به گزارش خبرگزاری کردپرس، شاید هیچ واژه ای به اندازه آسیمیلاسیون و شاخه ها و انواع مختلف آن در ادبیات سیاسی و فرهنگی اقلیتها، مهاجران و اتنیکها در دهه های اخیر مورد استفاده درست و نادرست قرار نگرفته باشد تا جایی که به نظر می رسد فهم کاملی از این واژه و ماهیت ذاتی و ابعاد و گستره فراگیری آن حتی نزد دانشگاهیان و فعالان سیاسی اهل مطالعه وجود ندارد. به نظر می رسد که برداشت و یا برداشتهایی از آسیمیلاسیون آنچنان با عقیده و ایدئولوژی آمیخته شده است که به بخش جدایی ناپذیری از الهیات پانها تبدیل شده است. بر آن شدیم برای روشن شدن اذهان و افکندن نوری تازه به برخی زوایای این واژه پرقدرت که اتفاقا با مفهوم قدرت رابطه نزدیکی نیز دارد، با دکتر یارمحمد قاسمی، جامعه شناس صاحبنظر ایلامی گفتگویی انجام دهیم که حاصل آن گفتار پیش روست.
آسیمیلاسیون با کدام واژهها همسایه است؟
واژه آسیمیلاسیون که بیشتر در زبان فرانسوی معمول است، واژه ای است که با خیلی از دیگر واژگان همسایه است؛ با واژه هایی چون قدرت، هژمونی، ایدئولوژی، دیاسپورا، هویت، هویت جمعی، هویت ملی، با نسل کشی، چندفرهنگ گرایی، استعمار، پسااستعمار، گفتمان، پادگفتمان، با ناسیونالیسم، پلورالیسم، جهانی شدن، بازتولید فرهنگی، و واژگانی مانند اقلیت، رقابت، قومیت، دیگری و...
اگر یک تعریف مقدماتی بخواهم مطرح کنم باید بگویم آسیمیلاسیون را فرآیندی می بینم که تلاش می کند به شیوه نمادین و نرم افزارانه و در عین حال با ظرافت و هنرمندانه، به گفتمان خودش محوریت بخشیده و در مرکز قرار دهد و سایر گفتمان ها را سعی کند دنباله رو خودش نماید. اگر اینگونه به آسیمیلاسیون نگاه کنیم خواهیم دید که آسیمیلاسیون یک هدف دارد و هدف آن دستیابی به قدرت است. امروز هر چیزی بدون درنظر گرفتن قدرت بی معنی است و اگر بخواهید واژه قدرت را از مناسبات اجتماعی امروز بردارید هیچ چیزی باقی نمی ماند و آسیمیلاسیون نیز در پی کسب قدرت است و این قدرت می تواند در کنار آن برایش ثروت هم ایجاد کند و از این منظر بحث امپریالیسم را در بعد جهانی می توان معنا کرد.
آسیمیلاسیون نوعی هژمونی است و بیشتر به هژمونی نزدیک تر است چرا که ما در آسیمیلاسیون بیشتر با ترغیب و گروش سر و کار داریم. آسیمیلاسیون، نوعی گسترده سازی هویت جمعی یک گروه و گفتمان خاص است و ابزار آن قدرت نرم است. آسیمیلاسیون نوعی خرده فرهنگ است که رفته رفته مسلط می شود و ممکن است دست آخر به نسل کشی هم رو بیاورد چون آن را مانع سلطه خودش می داند. آسیمیلاسیون ظاهرا طرفدار چندفرهنگ گرایی هم هست اما سعی می کند آن را به حاشیه ببرد.
آسیمیلاسیون گرچه بیشتر در دوران استعمار کاربرد داشته است اما در کانتکسهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی توانسته خودش را جا بدهد و در حال حاضر آسیمیلاسیون با این پوشش ها در بیشتر کشورهای صنعتی وجود دارد و به شدت روی مهاجرها اثرگذار است.
آسیمیلاسیون ممکن است در بعد ملی هم رویکردی ملیگرایانه هم داشته باشد. آسیمیلاسیون معتقد به ایجاد تفاوت است اما این را هیچگاه به زبان نیاورده بلکه سعی در استتار آن دارد. و می دانیم که مبحث تفاوت، پدیدهای است که پستمدرنیستها و پساساختارگراها نیز دنبال آن هستند. آسیمیلاسیون به ظاهر پلورال و جمعگراست اما در عمل خیر.
می توانیم جهانی شدن را نیز در جنبه های فرهنگی آن، نوعی آسیمیلاسیون بدانیم چرا که جهانی شدن سعی می کند سلطه پیدا کرده و گفتمان خودش را در عرصه جهانی اعمال کند چرا که یکی از اهدافش همانندسازی است.
نقش آسیمیلاسیون در هویتسازی چیست؟
نقش آسیمیلاسیون در هویت سازی را باید از دو منظر بررسی کرد؛ یکی اعتقاد آسیمیلاسیون به حضور تدریجی است و دیگری اعتقادش به غیبت تدریجی. منظور، به حاضر آوردن گفتمان غالب و به حاشیه بردن گفتمانها و اقلیتهای دیگر است که پیرامون گفتمان مسلط وجود دارند و آسیمیلاسیون سعی می کند آنها را به تدریج در وجود خودش حل بکند. اگر از دیدگاه جامعه شناسی بخواهیم به این قضیه نگاه بکنیم، نگاه مرکزی آسیمیلاسیون به هویت است. هویت را می توانیم هم از بعد گفتمان مسلط و هم از بعد گفتمان اقلیت، امری برساخته ببینیم. یک توضیح اینجا ضروری است که وقتی می گوییم اقلیت، منظور گروههایی نیستند که از لحاظ جمعیت کم باشند بلکه گروههایی هستند که از لحاظ قدرت به حاشیه می روند و در اقلیت هستند. از این رو ممکن است گروهی از لحاظ تعداد زیاد باشد اما از نظر قدرت در حاشیه باشد. بنابراین، آسیمیلاسیون اینجا جوری عمل می کند که هویت را برساخته کرده و می سازد. هویت چیزی ذاتی نیست و باید دانست که هویت، هم برای اقلیت و هم برای اکثریت یا سلطه، برساخته می شود. چیزی که ادوارد سعید هم به ان اشاره می کند همین است. وی در اثر معروف خود «شرقشناسی»، معتقد است که غرب به این خاطر دنبال شناسایی شرق است تا بیش از پیش «خودش» را معرفی کند. در واقع غرب دنبال ساختن «دیگری» برای معرفی و ساختن «ما» یا خویشتن خویش است. لذا از این منظر، هم شرق برساخته می شود و هم غرب برساخته می شود و هر دو پدیده هایی هستند که جنبه های ذاتی ندارند.
در آسیمیلاسیون هویت مسلط به متن آورده می شود و در اقلیت این هویت به حاشیه می رود. آسیمیلاسیون اینقدر با این به متن رفتن و به حاشیه راندن بازی می کند که سرانجام اقلیت آنچنان به حاشیه می رود که خودش هم این وضعیت را قبول می کند و آسیمیلاسیون، اقلیت را با هژمونی خود قانع می کند که مسیری که گفتمان غالب دارد طی می کند مسیری درست است.
فرضیاتی وجود دارد که آسیمیلاسیون بر اساس آو عمل می کند این فرضیات را چطور می سود توضیح داد؟
آسیمیلاسیون یک سری فرضیات دارد که مهم ترین فرضیه آن تکیه آسیمیلاسیون بر ایدئولوژی است. همه دیدگاههای آسیمیلاسیون مبتنی بر ایدئولوژی هستند و این ایدئولوژی در مواردی پررنگ و در مواردی کمرنگ است. به عنوان مثال در افغانستان وقتی دولت (طالبان) سیاست آسیمیلاسیون را به کار می گیرد، ایدئولوژی بسیار پررنگ است و سعی می کند نه فقط با ابزارهای نرم بلکه حتی با ابزارهای سخت، جامعه را آسیمیله کند. اگر آسیمیلاسیون با ابزارهای سخت همراه باشد سر از توتالیتاریسم در خواهد آورد؛ مانند کاری که آلمانها کردند و هیتلر می خواست نژاد قوم ژرمن را خالصسازی بکند، یکجورهایی می خواست فرهنگ ژرمنیسم را در قالب آسیمیلاسیون نه فقط در آلمان بلکه در سراسر اروپا نیز مطرح کند و دیدیم که هم سر از فاشیسم درآورد و هم از آستین آن توتالیتاریسم بیرون زد. اینجاست که از این جنبه تفاوتی بین هیتلر و طالبان وجود ندارد چرا که هر دو با قدرت سخت می خواهند آسیمیلاسیون را در جامعه اعمال کنند.
فرضیه دیگر آسیمیلاسیون، خالصسازی است. آسیمیلاسیون بیم آن دارد که گفتمانش و آن متن خالصی که دارد دنبال می کند، ناخالص بشود لذا سعی می کند از طریق ایدئولوژی خاصی که دارد آن را محقق کند.
فرضیه دیگر آسیمیلاسیون مقابله با دیگری، دشمن و تهدیدات آن است. مهندسان فرهنگی که آسیمیلاسیون را در دستور کار خود قرار می دهند، یک دشمن را همیشه می بینند و این دشمن برای آنها تهدید است و سعی می کنند این دشمن جنبه فرهنگی به خود گرفته و از طریق فرهنگی با آن مبارزه کنند.
فرضیه دیگر آسیمیلاسیون اعتقاد به ما و دیگری (غیریت) است. اگر دیگری نباشد آسیمیلاسیون معنی ندارد و از این رو حتما باید به دیگری اعتقاد داشت.
غایت گرایی و ذات گرایی فرضیه دیگری است که آسیمیلاسیون به آن اعتقاد دارد. وقتی ما می خواهیم جامعه ای و اقلیتی را با فرهنگ خودمان آسیمیله کنیم، سعی می کنیم که به آنها بقبولانیم که ما برتر هستیم و آنها خودشان برتر بودن ما را به رسمیت بشناسند و به آن مشروعیت ببخشند که در اینجا پای هژمونی نیز به میان می آید. از این رو آسیمیلاسیون از طریق هژمونی، این غایت نگری و ذات گرایی را در جامعه رواج می دهد.
آسیمیلاسیون نوعی مهندسی فرهنگی است یا علم؟
علاوه بر فرضیات مطرح شده شاید بتوانیم فرضیاتی دیگر نیز داشته باشیم مانند خود مقوله مهندسی فرهنگی. همه برنامه ریزان و سیاستگذارانی که بر آسیمیلاسیون تاکید دارند، مهندسی فرهنگی را در دستور کار خود قرار می دهند. این مهندسی فرهنگی در کشورهای دموکراتیک مبتنی بر کارهای نرم افزارانه است و در کشورهای غیردموکراتیک می تواند از شیوه های اقتدارمندانه، عریان و سخت برای آسیمیله کردن گروه های رقیب که در پیرامون آنها قرار دارد، استفاده شود.
آسیمیلاسیون اصلا علم نیست. و حرفهایش اصلا علمی نیست بلکه آسیمیلاسیون نوعی مهندسی فرهنگی و سیاست فرهنگی است و حتی می توانیم آن را نوعی استعمار زیستجهان بنامیم. استعمار زیستجهان از این رو که به هر حال، گروههای اقلیت در مقیاس ملی یک زیستجهان دارند و این زیستجهان مورد تاخت و تاز قرار می گیرد و به تعبیر هابرماس، سیستم در دو عرصه به این زیستجهان تاخت و تاز می کند، یکی در عرصه اقتصادی و دیگری (و در اینجا) در عرصه فرهنگی. که البته هابرماس آن را در عرصه سیاسی جاری و ساری میداند. آسیمیلاسیون سعی می کند در عرصه های فرهنگی به جامعه بتازد و آن زیستجهان را تخریب کند و دست آخر به آن چیرگی پیدا کرده و در اختیار خود بگیرد.
آسیمیلاسیون در کشورهای صنعتی چگونه است؟
آسیمیلاسیون از زمانی به شکل خیلی مدرن آن مطرح شد که در اروپا انقلاب صنعتی ایجاد شد. وقتی اروپا در حوزه ارتباطات و حمل و نقل توسعه پیدا کرد، دستیابی کشورهای صنعتی را به ممالک دیگر به راحتی فراهم ساخت. آمدن آنها به ممالک فتح شده در وهله اول از طریق نظامی بود اما بعدها دیدند که این کار هزینه دارد لذا سعی کردند از طرق دیگر به این امر بپردازند و آسیمیلاسیون راهی بود که انتخاب کردند و از راه نرم افزاری سعی کردند آن را انجام دهند؛ راهی که گرامشی دنبالش تبیین آن بود. آنها از طریق کسب هژمونی خودشان در جامعه تحت استعمار سعی کردند که آسیمیلاسیون ایجاد کنند. این مدت زیادی حتی تا دوران پسااستعمار نیز ادامه داشت اما با فروپاشی بریتانیا و آن پروژه های استعماری، این امر مقداری ضعیف شد اما این بدان معنا نبود که پدیده آسیمیلاسیون را برای همیشه کنار بگذارند. الان در کشورهای با سابقه استعماری، پادگفتمانی در برابر آسیمیلاسیون شکل گرفته است. پساساختارگرایی توانسته در این حوزه بسیار بسیار موثر باشد و مهندسی فرهنگی آسیمیلاسیون را در مواردی بی اثر نماید. کاری که روشنفکران غربی کردند، مخصوصا روشنفکرانی که در پست مدرنیسم و پساساختارگرایی انجام دادند، بر بی اثر ساختن آسیمیلاسیون بسیار بسیار موثر بود. با این حال آسیمیلاسیون هنوز هم حتی در کشورهای صنعتی نیز وجود دارد. بگذریم از اینکه وقتی موج آن وارد کشورهای دیگر شد، خیلی از کشورها که با حربه ملی گرایی جلو آمده بودند سعی کرده و می کنند جامعه را آسیمیله کنند، ولی در کشورهای صنعتی و مثلا در آمریکا و انگلستان در حال حاضر آسیمیلاسیون یک پدیده واقعی است. در این کشورها مهندسی فرهنگی طوری طراحی شده که آسیمیلاسیون در دستور کار قرار بگیرد و این امر، بسیار زیرپوستی در سیاستهای فرهنگی کشورهای صنعتی وجود دارد. به عنوان مثال از طریق مبارزه با مهاجرت. وقتی مهاجران وارد جوامع اینها می شوند، برای آنها برنامه دارند. مهاجران وقتی که از 200 سال پیش وارد آمریکا شدند الان خیلی از آنها آسیمیله شده اند. آنها دچار دیاسپورا هم شده اند. یک گروه سرگردانند که از آفریقا و دیگر جوامع جهان به آنجا آمده اند ولی در آنجا سعی کردند خودشان را همانند آنجا کنند. جامعه آمریکا در حرف مدعی است که ترکیب فرهنگی دارد. می دانید که چندفرهنگی، چند شکل دارد؛ یکی همانندگردی (همگون سازی) است، یکی ترکیب فرهنگی است و دیگری کثرت گرایی فرهنگی. آمریکایی ها در عمل همگون سازی فرهنگی در دستور کارشان است ولی شعارشان ترکیب فرهنگی است. ما اگر بخواهیم همگون سازی را مطرح کنیم، به نظر من در کشورهای صنعتی خیلی ضعیف شده است اما همچنان در دستورکار سیاستهای فرهنگی آنها قرار دارد.
با این حساب می توان گفت آسیمیلاسیون هم بعد ملی دارد و هم بعد جهانی؟
وقتی همگون سازی وارد کشورهای اقماری می شود، آسیمیلاسیون خیلی معنی دارد. شما سعی می کنید با یک گفتمان زبانی و یک گفتمان سبک زندگی، از طریق دستگاههای فرهنگی و ایدئولوژیک، طوری جامعه را راهبری و هژمونیک کنید که آنها اسم فرزندانشان را بر اساس آن گفتمان نامگذاری بکنند. به عنوان مثال من در سه دهه گذشته چند بار به کردستان سفر کرده ام. در 30 سال پیش جوانان کردستانی را یک جور و در این اواخر هم که سفر کرده ام آنها را طور دیگری دیده ام. اگر از هرگونه مطلق گویی پرهیز کنم، باید گفت که نسل جوان امروز سبک زندگیش دیگر مبتنی بر سبک زندگی کردستان نیست. یک نوع گروش به سمت سبک زندگی غیر کردی شکل گرفته است. دخترها مانتو می پوشند. مانتو لباسی مدرن است و سنتی نیست. لباسی است که مدتی غربی ها پوشیده اند و اکنون کشورهای جهان سوم هر کدام با توجه به کانتکس فرهنگی خود در حال استفاده از آن هستند. مردان جوان کت و شلوار و کراوات می پوشند. در حالی که نسل پیشین با یک نوستالوژی فرهنگی به لباس نگاه می کنند. به تعبیر لیوتار، یک جورهایی سعی می کنند با خاطره گذشته زندگی کنند و این خاطره گذشته همواره آنها را آزار می دهد که چگونه بتوانند خودشان را با جامعه جدید تطبیق بدهند. این نوستالوژی ها و این نشانه دردناکی که امروزه آسیمیلاسیون در نسلهای جوان تر دارد ایجاد می کند، نسل پیشین را به شدت دچار ناامیدی و این نوستالوژی ها کرده است. و این فقط در کردستان نیست. در بین بلوچ ها، لرستان، آذری ها و... این آسیمیلاسیون در حوزه سبک زندگی، هم در سطح جهانی و هم در سطح ملی دارد ورود می کند و سبک زندگی ها را دارد یکی می کند. آسیمیلاسیون فقط بعد ملی ندارد.
چندی پیش یکی از اقوام که دامدار و چادرنشین عشایر بود را در ایلام دیدم. به من گفت سه سال است که احشام و سیاه چادرها را فروخته و در ایلام ساکن شده است. متوجه شدم با اینکه تنها سه سال بود از زندگی عشایری فاصله گرفته بود، با فرزندش فارسی صحبت میکند. پرسیدم چرا این کار را می کنی؟ گفت: فک و فامیل و اطرافیان با بچه ها فارسی حرف می زنند و ما هم این کار را می کنیم. شاید او متوجه نبود دارد چکار می کند اما وقتی با عینک جامعه شناسی، ورای ارزشگذاری خوب یا بد بودن این کار، به آن بنگریم، متوجه می شویم که وی در کانتکس جدیدی که قرار گرفته، در جامعه ایلام که یک جامعه کردی است، با وجود فاصله کوتاه بریدن از جامعه ایلی، با فرزندش به زبان فارسی سخن می گوید. اینجا هژمونی شدن زبان فارسی در ایران خودش را نشان می دهد. در هژمونی، گروه مسلط زبانی تلاش نمی کند که زبانش را به زور تحمیل کند بلکه یک سیاست فرهنگی را به کار می گیرد که گروه اقلیت آن را با میل و طیب خاطر خودش انجام دهد. ما به هر حال به یک زبان معیار نیاز داریم و اینجا نمی خواهم بگویم که هژمونیک شدن زبان معیار خوب یا بد است، اما حال که در قومیتهای ما زبان فارسی به عنوان یک زبان هژمونیک مطرح است، سوال اینجاست که آیا ما توانسته ایم به استقلال فرهنگی سبک زندگی و زیستجهان اقلیتهای دیگر احترام بگذاریم؟ پاسخ به این سوال نیاز به بررسی بیشتری دارد که در این گفتار نمی گنجد اما عجالتا باید گفت که ابتدا باید اصالت فرهنگ ها را به رسمیت شناخت و سپس روابط بین فرهنگی را ایجاد کرد که در این زمینه روشنفکران نقش مهمی دارند و سعی می کنند بین استقلال فرهنگی قومیتها آشتی ایجاد کنند که نمونه آن پلورالیزمی است که در سوئیس و برخی کشورهای دیگر مشاهده می کنیم.
آسیمیلاسیون نهادی است یا ذاتی و ارگانیک؟
ما چیزی به عنوان ذاتی نداریم. فرهنگ، سبک زندگی، هویت و... ذاتی نبوده و همگی برساختی هستند. ما پدیده آسیمیلاسیون را امری طبیعی و ارگانیک نمی دانیم بلکه یک امر برساخته و نهادی است. وقتی ما می گوییم امری، طبیعی است، یعنی اینکه در گذشته بوده، الان هم وجود دارد و در آینده هم خواهد بود. اگر به تاریخ حدود 4 هزار ساله جهان که در آن آثار مکتوب داریم بنگریم، آسیمیلاسیون به این معنا نداشته ایم که کسی بخواهد دیگری را مانند خودش کند. یک نکته را کارل پوپر (هرچند البته ممکنه این نقل قول ناقص باشد) از یکی از شاهان هخامنشی نقل می کند که در جنگ با یونان، وقتی پیروز می شود از آنها می خواهد مردگان خود را تکه تکه کنند. مردم یونان نمی پذیرند و می گویند این غیر ممکن است و زیر بار نمی روند. بار دوم که با آنها صحبت شد، مردم کمی نرم شدند و بار سوم انعطاف آنها بیشتر و بیشتر شد. اجباری هم در کار نبود. این شاهان که اصلا با مفهوم آسیمیلاسیون آشنا نبودند و ابزار این مهندسی فرهنگی را هم نداشتند. آسیمیلاسیون موقعی مطرح شد که رسانه های مدرن آمدند، نقل و انتقالات متحول شدهی پس از انقلاب صنعتی به میدان آمد و کشورهای صنعتی به خاطر منافع اقتصادی و با هدف سود، وارد کشورهای غیرصنعتی شدند. آنها در واقع برای ایجاد هژمونی اقتصادی، به ایجاد هژمونی فرهنگی نیاز داشتند و برای همین دست به دامن آسیمیلاسیون شدند. از این رو من آسیمیلاسیون را همراه با انقلاب صنعتی دانسته و آن را امری طبیعی نمی دانم بلکه آن را امری تاریخی می دانم. ما نگاهمان به همه پدیده ها تاریخی است و اگر تاریخ را بردارید، چیزی باقی نمی ماند. آسیمیلاسیون با درسی که از سرمایه داری گرفته، سعی می کند که خودش را امری طبیعی جلوه بدهد و نشان دهد که در گذشته بوده و الان هست و در آینده هم خواهد بود، در حالی که اینگونه نیست.
تاثیر و تاثرهای فرهنگها بر روی همدیگر و میزان این تاثیر بر اساس میزان قدرت زایش فرهنگی هر گفتمان و فرهنگ بر دیگری، اساسا با آسیمیلاسیون متفاوت است چرا که آسیمیلاسیون نه یک امر طبیعی بلکه امری مهندسی شده است و هدف و برنامه پشت این سیاست قرار دارد. این هدف و برنامه ریزی ممکن است نانوشته و نهان باشد و برای جامعه امری طبیعی به نظر برسد اما پشت آن همواره هدفی خوابیده که روی آن هدف، پرده ای کشیده شده است. روشنفکران وقتی آن پرده را کنار می زنند، در کشورهای صنعتی بر آنها نظارت می کنند و در کشورهای غیرصنعتی دستشان را قطع می کنند. برای همین است سیاستگذارانی که دارند بر اساس آسیمیلاسیون کار می کنند، با روشنفکران عناد دارند.
پیشروی آسیمیلاسیون در خاورمیانه و راهکارها
آسیمیلاسیون در خاورمیانه به شدت در حال پیشروی است. در حوزه خلیج فارس آسیمیلاسیون در حوزه اجتماعی و فرهنگی کاری با جوامع این منطقه کرده که آنجا را تبدیل به پایگاه برنامه ریزی های اقتصادی و سیاسی کشورهای صنعتی کرده است. الان بزرگ ترین سرمایه گذاران جهانی در حوزه خلیج فارس مشغول به کار هستند. جنگها و درگیری هایی که در خاورمیانه اتفاق می افتد، بخش عمدهای از آن به خاطرایجاد همان هژمونی است و این هژمونی چه بخواهیم و چه نخواهیم از غرب دارد وارد منطقه ما می شود و میزان تاثیر آن بستگی به این دارد که در داخل، چقدر مهندسی فرهنگی شما قوی تر است و چه اندازه در مقابل آن توانایی مقاومت دارد؟ آیا شما توانسته اید این مقاومت را مهیا کنید؟ من فکر می کنم که این مقاومت ها در خاورمیانه در هم شکسته شده است چرا که زمانی برنامه های آسیمیلاسیون عقیم می ماند که شما از لحاظ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، در مقابل مدرنیته حرف و برنامه داشته باشید. آسیمیلاسیون با ابزار مدرنیته جلو می آید و اگر شما بتوانید برای مواجهه با مدرنیته (و نه مقابله با مدرنیته) برنامه داشته باشید، آن وقت است که می توانید با آسیمیلاسیون مبارزه کنید.
در خاورمیانه ما زایش تکنولوژیک، زایش سیاسی و زایش اقتصادی نداریم؛ بلکه وابسته هم هستیم. وابستگی در این سه حوزه (تکنولوژیک، سیاسی و اقتصادی) وابستگی های فرهنگی هم ایجاد می کند. و آسیمیلاسیون همراه با اینها به شکل نرم افزاری وارد می شود. به عنوان مثال وقتی ما فکر می کنیم که تکنولوژی و سیاست و اقتصاد آمریکا قوی است، پس لاجرم فرهنگش هم خوب به نظر خواهد رسید. لذا شما زمانی می توانید در اینجا مانع آسیمیلاسیون بشوید که یک مدرنیته تکنولوژیک، یک مدرنیته سیاسی، یک مدرنیته اقتصادی، یک مدرنیته اجتماعی و یک مدرنیته فرهنگی را در دستور کار قرار دهید که قوی بوده و برای خودش حرف داشته باشد. به عنوان مثال ژاپنیها مدرنیته تکنولوژی، مدرنیته سیاسی و مدرنیته اقتصادی دارند اما چینی ها با اینکه مدرنیته اقتصادی دارند اما مدرنیته سیاسی ندارند و در این حوزه همه درها را بسته اند. یا در روسیه مدرنیته سیاسی بسیار عقیم است و از این رو در آنجا شاهد رشد نوعی توتالیتاریم پوتینی هستیم. لذا شما زمانی می توانید با آسیمیلاسیون مواجهه مثبت داشته باشید که تفوق تکنولوژیک، سیاسی و اقتصادی را در جامعه خویش نشان داده باشید. اگر یک جامعه، دیکتاتوری را در بخش سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود در دستور کارش قرار بدهد، طبیعی است که آسیمیلاسیون به راحتی وارد آن جامعه خواهد شد. در این حالت شما دارید زمینه های آسیمیله شدن جامعه خویش نسبت به فرهنگ غرب را مهیا می کنید.
گفتگو و تنظیم: یاسر بابایی
نظر شما