در عصری زندگی می کنیم که میل به ناشناخته ماندن به حداقل رسیده است و هر کسی در هر طبقه اجتماعی و با هر سطح سوادی و با هر دستاویزی، برای "دیده شدن"، معرکه گیری می کند. این دیده شدن گاه جنبه های مادون انسانی پیدا می کند و آدمها برای افزایش لایک و تأیید عوام دست به کارهای پست می زنند.
علاوه بر این، دیده شدن در این روزها ارزش مادی نیز پیدا کرده و فرومایگان فرصتی پیدا کرده اند که با ستاره های سینمایی و ورزشی و سیاسی و...
در بلاهت هماوردی کنند و گویی انسان معاصر، در عصر انفجار واقعی اطلاعات، به دنبال دست و پا کردن هویتی برای خویش است.
در این میان و برای مقاصد معلوم و نامعلوم، بین "نخبگان" و "اوباش"، نوعی اتحاد و همراهی شکل گرفته و حتی فراتر، برخی نخبگان به اوباش تبدیل شده اند و ازسوی دیگر، شاهد جماعتی از اوباش هستیم که خود را نخبه تر از هر صاحب علم و درایتی می دانند.
"هانا آرنت"، فیلسوف سیاسی معاصر اصطلاح اتحاد نخبگان و اوباش را در کتاب توتالیتاریسم خود آورده است و به زعم او این اتحاد، ناپایدار است.
اگر به زندگینامه نخبگان و اوباشی که با هم برای کسب قدرت متحد می شوند رجوع کنیم، خواهیم دید که شباهتهای زیادی بین آنان وجود دارد که مشخصه اصلی آن ناکامی در زندگی شغلی و اجتماعی و گمراهی و بدبختی در زندگی شخصی پیش از فعالیت سیاسی است. و مبرهن خواهد شد که لیدرهای سیاسی و اجتماعی شکست خورده و رهبران اوباش در زندگی شخصی سرشار از ناکامیهایشان، وجه اشتراک دارند.
آنها از آبرومند بودن بیزارند و هرگز به زندگی عادی یک شهروند بر نخواهند گشت. آنها ستایشگر خشونت و قدرت و بی رحمی هستند و گوشی برای شنیدن استدلالهای منطقی و علمی ندارند.
برای افراد شکست خوردهای که جایشان را در این جهان گم کردهاند، کسب فوری قدرت بسیار مهم است و کاری به محتوا و نظریه ها و ارزشهای محترمانه جامعه ندارند و اتفاقا با شکستن هر آنچه جامعه آن را منع کرده است، ارضا می شوند.
یک عنصر مشترک دیگر در اتحاد نخبگان و اوباش، علاقه شدید آنها به ترور شخصیتهاست و اینگونه تروریسم، برای آنها، نوعی از فلسفه سیاسی تلقی شده است؛ فلسفه ای که ناامیدی، خشم و بیزاری کور را بیان می کند و بیانگر نوعی اظهار وجود سیاسی به شیوه اوباش است.
در این شیوه تروریستی، اوباش و نخبگانی که با آنها متحد شده اند، با شوق و ذوق به هر بهایی در جستجوی شهرت هستند و اظهار می کنند که حتی به قیمت جان خویش حاضرند، افکار مسموم خود را بر جامعهای که رفتاری بهنجار و محترمانه دارد، تحمیل کنند.
اوباش در این قرن بی آنکه کتابی خوانده باشند، می دانند که طبق الگوی نوکیسگی، طبقات بالای جامعه که اغلب صاحبان ثروت و قدرت هستند، آغوش خود را به روی افراد غیر نُرمال و شیاد، باز می گذارند و در مجموع صاحبان رذایل را بر صاحبان فضایل ترجیح میدهند.
متاسفانه حتی افراد دارای قدرت و نفوذ سیاسی، هر کجا ببینند که جامعه محترم، از روی ترس و آبرو ناچار است برای اراذل و اوباش جایگاهی برابر قائل شود، شادمان می شوند. آنها تماشاچی نابودگریهای فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی جامعه توسط این شیادان هستند و در برابر اعمالشان سکوت کرده و حق کشی ها و بی عدالتی های اوباش، آنها را خشمگین نمی کند تا جایی که روزی فرا می رسد که این اوباش، خود به نخبگان جامعه تبدیل می شوند و نادانی جای دانایی را خواهد گرفت و جامعه مجبور به پذیرش معیارهای اوباش خواهد شد؛ که البته این شرایط موقتی خواهد بود و همواره در طول تاریخ، پیروزی نهایی با معیارهای محترمانه و هنجارهای درست بوده و خواهد بود.
نظر شما