کردپرس، در یکی از غروب های سنندج پیاده راه فردوسی را قدم می زدم که در بین هیاهو و بساط های جورواجور، میز و نوشته تقریبا کوچکی در جلو یک جوان در حال نوشتن نگاهم را به خود جلب کرد، نوشته ای که بر روی آن عبارت " نویسنده این کتاب خودم هستم" نقش بسته بود. در پایتخت هم چنین چیزی را دیده بودم اما یک نویسنده کرد در شهر کوچک سنندج برایم جالب بود.
چون گاها در این حوزه می نویسم و مشکلات نویسندگان را می دانم خواستم از باب حمایت هم که باشد نسخه ای از کتاب های روی میز را از این جوان بگیرم. خوشروی نویسنده جوان و امضا زدن روی کتاب درب گفت و گو را برایمان گشود.
«بیرو که ی روون» اولین کتاب کوردی و نهمین کتاب مجموعه کتاب های «وریا سیفی» نویسنده جوان سنندجی است که هم نوشتن و هم فروختن گوشه خیابان را زحمت می داند.
وریا 37 سال پیش در شهر سنندج چشم به دنیا گشود و در دوران مجردی بسر می برد، تا پایان دوره دبیرستان و گرفتن مدرک دیپلم تحصیل کرده است.
وی می گوید از زمانی که نام مولانا را شنیده و فقط هفت سال سن داشته به شعر علاقه داشته و برای اینکه بتواند شعر بنویسد کلاس و دوره خاصی شرکت نکرده و توانایی او بر پایه برداشت های عمومی، تحقیق و تکرار است.
وریا حال و هوای شعر نوشتن را اینگونه بیان می کند: شعر نوشتن شیره ی عاشقی کردن است. البته برای من در خدمت خداوندگار بودن و هنگامی که می نویسم عسل بودنش در چشمانم راوی قلبم میشود و جرعه جرعه چون شبنمی میریزد و شعر می شود.
شاعران بیشترین سهم را در حفظ زبان دارند
نویسنده «بیرو که ی روون» در ارتباط با اینکه چگونه بعد از چند جلد کتاب فارسی یک اثر کوردی خلق کرده است می گوید: بعد از صحبت کردن فراوان با یک استاد زبان کوردی در بوکان به نقطه ای رسیدیم که شاعران بیشترین سهم را در حفظ و نگهداری زبان و میراث آب و خاکی را دارند همین موضوع مجابم کرد که با هجا و قانون شعری دقیق کوردی بنویسم.
وریا سیفی با اشاره به سبک و موضوع شعرهایش تصریح می کند: شعرهای من سنتی به اصطلاح کلاسیک، هجایی و بیشتر آنها عرفانی و عشق حقیقی هستند.
دو بیتی از وریا سیفی
دل دلی دل دل کنان و دل زدن
مستِ مَی گیج گیج زنان و بَر بُدن
آگهی از غیرِ آدم بر جهان
مفتخر بر دیدنش عاید شدن
وی از اینکه در کنار خیابان کتاب هایش را می فروشد راضی است و شرایط گرفتن مجوز و فیپا را بهتر از گذشته می داند.
وریا می افزاید: من عاشق نوشتنم با احترام به کلام مولانای عزیز بهتر است بگویم ما عاشق نوشتنیم رسم ما را نقش ما را سرنوشت ما را نقاش ازل اینگونه نوشت من اگر ننویسم خواهم مرد و امیدم به زندگی فقط نوشتن هایم است.
هشت ساعت در کنار خیابان کتاب هایم را می فروشم
من از لحاظ مالی درست است با مشکل مواجه هستم ولی ارجحیت برای بالا بردن سطح آگاهی و مطالعه و به سهولت و ارزان در اختیار گذاشتن درونیات مکشوف شده در جهان بیکران ، اللخصوص خوانش کتاب است.
معمولا تیراژ اولیه کتابهایم هزار دو هزار جلد است که از فروختن و بازدهی آن برای چاپ کتب دیگر مطمئن باشم . بنده روزی هفت هشت ساعت مکررا و عاشقانه مشغول کتاب فروختن هستم ولی مدتی است مامورین سد معبر سنندج بنده را به حُسنِ نبودن ترجیح داده اند با اینکه جهدم و تلاش در این سالیان از نظر خودم بی مثال و قابل ستایش بوده است آنان تمایلی به این امریه خداوندی ندارند .
استقبال مردم دلیل دستفروشی کتاب هایم است
در این روزها که فروش بیشتر کتاب ها به چند صد تا هم نمی رسد، «وریا سیفی» از فروش بیش از 9 هزار جلد کتاب در کنار خیابان های سنندج و حال و هوای خریداران کتاب می گوید: کسانی از من کتاب خریده اند و خوانده اند که سالیان بوده کتابی را نه خریداری و نه مطالعه کرده اند و همین عوامل و استقبال ها باعث شده است که من نسبت به نوشتن و دستفروشی کتاب هایم مُصِر باشم.
شاید باور نکنید اما 9 هزار جلد کتاب فروخته ام هر چند سود ناچیزی داشته اما با هشت هزار و هفتصد یا ششصد امضایی که کرده ام نیروی جاودانی مسروری و احساس رضایت چونان رودی که از دو سو به اقیانوس وصل باشد جاری است.
وقتی که جوانانی نزدِ من می آیند و خواهان کتاب هستند با توجه و درک کردن این مسئله که جوانان بیکار هستند و احتیاج به حمایت دارند با برداشتن مایگی حق کتاب یا هدیه دادن آن به آنان احساس رضایت می کنم و مطمئنم پول چاپ کتاب بعدیم نزدِ خداوندگار محفوظ است و حضرت دوست است که مواهبش و الطافش ستودنی و قابل سجده و ستایش است.
سخن پایانی ...
اگر روزی نتوانم کتاب بنویسم و آن را امضا شده به دیگران تقدیم ندارم خواهم مُرد.
مُرده ای هستم جهان یا شاعری
شاعری چون عاشقان و فاخری
هستِ احساسم چنان دیوانه شد
قلم سحری کنم بر دلبری
دلبرم ایزد ببوده دائما
دل دلم دل دل زدن اوست سروری
سجده کردم دوره گردم دوره گرد
صد نمازم بی ریا دوست مهتری
حال و احوالم چونان میهمانِ حق
میزه بانم ایزد و دوست بهتری
دوستِ من یزدانِ صاحب هر کمال
نیی کمالم یار بباشد مستری
برگِ سبزی باغِ سبزه خانه اش
من گلت وریایِ عاشق خو بری
گفت و گو از هیوا محمدپور
نظر شما