جان سوخته جنگل های تنهای کردستان خدا حافظ/ منصور اولی

اسماعیل کریمی؛ جنگلبان کردستانی، روز سه شنبه در جدال با شعله های آتش که به جان جنگل های نیمه جان کامیاران افتاده بود، دچار سوختگی شدید شد و صبح چهارشنبه جان خسته اش را تسلیم خاک کرد.

کرد پرس- خبری که اشک مان را به پهنای صورت جاری کرد؛ جنگلبانان نگهبانان تنهای جنگل های نیمه جان هستند. درختان هم که تن های رنجور مورد حمله های گاه و بی گاه قرار گرفته. وقتی آتش به جان جنگل ها می اندازند؛ بغض می کنیم و وقتی اینگونه انسانی شریف در قامت جنگلبان یا داوطلب دوستدار محیط زیست در جدال با شعله های خانمان سوز جانش را از دست می دهد، بغض مان می ترکد.

ما می مانیم  و غم بدرقه مردان عاشق و اکنون اسماعیل کریمی  نگهبان تنهایی جنگل های بی دفاع زاگرس را باید با غم بدرقه کنیم اما   چگونه با کدام چشم اشک بریزیم و با کدامش خون.

*****امشب همه غم های عالم را خبر کن !

بنشین و با من گریه سر کن،

گریه سر کن !

ای جنگل، ای انبوه اندوهان دیرین !

ای چون دل من، ای خموش گریه آگین !

آری امشب همه درختان جنگل های زاگرس سوگوار آقای کریمی اند.

بلوط و گیاه و کبک و گنجشک می دانند جوانان جنگلبان هنگام خطاب به گل سوسن می گویند «شما» اگر امروز سکوتی باشد، «سکوت جنگل» است در غم آنها. عاشقان زیبایی و زندگی.

سبزی برگ های نارون و جان سختی بلوط در برابر بزرگ مردی آنها و لطافت روحشان به شوخی می ماند. دیدید همه پاوه امشب به خیابان ها آمدند برای بدرقه تان. فردا که آفتا در آمد و جنگل سوخته برایش تعریف کرد مردی را امشب از جهان گرفته است، چگونه بتابد هنوز. تاب دارد آفتاب مگر که  پیکر اسماعیل را در خاک ببیند؟

ای جنگل، ای داد !

از آشیانت بوی خون می آورد باد !

بربال سرخ کشکرت پیغام شومی است !

آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد ؟

ای جنگل، ای شب!

ای بی ستاره!

خورشید تاریک !

اشک سیاه کهکشانهای گسسته!

آیینه ی دیرینه ی زنگار بسته!

دیدی چراغی را که در چشمت شکستند؟

این باد خون آلود چیست که هر سال کردستان را عزا دار می کند؟ این شومی از کجا آمده است بر سر ما و بلوط ها و کبک ها و سارهایمان. اسماعیل رفت، با همان لب های خندان و همان سبزی بی پایان. دلمان وا مانده مان را چه کنیم. آنقدر سوخته است دیگر تاب ندارد حتی نور مهتاب را.

ای جنگل، ای غم!

چنگ هزار آوای باران های ماتم !

در سایه افکندِ کدامین ناربُن ریخت

خون از گلوی مرغ عاشق ؟

مرغی که می خواند

مرغی که با آوازش از کنج قفس پرواز می کرد،

مرغی که می خواست

پرواز باشد …

ای جنگل، ای حیف!

همسایه ی شبهای تلخ نامرادی!

در آستان سبز فروردین، دریغا

آن غنچه های سرخ را بر باد دادی!

ای جنگل، ای پیوسته پاییز!

ای آتش خیس!

ای سرخ و زرد، ای شعله ی سرد!

ای در گلوی ابر و مِه فریادِ خورشید!

تا کی ستم با مرد خواهد کرد نامرد؟

ای جنگل، ای در خود نشسته!

پیچیده با خاموشی سبز،

خوابیده با رؤیای رنگین بهار نغمه پرداز،

زین پیله، کی آن نازنین پروانه خواهد کرد پرواز؟

ای جنگل، ای همراز کوچک خان سردار!

هم عهد سرهای بریده!

پُر کرده دامن

از میوه های کال چیده!

کی می نشیند دُردِ شیرینِ رسیدن

در شیرِ پستان های سبزت؟

ای جنگل، ای خشم!

بالنده ی افتاده، آزاد زمین گیر !

خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها .

ای جنگل ! اینجا سینه ی من چون تو زخمی است.

اینجا، دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد،

دمادم.

*** شعر «مرثیه جنگل» / هوشنگ ابتهاج

کد خبر 2773202

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha