خبرگزاری کردپرس _ اسم کرمانشاه به ویژه از زمان صفویه به بعد که شیخ علی خان زنگنه و برخی از رجال کرمانشاهی در دستگاه دیوانی حکومت صفویه راه پیدا کردند مصطلح شد و مشخصاً از زمان قاجار دیگر کرمانشاه نهادینه شد. اسنادی که در طی دویست سال اخیر تدوین شده همه گواه بر این است که این منطقه به عنوان دارالدولۀ کرمانشاه معروف شد و از زمان دولتشاه رونقی پیدا کرد و برای غرب کشور نیز یک مرکزیت سیاسی و همچنین مرکزیت تجاری به وجود آورد. تعدادی از کنسولگری های دولت های خارجی هم در این شهر دائر شدند. بحث و فحص پیشینۀ تاریخی این نام و این سرزمین موضوعی است که در یررسی های دیگر و به نحوی دقیق تر از آنچه که در یک چنین مرور گذرایی جای گیرد. موضوع تحقیق قرار گرفته است. آنچه در ادامۀ این یادداشت بدان اشاره خواهد شد موضوع شگفت انگیز اقدامی بود که در مراحل نخست انقلاب و در چارچوب تحولات فکری آن دوره برای تغییر این نام کهن و دیرینه صورت گرفت و به دنبال آن سعی و کوششی که برای احیاء و ایفاء این نام و عنوان کهن صورت گرفت.
به نظر شما چرا موضوع تغییر اسم کرمانشاه به باختران تبدیل به موضوع مهمی شد؟
موضوع نام و عنوان بحثی نیست که بتوان به سادگی از کنار آن گذشت؛ حساسیت هایی که هم اینک بر ایرانی خوانده شده خودمن داریم یا خلیج فارس بودن خلیج فارس، خود از ابعادگستردۀ این بحث حکایت دارند. بخشی از اهمیت این موضوع به مقولۀ هویت برمی گردد و نقش غیرقابل انکار آن در زندگی بشری. متأسفانه بعد از انقلاب چون و چراهایی در این حوزه ها صورت گرفت که به هیچ وجه درست نبود. البته هر انقلابی یک تبعات منفی هم دارد و این را نم شود کتمان کرد. یکی از بحث هایی که شکل گرفت که واقعاً اهمیتی نداشت و فلسفه انقلاب و هدف آن چیز دیگری بود همین تغییر اسامی بود که نمود بارز آن را در چند منطقه کشور داشتیم. امّا دو تغییر نام به زعم من یکی کرمانشاه و دیگری سکوهای نفتی خلیج فارس این دو تا صدمه زدند. پدر بنده در دو مقطع، یکی در دورۀ چهارم که در کمیسیون فرهنگی مجلس چهارم بود و دیگری در دورۀ ششم که در کمیسیون انرژی بود این بحث را مطرح کرد که نام سکوهای نفتی در خلیج فارس به نام ایرانی آنها که قدمتی به درازای تاریخ دارد برگردانده شود قبل از انقلاب این سکوهای نفتی رستم، گودرز، فریدون نام داشتند و پدرم تلاش زیادی کرد این نام های اصیل ایرانی و نمادهای ایرانیّت دوباره بازگردانده شود. این ها هویت ایرانی ما است.
تغییر اسم از کرمانشاه به باختران چگونه صورت گرفت؟
در این دوره آیت الله اشرفی اصفهانی در کرمانشاه بودند و به نظر می رسد برخی از اطرافیان ایشان که آگاهی تاریخی هم نداشتند فشار می آوردند که اسمی را که «شاه» در خود دارد باید عوض کرد و نامی را گذاشت که نبۀ اسلامی داشته باشد. در آغاز نام هایی چون «قهرمان شهر» و «ایمان شهر» مطرح شد. تا آن که بالاخره در سال ۱۳۶۲ کرمانشاه به «باختران» تغییر نام داد. امّا کمترین وجهه قانونی پیدا نکرد. درست است که اسامی شهرها اسامی قراردادی هستند الان اسم تهران یک اسم قراردادی است و به تصویب نرسیده امّا اکنون پذیرفته شده است که اگر ما بخواهیم این اسم را عوض بکنیم باید مصوبه مجلس و هیأت دولت را به همراه داشته باشد. امّا در آن زمان در یک روند کاملاً غیرقانونی آمند و اسم کرمانشاه را به باختران تبدیل کردند. جالب اینکه هیچ گاه مردم این را نپذیرفتند و فقط مردم غیر کرمانشاهی هر چند آنها هم خیلی کم، از عنوان باختران استفاده می کردند؛ امّا مردم بومی استان و حتّی مناطق غرب کشور هیچگاه این نام را پذیرفتند. مهاجرانی که به کرمانشاه رفت و آمد می کردند بعضاً از نام باختران استفاده می کردند. ولی از اهالی خود شهر واقعاً یکی دو درصد را هم پیدا نمی کردید که از اسم باختران استفاده کنند. از تهران یا از هر شهر دیگری می خواستی سوار اتوبوس بشوی کسی نمی گفت باختران می روم. می گفتند کرمانشاه می روم در حالی که اسم شهری که بلیت برایش صادر کرده بودند باختران بود. ولی مردم می گفتند مسیر من کرمانشاه است.
یعنی این تغییر نام هیچ روند قانونی ای را طی نکرد؟
گروه محدودی درخواست کردند، دولت هم طی بخشنامه ای ابلاغ کرد. تا آنجایی که ما اسناد و مدارک را دیدیم هیچ به چشم نخورد. و همین طوری این اسم از سال ۶۲ تا ۷۱ باقی ماند.
در این دوره آیا تلاشی هم برای تغییر نام صورت گرفت؟
یکی دو بار آقای خلخالی در مجلس این قضیه را مطرح کردند. آقای خلخالی که رفت و آمد زیادی به غرب کشور داشت این قضیه را متوجه شده بود و در یکی از نطق هایش در مجلس می گوید به نظر مردم از اسم باختران استفاده نمی کنند، همچنان می گویند کرمانشاه، ربطی هم به شاه و اینها ندارد.
ممکن است پدرتان این موضوع را به آقای خلخالی گفته بوده باشد؟
بله، پدرم مدت شش ماه به عنوان نمایندۀ آقای خلخالی در استان فعالیت کرد. البته بعداً اختلاف پیدا کرد و جدا شد. امّا خوب آشنا بودند و پدرم موضوع را با ایشان در میان گذاشته بود. جالب آن که، آقای خلخالی در نطقش در مجلس به تاریخ طبری و تاریخ الکامل ابن اثیر و مروج الذهب هم ارجاع می دهند که در آنها اسم کرمانشاه استفاده شده است. در این دوره همچنین آقای موحدی ساوجی هم از نام کرمانشاه دفاع کردند؛ یعنی گفته های آقای خلخالی را تأیید کردند. در جلسه دویست و هشتادم آقای نعمت اسدی نمایندۀ اسلام آباد در یک بحثی خطای به آقای اشرفی اصفهانی نماینده کرمانشاه و دیگر نمایندگانی که طرفدار نام باختران بودند از نام کرمانشاه دفاع کردند. در جلسه دویست و نود و یکم دوره سوم هم مرحوم سید جلیل سیدزاده و مرحوم ارسلان صفایی به صورتی جدّی بحث تغییر نام باختران به کرمانشاه را به میان کشیدند. امّا نکتۀ حائز اهمیت این که هیچ کس از این بحث استقبال نکرد. حتّی من از یکی از نمایندگان شنیدم که می گفت در دورۀ سوم حتّی نامه ای هم جمع شد که نه نفر بیشتر آن را امضاء نکردند و در نتیجه به حد نصاب برای ارائه به صورت طرح نرسید. در واقع به طور جدّی در مجلس چهارم مطرح شد.
چرا؟
سال های بعد از جنگ سال های پر التهابی در استان کرمانشاه بود. جنگ یکی پر رونق ترین استان های غرب کشور را نابود کرده بود؛ تعداد زیادی از جوانان عزیز و مردم این مرز و بوم شهید شده بودند. زیرساخت ها کاملاً از بین رفته بود. مثلاً پالایشگاه و کارخانه سیمان و چند تا کارخانۀ آرد که برای آذوقه مردم بسیار حیاتی بود و یک رشته کارخانه صنایع غذایی که تمام اینها را صدام تقریباً نابود کرده یود. از سوی دیگر ده ها هزار نفر آواره شده بودند و بدتر از آن خیلی از نخبگان و آنهایی که تمکن مالی داشتند، آنهایی که می توانستند چرخۀ اقتصاد استان را بچرخانند و در بازسازی سال های بعد از جنگ مؤثر باشد، از کرمانشاه به شهرهایی نظیر تهران، کرج، خراسان و اصفهان مهاجرت کرده بودند. حتّی تعداد زیادی از کرمانشاهی ها به خارج از کشور مهاجرت کرده بودند.اقتصاد عملاً نابود شده بود. شهرهایی مثل اسلام آباد تا هفتاد درصد تخریب شده بودند. قصرشیرین تقریباً نزدیک به صددرصد تخریب شده بود و همچنین سرپل زهاب و شهرهایی دیگر، مردم می دیدند که جنگ به موجودیت مادّی آنها لطمه زده و علاوه بر آن هویت آنها هم در این میان از بین رفته است. یعنی کرمانشاه به دو معنا دیگر وجود ندارد.
مردم عملاً احساس کردند دیگر هیچ چیزی ندارند یعنی همه چیزشان را باخته اند. و این بود که یک حرکتی شروع شد و زمزمه هایی در میان مردم آغاز گشت. این را هم اضافه کنم که بازسازی هم با مشکلات زیادی روبرو شد که در فرصت دیگری باید باز شود. امّا از نظر تاریخی اگر دقیق بخواهیم بگوییم، شروع نهضت تغییر نام با انتخابات خبرگان در سال ۶۹ گره خورد. در این انتخابات دو نفر از، چهار نفری که کاندیدا بودند مشخصاً آیت الله مرحوم حاجی آخوند و مرحوم آیت الله کاظمی به عنوان طیف کرمانشاهی وارد کارزار انتخابات شدند.
این آقایان خودشان کرمانشاهی بودند؟
آقای حاجی آخوند اصالتاً کرمانشاهی نیست. آقای کاظمی هم اصالتاً اهل نورآباد است ولی کرمانشاهی به شمار می آمد. چند دهه ای بود که ایشان در هرسین که در مجموع بخشی از کرمانشاه به شمار می آید ساکن بودند. البته به لحاظ ایلی و عشایری هم وابستگی داشتند. آن موقع من یادم هست همان زمان به ستاد آقای حاجی آخوند می رفتیم و هم آقای کاظمی.
با مرحوم پدر؟
با مرحوم پدر و عمویم که آن موقع رئیس تیپ حفاظت آقای حاجی آخوند بود و عملاً جزو اعضای اصلی ستاد او بود. پدرم هم جزو شورای سه نفره اصلی، آقای دکتر احمد کاظمی بود. حاج آقای نجفی بود و پدر من، اینها در رأس ستاد آقای کاظمی قرار گرفته بودند که پدرم در ستاد آقای حاج آخوند هم بود. یکی از پیشنهادهایی که همان جا من یادم است توسط پدرم هم برای اولین بار مطرح شد این بود که اصلاً بیاییم در پوسترهای تبلیغاتی و تراکت ها از اسم کرمانشاه استفاده کنیم، چه اشکالی دارد؟ مقاومت هایی صورت گرفت که آقا این کار غیرقانونی است فردا ممکن است مشکلی بشود. به عنوان یک آتو گرفته بشود، نقطۀ ضعف از آن گرفته بشود و مشکلاتی حالا به لحاظ قانونی ایجاد کنند. پدرم گفت اگر هم شما پوستر را چاپ نکنید ما در مجامع و سخنرانی های مان می گوییم. برای اولین بار در برخی از پوسترهای آقای کاظمی و آقای حاج آخوند اسم کرمانشاه استفاده شده است. نکتۀ دیگری هم بود و آن اینکه آیت الله خامنه ای که آن زمان رهبر انقلاب بودند چند بار گفته بودند فرقی ندارد کرمانشاه و باختران هر کسی می خواهد کرمانشاه را استفاده کند هرکسی می خواهد باختران را. این خودش کم کم یک جنبشی شد و یک حرکتی و آقای کاظمی با رأی بسیار بالایی وارد شد و آقای حاجی آخوند به عنوان رأی دوم وارد مجلس خبرگان شدند. شاید بیشترین درصد موفقیّت آنها به خاطر همین بحث کرمانشاه بود. این موفقیّت مقدمه ای شد برای انتخابات مجلس چهارم.
مرحوم پدرتان چه زمانی مصمم شد، کاندیدا شود؟
پدرم از تقریباً یک سال قبل از انتخابات مجلس چهارم با برخی از اساتید و با برخی از بزرگان و رجل سیاسی در تهران و قم و کرمانشاه مشورت کرد و عزمش را جزم کرد که برای انتخابات حضور پیدا کند. از همان زمان هم در فکرش بود که کرمانشاه را برگرداند به هویت خودش. یعنی در تبلیغات از ایده بحث کرمانشاه و نام کرمانشاه استفاده بشود.
آیا پدرتان پیش از این هم سابقه فعالیت سیاسی داشت؟
بله برای اولین بار، ایشان سال پنجاه و هشت در نخستین دوره مجلس شورای ملّی کاندید شده بود آن زمان در مجلس اول که البته آن انتخابات منحل شد رقیب آقای دکتر کریم سنجابی بود. پدرم انتخاب نشد، امّا رأی خوبی آورد. فکر می کنم ۷ یا ۸ هزار رأی. به هر حال جوان بود، بیست و پنج شش سال داشت امّا شناخته شده بود. امّا بعد از آن دیگر بیشتر درگیر مسائل جنگ شد.
به چه صورت؟
ایشان همان زمان به همراه دویست نفر از بچّه هایی که عمدتاً الان جز فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی و اینها شدند گروه امنیت غرب را تشکیل داد و این گروه عمدتاً از مردم بومی منطقه و عشایر، اعم از اهل سنت، اهل حق. شیعه بودند. ایشان دویست نفر از چهره های شاخص منطقه را انتخاب کرد و گروه امنیت غرب را تشکیل داد. علاوه بر تهدید جنگ مسئله ناامنی هم بود ناشی از فعالیت اشرار و غارتگران. مردم هیچ امنیتی نداشتند؛ اموال شان، گوسفندان شان را می بردند. به ویژه در میان عشایر و روستائیان امنیت بسیار پایین بود، ایشان گروه امنیت غرب را تشکیل داد که رسماً در سه استان کردستان و کرمانشاه و ایلام فعال بود. ولی فعالیتش به طور خاص در کرمانشاه و ایلام متمرکز بود؛ در تمام گلوگاه ها، پاسگاه تشکیل داد، گروه ایست و بازرسی که اموالی که جابه جا می شود و رفت و آمدها را تحت کنترل درآوردند. نتیجه اینکه میزان دزدی ها و غارت ها بسیار پایین آمد. برخی از ایلات مناطق استان کرمانشاه و ایلام شغل شان دزدی و غارتگری بود، آنها را کنترل کرد. در آن یکی دو سال اول انقلاب خلاء قدرتی پیش آمده بود، آدم های مسؤل هم نبودند. آنها هم هر کاری دل شان می خواست می کردند. جالب است در این دوره در کرمانشاه یک گروه دیگر هم بودند که آنها هم به زعم خودشان به خاطر دفاع از انقلاب فعالیت می کردند ولی آمدند توی شهرها و تندروی کردند و گروه فلان تشکیل دادند و مبارزه با بی حجابی و این چیزها. ولی پدرم اصلاً وارد این حوزه نشد. مسئله برای او خیلی کلان تر و عام تر بود. او هدفش دفاع از مملکت و دفاع از مرز و دفاع از اموال مردم بود.
این نکاتی که خدمت شما عرض می کنم مستنداتش هست. یعنی من از جایگاه فرزند ایشان صحبت نمی کنم ، مردم همه می دانند و آگاه هستند. می خواهم بگویم اگر ایشان نقطه ضعفی داشت و ظلمی به کسی کرده بود رأی نمی آورد. درست است از چهار دوره ای که در انتخابات شرکت کرد فقط دو دورۀ آن به مجلس راه یافت ولی نکته مهّم این است که در هر چهار دوره در مرحله اول بالاترین رأی را آورد. مردم به کسی اطمینان می کنند که خودش را با مردم درگیر نکند، بلکه برعکس با مهاجمان و بیگانگان درگیر شد یعنی با کسانی که با منافع ملّی و منافع مردم در جنگ بودند.
یعنی قبل از بحث اسم هم ایشان شناخته شده بود؟
بله، هم او بود که بسیج عشایری را تشکیل داد، و در معیت پنجاه هزار نفر از عشایر در تمام مناطق لرستان و ایلام و کردستان و کرمانشاه فعالیت می کرد. علیرغم مذهب و گرایش های متفاوت و متکئری که در منطقه هست او از همه استفاده کرد. از همان ابتدای جنگ وارد عمل شدند و با امکانات خودشان چندین عملیات انجام دادند.
چرا فکر می کنید که او نسبت به تفاوت های طایفه ای و دینی و این چیزها سخت گیر نبود؟
نمی دانم. امّا می توانم دو چیز را بگویم. اولاً او به تاریخ بسیار علاقمند بود و حتّی معتقد بود که یکی از دلایل مشکلات این است که سیاستمداران تاریخ نمی خوانند. دوم، علاقۀ وافرشان بود به شاهنامه. شاهنامه به زبان های مختلف کردی، لکی، لری، عربی و غیره.
این نکته را برای ختم این بحث بگویم که ایشان در یکی از مصاحبه هایش گفت هر ایرانی باید در کنار قرآن و نهج البلاغه یک شاهنامه هم داشته باشد. یعنی این قدر برایش اهمیت داشت.خوب با این وصف می شود گفت او تک معیاری عمل نمی کرد. ایران برایش همۀ اینها با هم و در کنار هم بود.
برسیم به سال ۷۰ یعنی سالی که ایشان مصمم شد بار دیگر کاندیدا شود. کار را چگونه شروع کردید؟
یادم است اولین کاری که کردیم که الان مرسوم هم شده است انتشار کارت ویزیت بود. آن را به مردم می دادیم و در بین عشایر و شهر و روستا پخش می کردیم تا بدانند شمارۀ تلفنش چیست و دفتر مرکزی کجاست. حوزه انتخابی کرمانشاه خیلی بزرگ است و از روستاهای متعدد و شهر بزرگ چند صد هزار نفری تشکیل شده است. ستاد، خیابان شهید مطهری بود. سیروس سابق. ایشان از همان ابتدا اصرار کرد ـ با وجود علاقه زیادش به شهید مطهری به حدی که تمام آثارش را خوانده بود و برای ایشان ارزش فراوانی برای قائل بود ـ روی کارت ویزیتش نوشت اسماعیل ططری، آدرس کرمانشاه، خیابان سیروس توی پرانتز شهید مطهری و شمارۀ تلفن، این اولین قدمش برای انتخابات بود.
در تمام سخنرانی هایی که داشت مهّم ترین خواسته ها و دغدغه اش یکی بازسازی استان بود، دیگری برخورد با مدیران غیر بومی و در رأس همۀ این درخواست ها بحث تغییر نام که مردم در این مورد خیلی حساسیت داشتند. دلیلش را هم گفتم همه چیز به غارت رفته بود؛ سرمایه، کار و علاوه بر همه اینها، هویت هم از بین رفته بود. بیانم قاصر است که توضیح بدهم این مسئله چقدر برای مردم مهّم بود، همه جا بحثش بود. در میتینگ های تبلیغاتی که حالا گرم تر هم شده بود مردم می گفتند آقا ما از شما هیچ چیز نمی خواهیم فقط این اسم باختران، این لکۀ ننگ را از روی سر ما بردار. هیچ کاری هم نکردی مهّم نیست. چهار سال عزمت را جزم کن و این لکۀ ننگ یعنی نام باختران را بردار. حاجی هم قول می داد و می گفت البته کارهای دیگر هم هست.
سال ها بیکاری گریبان گیر مردم بود، صنایع از بین رفته بود، آب و فاضلاب کرمانشاه در شرایط بسیار بدی قرار داشت. یعنی آب آشامیدنی در برخی از نقاط با آب فاضلاب قاطی شده بود. بیماری هپاتیت جان خیلی ها را گرفته بود و هنوز هم تداوم داشت. حتّی نان شور بود و نانوایی ها بی کیفیت ترین نان را تولید می کردند. اکثر شهرک ها حتّی یک جادۀ آسفالت، و نشانی از عمران و آبادانی اولیه نداشتند. حاشیه شهر در بدترین شرایط بود احساس می کردی هنوز در طی بیست سی سال هیچ تغییری صورت نگرفته است. همان روندی که قبل از انقلاب داشت همان روند ادامه یافته است. شهرک هایی مثل دولت آباد، جعفرآباد، که نزدیک به دویست، سیصد هزار نفر روی هم رفته جمعیّت داشتند در سخت ترین شرایط بودند. راه های ارتباطی بین استان مثلاً راه ارتباطی کرمانشاه به اسلام آباد یک قتلگاه بود. فقط یک فرودگاهی داشتیم که روزی دو تا پرواز داشت. اینها وضعیت کرمانشاه در زمانی بود که انتخابات مجلس چهارم انجام شد، و مجلس چهارم شروع به کار کرد. امّا در پیشانی همۀ این خواسته ها و مشکلات که فهرست کوتاهی از آن را خدمتتان عرض کردم، در رأس همۀ آنها، مردم یک صدا تغییر نام باختران به کرمانشاه را می خواستند. به نظر می رسید همین مردم وقتی که چهرۀ ایشان را می دیدند از شاهنامه صحبت می کرد و در سخنرانی هایش از تاریخ می گفت، دل شان گرم می شد. می دانید ایشان برای کسانی که بین سال های پنجاه و هفت تا شصت، شصت و یک فعال بودند شناخته شده بود امّا بعد از شصت و دو به دلیل این که ایشان از سپاه اخراج شد فعالیتش تا سال شصت و چهار کمرنگ شد و بعد از شصت و چهار دیگر فعایتی نداشت و کمتر شناخته شده بود.
چرا اخراج شدند؟
به دلیل اختلاف سلیقه بود؛ ایشان به عملیات چریکی و نفوذی بیشتر عقیده داشت مخالف این روند جدید جنگ بود که تلفات سنگین بر جای می گذاشت. او البته یک رویه باز هم داشت. نمیخواست زیر دست کسان دیگری برود. می خواست به صورت مستقل کار بکند.
برگردیم به بحث انتخابات؟
بله، در نتیجه آن سالی که کاندید شد زیاد توی جامعه شهری شناخته شده نبود. عشایر کاملاً او را می شناختند. امّا در شهر این بحث نام، شعر شاهنامه خواندن بود که باعث شهرت مجدد او شد و البته صحبت در مورد تاریخ ایران. مشخص شد که خوب جایی دست گذاشته یعنی خواست عمومی است. بعد که تبلیغات انتخاباتی شروع شد کار پوستر پیش آمد، یادم است در جلساتی که داشتیم ایشان اصرار کرد که در پوسترها از نام کرمانشاه و حتّی کرمانشاهان استفاده شود. اعضای ستاد گفتند آقا، توی کرمانشاه نمی گذارند این پوستر چاپ بشود. بنابراین اولین پوسترها را با یک لطایف الحیلی در همدان چاپ کردیم. پوسترهایی که در همدان چاپ شد خیلی تمیز و مرتب و منظم درآمد و بعد از دو سه روز دیدیم مشکلی ندارد و نهادهای مسئول کاری ندارند دو تا از چایخانه ها و بعد سه تا از چایخانه های کرمانشاه که در رأس آنها چایخانه سعادت بود شبانه روز پوستر چاپ می کردند و همۀ پوسترها با اشعاری مزین بودند که نام کرمانشاه در آنها آمده بود.
کسی نبود که خرده بگیرد؟ رقبای انتخاباتی سوء استفاده نکردند؟
چرا ولی نتیجۀ برعکس می داد. طرفداران نام باختران خیلی شایعه سازی کردند ولی نتیجۀ معکوس می داد. یک روز می گفتند که آقا ایشان فقط انگشت پای کاغذ می گذارد یعنی حتّی سواد ندارد، بعد ایشان رفت و از علمای قم تایید گرفت. از آیت الله آدینه وند، از آقای فاضل لنکرانی، از آیت الله کاظمی در کرمانشاه. تاییدیه ها را هم به صورت پوستر چاپ کرد داد به مردم، امّا همان طور که گفتم، اصل ماجرا برای مردم همان داستان تغییر نام بود.
در واقع پدرم با ابیات شاهنامه، گفتن از تاریخ و استفاده از نام کرمانشاه خلاء هویتی ای را پر می کرد که به واسطۀ جنگ و سختی و مشقت به وجود آمده بود. من حتّی فکر می کنم این فقط محدود به کرمانشاهی نبود، به نوعی در تمام ایران مورد استقبال قرار گرفت. شما الان را نبینید باید فضای سال ۷۰ را یادتان بیاید. نمونه اش اینکه وقتی در مجلس سوم نمایندگان سعی کردند نامه ای را برای تغییر نام مهیا کنند ۸ یا ۹ امضاء بیشتر جمع نکرد، تازه خیلی ها هم کمک کردند. مثل آقای خلخالی، آقای موحدی ساوجی، نمایندگان کرمانشاه، آقای سیدزاده. امّا کلاً فقط ۹ تا امضاء توانستند جمع بکنند. یادم است یکی از مسؤلان کرمانشاه آن زمان در یکی از سخنرانی های رسمی اش اعلام کرد هر کسی اسم کرمانشاه را بیاورد ما سرب در دهانش می ریزیم، توی این فضا بود که ایشان پوستر با نام کرمانشاه چاپ کرد. البته پایگاهی مردمی و ایلی هم داشت و اطمینان داشت عشایر کاملاً پشت سرش هستند.
البه تهور شخصیتی خودشان هم شرط بود.
بله ، خیلی اعتماد به نفس بالایی داشتند به هیچ وجه ترس در کارش نبود. رجل سیاسی وقتی که با مقام بالاتری از خودشان برخورد می کنند دست و پای خود را گم می کنند. من در ملاقات های پدرم با ریاست جمهور و وزرا در کنارش بودم مثل این که یک آدم معمولی صحبت می کرد. این را هم باید یادآوری کنم که او در این انتخابات ابتدا رد صلاحیت شد. وقتی رادیو اسامی را اعلام کرد دیدیم رد صلاحیت شده است. فوراً رفت قم و برگشت و مردم هم همه سنگین و ناراحت بودند از اینکه یکی که آمده هویت ما را برگرداند، این را هم نگذاشتند بیاید. ایشان رفت، سه، چهار روز در قم و تهران و اینها مستقر شد. برخی از آیات عظام را دید و برخی از علمایی که در تهران بودند حمایت کردند تا اینکه ظهر یکشنبه تأیید شد، امّا چهار روز از شروع تبلیغات انتخاباتی گذشته بود و عملاً تا چهارشنبه سه روز وقت برای تبلیغات بیشتر باقی نمانده بود. امّا فوراً دست به کار شدیم و ایشان مستقیماً در خیابان سیروس.
این لحظه به عنوان یکی از مهّم ترین خاطراتم در ذهنم نقش بسته است هیچ موقع آن را فراموش نمی کنم، حالا هم که صحبتش را می کنم موهایم سیخ می شود. لحظه ای که ورود کرد به آن ستاد خیابان سیروس موقعی که گفتند دارد از قم می آید زنگ زده بود همه آماده بودند سر چهار راه جوانشیر که رسید به پایین دیگر خیابان بسته شد. با فریاد الله اکبر تقریباً هفتصد، هشتصد متر تا در ستاد مردم او را روی دست آوردند، هیجان عجیبی در شهر بود خوشبختانه از قبل یک مقداری پوستر از همدان آماده بود و یک مقداری چاپخانه کرمانشاه از کار افتاد. آنها را به دست مردم دادیم، و گرنه مردم دیوار را منهدم می کردند. این قدر مردم هیجان داشتند. بعد که کار شروع شد پوستر را می رفتند و کپی می گرفتند، دست به دست می دادند. آن روز به عنوان یک روز تاریخی شاید آغاز یک تغییری در تاریخ کرمانشاه شد. جالب هم اینکه مردم همه می دانستند او از ایل لک است. ولی مثلاً در مناطق فردوسی، بیست و دو بهمن که کاملاً شهرنشین بود هم ایشان با درصد بالایی رأی آورد. در عرض سه روز یعنی دوشنبه، سه شنبه و چهارشنبه، توانست نزدیک به چهل هزار رأی بیاورد و با اختلاف ششصد رأی نفر دوم شد.
چه کسی نفر اول شد؟
نفر اول آقای سید آیت موسوی اجاق شد، آنها از خانواده اجاق بودند مقیم منطقه بیلوار. خانم درخشنده هم با فاصله زیاد سوم شد. شش نفر رفتند مرحله دوم؛ یعنی این سه نفری که گفتم به علاوۀ آقایان فرهادی، مظفری و حائرزاده.
حالا دیگر وضعیت فرق می کرد و فضای تبلیغاتی مناسب شده بود. جلسات و میتینگ ها شروع شد و یک تحولی رخ داد. دیگر مشخص بود نتیجه انتخابات چه خواهد شد. ایشان فقط یک فرصتی می خواست که خودش را برساند جزء آن شش نفر که حداقل تأیید بشود مهّم تأیید شدن بود. در مرحلۀ دوم پدرم از صد بیست و هفت هزار تا رأیی که به صندوق ها ریخته شد هشتاد و پنج ـ شش هزار تا رأی آورد، حدوداً شصت و هفت درصد آرا کسب کرد، به آراء نفر دوم آقای موسوی به نسبت دور اول سه، چهار هزار تا رأی اضافه شد. امّا پدرم رأی اش نزدیک به سه برابر شد. در مرحله دوم هم خواست عمومی مردم همین تغییر نام باختران به کرمانشاه بود. او هم در سخنرانی ها می گفت من بروم مجلس اولین کارم این است که باختران را بکنم کرمانشاه. بالاخره انتخابات تمام شد و ایشان به اتفاق خانم درخشنده و آقای موسوی اجاق به مجلس رفت.
اینکه می گویند خواست مردم همیشه مهم هست و بالاخره آنچه را که مردم می خواهند انجام می شود را من در این انتخابات به چشم خودم دیدم. البته در دور دوم سایر کاندیداها هم وقتی متوجه خواست مردم شدند، از تغییر نام دفاع کردند و نمایندگان استان هم همینطور دیگر هیچ کس مخالف نبود. یکی دو تا از نمایندگان در خفا مخالفت داشتند ولی به هیچ وجه جرأت ابرازش را نداشتند و بعد هم همه طومارها و نامه هایی را که جمع آوری شد امضاء کردند. قولی به مردم داده بود و باید سریع به آن می پرداخت. نظرش هم این بود که تا فضا داغ است و هیجان و غلیانی هست و مردم حمایت می کنند باید کار را انجام داد. طرف مقابل هم داشت کار می کرد، مخالفان متوجه شده بودند ایشان می خواهد این قضیه را مطرح کند به مجلس طومار و نامه نوشتند و حتّی کاروان هایی را تدارک دیدند به قم و تهران، هتل کرایه کردند هتل هویزه مدتی در اجاره مخالفان بود.
گروهی از خانواده های شهدا را آوردند. طیفی از انصار حزب الله را آوردند که بگویند اینها طاغوتی اند. بعد برخی از مؤثرین انصار حزب الله تهران را هم تحریک کردند که در مخالفت با حاجی بیایند در مجلس شعار بدهند و ایشان را به عنوان نمایندۀ رژیم گذشته و طاغوت، به عنوان یک آدم سلطنت طلب معرفی کنند. در حالی که ایشان هویتش مشخص بود یعنی این انگی که می خواستند به ایشان بچسبانند، نمی چسبید. ایشان از سال چهل و دو که ۱۰ ـ ۱۲ سالش بیشتر نبود، در نهضت امام سابقه داشت. از کودکی اش تا قبل از انقلاب چند ماه در کردستان فراری بود و بعد هم جنگ و آن داستان هایی که خدمتتان عرض کردم.
مخالفان کاری از پیش نبردند. امّا خود آقای ططری چه برنامه ای برای پیشبرد هدفش داشت؟
ببینید مجلس، مجلسی بود که طیف جامعۀ روحانیت در آن اکثریت داشت. به زبان آن دوران راستی ها رأی آورده بودند. باید طوری برنامه ریزی می شد که مثل آن قضیه ای که در مجلس سوم پیش آمد؛ نشود. حسّاس بود اگر این بار شکست می خوردیم دیگر برای همیشه نام کرمانشاه به تاریخ سپرده می شد؛ یعنی وظیفۀ خطیری بود. پدرم یک اتاق فکری تشکیل دادند که عمدتاً نمایندگی کرمانشاه بودند و همچنین نمایندگان کردستان و ایلام و لرستان نیز همراه شدند. به قول خود ایشان، زاگرس نشینان و خیلی هم مؤثر بودند. این سه استان یعنی ایلام و کردستان و کرمانشاه تقریباً نود درصد متحد شدند. لرستان جای دیگر به آنها پیوست مثل آقای طاهری خرم آبادی که اصلاً جزء مدافعان شد. این جمع از همان ابتدای جلسه نخست لابی گری را شروع کردند. پدرم به دلایل مختلفی خودش را زیاد جلو نینداخت. شاید مهّم ترین دلیلش این بود که ایشان نمی خواست به عنوان نماینده آن هم نماینده کرمانشاه این بحث را مطرح بکند. حدسش این بود که نمایندگان کرمانشاه در دوره سوم شاید یک اشتباه تاکتیکی انجام دادند که خودشان آمدند جلو. او یک درس تاریخی نیز در ذهن داشت و آن اینکه در تمام ادوار مجلس از ابتدای مشروطه تا الان مجلس همیشه چند تا لیدرها مؤثرترین نمایندگان مجلس هستند چه طیف اقلیت. چه طیف اکثریت. حاجی کار را عمدناً محول کرد به کسانی همچون مرحوم موحدی ساوجی. با آنها صحبت کرد با حاج آقا ناطق صحبت کرد. حالا من این نکته را بگویم خود آقای رئیس مجلس.، هم موافق این قضیه بود. جلسه هایی که با او صحبت کردیم متوجه شدیم که خودش موافق این قضیه است. آقای رجایی خراسانی همراهی کردند. اکثر شب ها می رفتیم به دیدن نمایندگان، چه موافق و چه مخالف به دیدن آقای ناصری نمایندۀ زنجان که مخالف بود رفتیم و همین طور دیدنِ آقای اکرمی که مخالف بود و با ایشان صحبت می کردیم. علاوه بر این تصمیم بر این شد که بهتر است یکی از نمایندگان استان کردستان به عنوان موافق اول صحبت کند. آقای محمدی فر نمایندۀ سنقر را انتخاب کردند که صحبت کند. همه نمایندگان کرمانشاه توافق کردند. البته آن زمان آقای ططری و موسوی اجاق بیشتر این قضیه را پیگیری می کردند امّا از حق نباید گذشت خانم اختر درخشده و هم که در زمان انتخابات حرفی نزده بود. خیلی خوب همراهی کردند.
تیر ماه بود در یازدهمین جلسه آقای محمدی فر صحبت کرد. ایشان خطاب به نمایندگان گفت همان طور که مستحضر هستید باختران به معنای مدفنگاه دیوان و ددان است و عده ای از مسؤلان غیر بومی بدون رضایت مردم آن سامان و علمای آن منطقه اقدام به تغییر نام کردند از آنجایی که رهبر معظم انقلاب فرمودند گفتن کرمانشاه اشکالی ندارد و با توجه به درخواست اکثریت مردم از مسؤلان محترم هیأت دولت تقاضای تغییر نام باختران به کرمانشاه را داریم پدرم برای اینکه به چنین روزی برسیم خیلی زحمت کشید. واقعاً خانه به خانه دنبال نمایندگان رفت تا توانست از یکصد و چهل و پنج نماینده امضاء بگیرد.
آن موقع تعداد نماینده ها چند نفر بود؟
دویست و هفتاد نفر بود؛ بیست نفر کمتر از امروز، یعنی او تقریباً امضای بالای پنجاه درصد را گرفت و نامۀ یکصد و پنج امضایی حاضر و در سیزدهمین جلسه مجلس قرائت شد. نامه را خود هیئت رئیسه قرائت کرد، بالاخره در جلسۀ پانزدهم، رأی گیری شد، بعد مسائلی پیش آمد و مخالفان و موافقان صحبت کردند تا جلسۀ هجدهم باز در جلسۀ هجدهم آقای محمدی فر در مورد تغییر نام و خواست عمومی مردم صحبت کرد. کلیات تصویب شد تا بالاخره روز رأی گیری نهایی رسید و در جلسۀ شصت و دوم یعنی ۱/۱۰/۱۳۷۱ به تصویب رسید و کرمانشاه دوباره کرمانشاه شد. حالا این یک روز تاریخی است برای کرمانشاه است.
جالب اینکه تعداد نام های قانونی شهرها خیلی کم است. تهران، کردستان یا لرستان قراردادی است، اما کرمانشاه اکنون به یک نام قانونی تبدیل شده است و اگر کسی بخواهد آن را تغییر دهد باید قانون بیاورد. یک صحبتی هم شد که استان را به کرمانشاهان تغییر بدهیم، امّا پدرم متوجه شد که جو مساعد نیست و عده ای هم می خواهند نام استان را به نام دیگری تغییر بدهند. خیلی نگران بود در نتیجه گفت اگر ما زیاد اصرار بکنیم ممکن است یک موقعی اسمی دیگری تصویب بشود بعد مشکل بشود و هر چه که زحمت کشیدیم بر باد برود. کوتاه آمدند، و گفتند آقا ما به همان کرمانشاه راضی هستیم کرمانشاه، مرکز کرمانشاه.
امّا این روز اول دی یک روز بی نظیری بود، دقیقاً دو، سه روز بعدش که یادم است با هم رفتیم کرمانشاه، نزدیک چند هزار نفر آمدند فرودگاه، آقای موسوس اجاق و پدر بنده با هم در یک پرواز بودند و رفتند مسجد آیت الله جلیلی، البته خودِ آیت الله جلیلی آنجا نبود. ایشان آن موقع تبعید بود تهران، امّا ایشان نماد این حرکت بود و پدرم خودش را مرید و پیرو ایشان می دانست. مردم هم استقبال گسترده ای کردند و بر محبوبیت پدرم افزوده شد.
در مجموع می توان گفت که تغییر نام نسبتاً سریع صورت گرفت؟
بله یعنی رأی اول در جلسات دوازده و سیزده و رأی نهایی هم در اول دی و اجرایش هم سریع بود. در مجموع کل ماجرا تا اوایل سال هفتاد و دو جمع شد. پدرم حالا مصمم بود از این پشتیبانی برای کارهای دیگر استفاده کند. بحث آب آلوده، بحث صنایع؛ بحث جادۀ کربلا ـ جاده کربلا از زمان ایشان بنیان گذاشته شد ـ و مهّم تر از همه هیئت تحقیق و تفحصی که از فرمانداران و استانداران تشکیل داد بعد هم موضوع مدیران غیر بومی، پدرم در مجلس نطقی کرد با این مضمون که گفت من نماینده اصفهان هستم از کرمانشاه. برای این که استاندار، فرماندار، رئیس فلان اداره همه وقتی غیربومی هستند خوب پس من نماینده آنها هستم. خلاصه مشکلاتی که بعد از جنگ بود همه باقیمانده بود. حالا یک فرصت خوبی دست آمده بود و مردم همدل بودند. این بازگشت هویت یک تحرکی هم در بین مردم به وجود آورده بود. اعتماد به نفس داد، خوشحال شدند، اسم خودشان را یه دست آورده بودند.
منبع: مجله گفتگو اسفند ۱۳۹۱ – شماره ۶۱
نظر شما