالم" خود می کند؛ مسافران بخت برگشته پس از پرداخت کرایه در مسیر راه غرق شده و به قعر دریا می روند. صاحب کشتی، پول کرایه مسافران را به همراه دریافت خسارت بیمه کشتی به جیب می زند و متمول می شود. آنچه این داستان کلیفورد را به حکمرانی طالبان مرتبط می کند، باوری است که به این دو امر یعنی کشتیِ اسقاطی و حکومت طالبان در میان مردم ایجاد می شود.
مردم به راحتی بدون منبع و بدون بازگشت به تجربیات خود بر مرکب طالبان سوار می شوند؛ اگر آنان که تحت حاکمیت طالبانند، از سر اجبار و اکراه ناچار به باورند، دیگر کسان در بیرون از این دایره دیگر نباید چنین التزامی داشته باشند. آنان تنها زمانی می توانند به طالبان باور داشته باشند، که منابع باورپذیری را مرور و عملیاتی کرده باشند. همان منابعی که در تمثیل کشتی کلیفورد، تنها راه نجات مسافران بود. اما آنچه در نهایت مانع از دستیابی کامل مخاطبین به باور واقعی می شود، همان اصلی است که هابرماس آن را تحریف معنا و کلام می نامد؛ امری فراتر از معنای کلاسیک ایدئولوژی. چیزی که طالبانیسم به معنای ایدئولوژی دینی/سیاسی حزبی به تنهایی نمی تواند تولید کننده و بوجود آورنده آن باشد.
از این نقطه به بعد، طالبانیسم، می بایست بیش از ایجاد و جذب یار و نیرو عمل کند. دیگر بحث بر سر مجاب کردن اعضاء و یاران تازه وارد به سیاستهای حزبی و عقاید دینی و مذهبی نیست، بلکه بحث بر سر تولید باور است. باور به اینکه طالبان چیزی است فراتر از توهم و ترس عمومی جامعه. تولید این باور به ناچار چرخش ایدئولوژیکی/سیاسی نوینی می طلبد که هر چند قرار نیست این چرخش دموکراسی را امید ببخشد، اما در نهایت حاکمیت را به دستگاهی برای "تولید باور" مبدل می سازد. شاید بتوان گفت که طالبانیسمِ نوین بیش از پیاده کردن و استقرار مبانی ایدئولوژیکی/دینیِ خود نیازمند استقرار باور و ایجاد باورپذیری عمومی است، حتی اگر ناچار شود با شدیدترین برخوردها آن را عملی سازد. و این همان پارادوکس سیاسی/پلیسی نظامهای مدرن است مبنی بر استقرار باور عمومی به آزادی، از طریق سرکوب آزادی.
نظر شما