بیشک هر ملتی، جهانبینی و معرفت خود را از منبعی دریافت میکند. اگر نگاهی گذرا به تاریخ و فرهنگ ایران زمین داشته باشیم، متوجه خواهیم شد که ایران طیِ زیست خود، بسیاری از مصادیق معرفتی خود را از ادبیات، اسطورهها، آیینها و جشنهای هویتیِ خود دریافت کرده؛ یکی از مهمترین دستاوردها دراینباره «نوروز» است. درحقیقت «نوروز»، پایهای برای زیست جهان و دریافت انسان ایرانی در فضای زندگی او تلقی میشود. اگر نگاهی گذرا به رابطه انسان و طبیعت بیندازیم، سه فاز را میتوان در مسیر تحول و پویایی آن دریافت کرد:
در مرحله اول؛ که انسان در دوران کودکی خود بسر میبرد، این طبیعت است که بر انسان چیره شده؛ مثلاً در نگاههای اسطورهای میخوانیم که کره زمین بر روی شاخ گاو قرار دارد و این اعتقاد در بین مردم ابتدایی وجود داشت که دراثر عطسه این گاو، زلزله خواهد آمد؛ لذا اگر ما بتوانیم برای گاو، «قربانی» کنیم، از عطسهزدن او جلوگیری کرده و زلزله نخواهد آمد. همه اینها نشان میدهد که چگونه طبیعت، انسان را کنترل میکند.
در دوره دوم؛ حیات انسان به مرور رشد عقل تک ساحتی، باعث میشود انسان بتواند بر طبیعت غلبه کُنَد. درحقیقت، عصر تکنولوژی و اینکه انسان باید بتواند زندگی خود را دچار تغییر و دگردیسی کُنَد، به او یاری میرساند که به قلههای رشد و پیشرفت در زمینههای مختلف برسد. نتیجه چنین دریافتی در فصل دوم زندگی بشر، باعث ایجادِ هم «رفاه» و هم نوعی «تخریب» در محیط زیست است؛ طوری که امروز میدانیم انسان اگرچه توانسته در اوج بایستد؛ اما بیتوجهی او به طبیعت باعث شده خسارات و هزینههای زیادی به خودِ بشر، هستی و کره زمین وارد شود. دراینجاست که گفته میشود عقل تک ساحتی و نگاه ابزاری به زندگی و رابطه انسان و محیط باعث شده تا ما دچار نوعی تخریب در محیط زیست شویم.
در نگاه سوم؛ که آغشته به مفاهیم «توسعه پایدار» نیز هست، براین موضوع تأکید میشود انسان باید سمت «رابطه مهرورزانه با طبیعت» رود. درواقع، انسان اگر بپذیرد «بخشی از طبیعت» است، رابطه مهرورزانه و دیالکتیک دوسویه میتواند او را به سرمنزل مقصود برساند. اگرچه انسان درطول تاریخ به حسب تجربه اجتماعی توانسته به چنین تفکری دست یابد، با یک نگاه و کامل عمیق در فلسفه «نوروز» میبینیم، چنین چیزی وجود داشته است؛ اما دوری و فاصله و گسست معرفت شناسانه ما از مفاهیم خردورزانه ایرانی باعث شده آنها را به درستی درک نکنیم. درحقیقت، «نوروز» به ما میگوید در فصلی که بهار رخ مینماید و آن را میتوان فصل رویش و تحول طبیعت دانست، دقیقاً نقطهای است که انسان میتواند رابطه خود را با طبیعت ترمیم کند. «نوروز» به ما میگوید که عقل انسانی دارای محدودیتهایی است و این آنچیزی است که انسان مدرن نیز به نوعی در استدلالهایش به آن رسیده؛ مثلاً «هیوم» (فیلسوف) استدلال میکند؛ عقل بهتنهایی نمیتواند به ما دانشی درباره جهان بدهد؛ زیرا ادراکات و باورهای ما درنهایت مبتنی بر تجربیات ذهنی و احساسات و شرایط آن است، دراینجا باید به نقش احساسات در ایجاد باورها و ادراکات توجه ویژهای داشته باشیم. همه اینها نشان میدهد که رویکرد طبیعت محور انسان آن چیزی است که میتواند پایه و مبنای زیست جهان انسان ایرانی باشد؛ اما اگر بخواهیم عمیقتر و ژرف تر به فلسفه طبیعت محور «نوروز» نگاهی بیندازیم، باید پنج مؤلفه را در آن درنظر گرفت:
مؤلفه اول، توجه و تأکید بر «نُوشُدن» است؛ «نوروز» به ما میآموزد که انسان همچون طبیعت باید در هر لحظه دگردیسی و تحول را در خود ایجاد کند. این توجه به تحول که در طبیعت مرتباً درحال انجام است، به نوعی فرایندی بودن زیست انسان را نشان میدهد؛ موضوعی که در جامعه شناسی «کنش متقابل نمادین» و نظریه «جورج هربرت مید» و «بلومر» نیز دیده میشود. درحقیقت، انسان موجود فرایندی است و مرتباً این تغییروتحول را در زندگیِ خویش ایجاد میکند؛ اما باید پذیرفت که اگر طبیعت میتواند به حسب شرایط و موقعیت، این تغییر را در خود ایجاد کند؛ اما هرسال هرگز تجربه زیستهای مثل سالهای قبل خود ندارد؛ درآن صورت باید بپذیریم که انسان نیز در تجربه «خود با خود» به تحولی عمیق در خویش میرسد؛ تحولی که شاید در هر دورهای از زندگی او منحصربه فرد باشد. این توجه به منحصربه فرد بودن همان تجربه رشد I (منِ اندامی) نسبت به ME (منِ اجتماعی) است. درحقیقت، در خود یا Self «من اندامی» یا «برتر» میتواند در یک رابطه دیالکتیکی در یک فاز مشخص خود را بروز و ظهور دهد و اگر بپذیریم انسان میتواند در مسیر زندگیِ «خودِ بالغ» را به نوعی تجربه کند، این حرکت در این مسیر و این گونه تغییر و تحول یافتن نشانه آن چیزی است که در جهانبینی «نوروز» وجود دارد.
مؤلفه دوم، توجه به مقوله «پالایش» است؛ درواقع، «خود» باید بتواند در فرایندی، آنچه در او انباشت شده را تخلیه؛ و راهی برای بروز و ظهور خودِ خلاق ایجاد کند. دراینجا شاید نوعی «بازنگری به خود» وجود دارد. این نیز موضوعی است که در اندیشه «جورج هربرت مید» وجود دارد و ازمنظر او؛ میتوان «نوروز» را تفسیر کرد: وقتی انسان در برابر «خود» قرار میگیرد، میتواند در فرایندی بازتابی، «خود» را مورد تحلیل و نقد قرار دهد و از این منظر، هرآنچه در او گُسست یا نوعی ناباروری ایجاد کرده را شناسایی و راهی برای عبور از آن بیابد. در روانکاوی نیز به چنین چیزی توجه میشود. «فروید» هم وقتی به مقوله «شخصیت» میپردازد، توجه ویژه به «ناخودآگاه» در انسان دارد و براین باوراست که همه آن چیزهایی که در بخش «خودآگاه» (و هوشیار) وجود دارد، عامل شکل دادن هُویت و رفتارهای انسان نیست و چه بسا که بسیاری از رفتارها، از «ناخودآگاه» نشئت میگیرد؛ و انسان، هیچ زمانی دلایل بسیاری از رفتارهایِ خود را نمیداند. دراینجا نیز شاید فلسفه و جهانبینیِ «نوروز» که به مقوله «پالایش درون» توجه دارد، راهی همچون یک روانکاو در برابر یک بیمار را برای انسان محقق میسازد؛ انسانی که میتواند دراین فرایندِ بازتابی، خود را از جریان بسیاری عناصر نابارور رها سازد.
مؤلفه سوم در فلسفه «نوروز» توجه به شادی و شادمانیست؛ دراینجا ازمنظر جامعهشناسیِ «کنش متقابل نمادین» میتوان این گونه تفسیر کرد: انسان به مثابه یک «کنشگر فعال»، تغییر و تحول طبیعت و خود را جشن میگیرد. اینجاست که نوعی تعامل و ارتباط و پیوند جدید بین انسان و طبیعت ایجاد میشود و درواقع انسان میتواند به این موضوع دست یابد که او بخشی از طبیعت است و وقتی جشنی برپا میدارد، خود را در «دایره پیوستاری با جهان پیرامونش» مییابد. این یافتنِ خود، مسئله بسیارمهمی است که باید محقق شود. در خِرَد مورد پذیرش سرخ پوستان هم اعتقادی مشابهِ آنچه در «نوروز» وجود دارد، دیده میشود. آنان برای رهایی از رنج بشر، راهبردهایی را پیشنهاد میکنند. به نظر در دیدگاه آنان «آزادی»، «عشق» و «شادی» سه روشی است که ما میتوانیم حقیقت را درک کنیم. درحقیقت دراین خردورزی که «خردورزی تولتک (ها)» معروف است، چهار میثاق وجود دارد:
الف. در گفتارتان معصوم باشید،
ب. هیچچیز را به خودتان ربط ندهید،
ج. از روی حدس و گمان مسائل را ارزیابی نکنید؛
د. همیشه بیشترین تلاش را بکنید.
آنان هم به نوعی تلاش میکنند تا نگرشی عمیقتر را به انسان براساس اخلاق طبیعتگرا ارائه دهند. دراینجا کنش شادی بخش، نوعی جشن تحول انسان و طبیعت به حساب میآید؛ انسانیکه نُو شده و در مسیر خلاقیت و نوآوری پیش میرود.
مؤلفه چهارم، درک معنای زندگی است؛ «نوروز» به مثابه بخشی از زندگی خود را نشان نمیدهد؛ بلکه وقتی با طبیعت در فصل بهار مواجه میشویم، گویا درحال تجربه کردنِ خودِ زندگی هستیم. این فهم، معنای زندگی و درک اینکه در آن رنجهای فراوانی وجود دارد و اینکه چگونه انسان میتواند از رنجها رهایی یابد، موضوع مهمی است. فلسفه معنایابی و معناکاوی «نوروز» به ما نشان میدهد که فرد چگونه میتواند ازمنظر انسانی هدفمند راه خود را در هستی بیابد. در فلسفه اگزیستانسیالیست نیز به نوعی به موضوع فَرد و درک معنای زندگی توجه میشود. اگر نگاهی به فلسفه «ژان پل سارتر» بیاندازیم، ملاحظه میکنیم که او تأکید دارد آگاهی در یک موجود ثابت نیست؛ بلکه یک فرایند مداوم از خودآگاهی و ادراک درحال شکل گیری است. «سارتر» استدلال میکند: آگاهی همیشه بهسمت چیزی هدایت میشود و در «تعاملِ دائمی» با جهان است. این همان موضوعی است که نقطه کلیدیِ اتکای فهم ما درمواجهه با «نوروز» است. ما با زندگی مواجه میشویم و هرلحظه دردها و رنجهای خود را بازبینی و بازاندیشی میکنیم. درحقیقت، انسان میخواهد به درک و آگاهیِ بالاتری دست یابد. افراد دراینجا باید بتوانند معنایی از آزادی را درک کنند؛ نوعی آزادی که در تحققِ انسان میتواند نقشآفرین باشد. دراینجا «انگیزه» بسیارمهم خواهد بود. این موضوعی است که «اریک فروم» در کتاب «گریز از آزادی» بر آن صحه میگذارد. او براین باوراست: هرچه انگیزه به سوی زندگی خنثیتر شود، میل بشر به سوی نابودی قویتر خواهد شد و هرچه انسان به سوی زندگی حرکت کند، قدرت تخریب او کمتر میشود؛ زیرا «ویرانگری» نتیجه زندگیِ نزیسته است. او در جایی دیگر، براین موضوع صحه میگذارد که انسان در عصر مدرن دچار «اسارت» شده و اگر بتواند درک دقیقی از خود داشته باشد، درآن صورت میتواند زندگی بهتری انجام دهد. «فروم» تأکید دارد که فراموش نکنیم انسان در دوره جدید با محدودیتهایی روبرو است. انسان مدرن در موقعیتی قرار دارد که بسیاری از آنچه میاندیشد، همان چیزهایی است که دیگران فکر میکنند و میگویند. اینکه توانایی تفکر اصیل یعنی برای خود فکرکردن در او محقق نشده، موضوع بسیارمهمی است و چالش اصلی در همینجاست. «نوروز» به ما نشان میدهد انسان وظیفه دارد که در کندوکاو و چالش عمیق معنای ژرفای زندگی را درک کُنَد. درک معنای زندگی باعث عبور او از ناکارآمدیهای ذهنی و ناامیدیها میشود. «نوروز» سرشار از امید است و این، آن چیزی است که «انسان امروز ایرانی» به آن نیاز دارد.
مؤلفه پنجم، درک معنای عشق است؛ عشق در فرهنگ ایران زمین معنایی ژرفا و لایه لایه دارد. در تمام ادبیات فارسی، آیینها و جشنهای ایرانی، به مقوله «عشق» توجه ویژهای میشود. وقتی از عشق سخن میگوییم، مقصود صرفاً ارتباط خاص یک فرد با فرد دیگر نیست؛ بلکه مقوله فهم خود در فاز اول است. به عبارتی، انسان باید بتواند عظمت عشق را در خود درک کند؛ همان گونه که طبیعت گویا به حسب آن شعور کیهانیِ خود در خود معنایی از عشق را درک میکند و آنرا به صورت بیرونی به همه موجودات ارائه میدهد. وقتی از عشق سخن میگوییم، مقصود درک هستی شناسانه آن است به گونهای که انسان را دچار تغییر و تحول عمیق میکند. شاید بتوان این طور گفت که عشق، نوعی عبور از تراژدی است. تراژدی زمانی رخ میدهد که ما بر عقاید پوسیدهمان پافشاری کنیم و مصر باشیم که خویش را برحق نشان دهیم؛ اما فقط یک «عاشق خلاق» است که قدرت عبور از مرزها را دارد. انسانِ عاشق، از همه پلها و موانع عبور میکند. او بهخوبی معنای «من اشتباه کردم را» میداند، عاشق «روشن احساسی» است که عقایدش را بر دوش نمیکشد، جهان را احساس میکند و سهم خود را از زندگی با پذیرش تغییرات میداند. دراینجا باید درنظر داشت عشق در ابعاد گوناگونی درحرکت است؛ گاهی در شما احساس مسئولیت ایجاد میکند. این احساس در وهله اول به خود شما برمیگردد؛ وقتی به تاریخ زندگیتان نگاه میکنید و متوجه میشوید که چقدر خودتان را نادیده گرفتهاید و حذف کردهاید. گاهی این احساس وظیفه نسبت به عاشق دیگر است. او آمده تا در خود به اوج برسد و این، کارِ عاشق را دشوار میسازد. گاهی احساس وظیفه نسبت به جهانی است که سوی سنگ فکریها میرود و عاشقان خلاق با احساس مسئولیت نسبت به چنین جهانی سعی در نجات آن دارند. «نوروز» نوعی برساخت «انسان مسئول» نسبت به جهانی است که رو به تراژدی میرود. وقتی معنای عشق را از «نوروز» دریافت میکنیم، به ما میگوید که باید تلاش بیشتری برای بهترشدن زندگیمان انجام دهیم. محیط زیست را از تخریب نجات دهیم، بشر را از فقر و آسیبهای روحی-روانی رها سازیم؛ و جهان را از جنگ و خشونت رهایی بخشیم؛ و این، همه آنچیزی است که «نوروز» میتواند درراستای آن حرکت کُنَد. /
* منبع: انجمن جامعه شناسی ایران
نظر شما