به گزارش خبرنگار کردپرس، داری در یکی از روزهای پاییز تابستانی در میان هجوم تورم و گرانی ها و افزایش آمار مهاجرت جوانان؛ «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» را می خوانی. کتابی نوشته «رضا قاسمی» که به عنوان نخستین اثرش با روایتی که دارد، خواننده را چنان در خودش گم می کند که دیگر دوست ندارد پیدا شود.
نویسنده در این کتاب فراز و نشیب های زندگی چند مهاجر ایرانی در فرانسه را نشان می دهد. کسانی که به دلایل مختلف ناچار به ترک وطن خویش شده و در یک ساختمان باهم همسایه اند.
وقایع این کتاب از زبان راوی اول شخص به شکل خاطره بیان می شود. زندگی پرتنش و اتفاقات دلهره آور زمان حال؛ گذشته پرتلاطم او را به یادش می آورد. «این گذشته است که شب میخزد زیر شمدت. پشت می کنی می بینی روبرو توست. سر در بالش فرو می کنی می بینی میان بالش توست. مثل سایه است و از آن بدتر. سایه، نور که نباشد، دیگر نیست. اما گذشته در خموشی و ظلمت با توست».

با خوانش این کتاب غرق در زندگی مهاجرانی می شوی که هرکدام قصه های خاص خود را دارند. مرد جوانی که راوی داستان است، در اتاق کوچک زیرشیروانی یک ساختمان شش طبقه در فرانسه زندگی می کند، جایی که اکثر ساکنانش ایرانی هستند و هرکدام به دلایلی مهاجرت کرده اند. او که در اصل «یدالله» نام دارد، هنرمند و نویسنده ای است که از نظر خودش چند بیماری روانی دارد. همسایگانش هم؛ «سید، رعنا، پروفت، علی و بندیکت» شخصیت هایی هستند که از انواع بحران های روحی رنج می برند.
نویسنده با استفاده از تکنیک های جریان سیال ذهن، تعلیق، تداعی، واگویه های ذهنی داستان خود را روایت میکند و غیرمستقیم پریشانی یک شخص مهاجر را به خوبی نشان میدهد.
با «یدالله» از یک طرف درگیر گذشته اش می شوی و از سوی دیگر درگیر فشارهای روحی زمان حال؛ بنابراین حوادث را تکه تکه با او جلو می بری و مدام در رفت و آمد میان گذشته و حال هستی. «ناگهان پرت شدم به شهری دور. به یک ظهر گرم تابستان. به عدل ظهر که تیغ آفتاب به فرق سر می کوبد. به دختری که در رودخانه گم شده بود».
«همنوایی شبانه ارکستر چوبها» نوشتاری دارد سخت اما جذاب، به طوری که وقتی به خواندن آن روی می آوری در هزارتوی آن گم می شوی؛ اما مشتاق این گم گشتگی هستی و از دوباره خواندن آن خسته نمی شوی؛ چرا که با هربار خواندن به کشفی تازه دست پیدا می کنی و هر کشف احتمالاً معمای بعدی را به دنبال دارد.

کتاب پنج قصه دارد در پنج فصل. از «نه گابیک، اینجا نه!» گرفته تا «یک سطح نقره ای محو» با «حضوری از جنس حضور حرف» و بعد از آن «در اندوه دریای گمشده» به «جوراب های دستباف کار ایران» می رسی. در هر کدام از این فصل ها گرچه با محور اصلی داستان یعنی مهاجرت درگیری اما در میانه این هجرت با بحران هویت، روابط عاطفی و جنسی، دین، سیاست، تبعیض های اجتماعی، تقابل خیر و شر و انتقام هم روبرو می شوی. درست همانند آنجا که همراه راوی حس ترس را تجربه می کنی. «این طور بارم آورده بودند که بترسم. از همه چیز. از بزرگ تر که مبادا بهش بربخورد، از کوچک تر که مبادا دلش بشکند، از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد، از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید». یا آنجایی که فراموشی را بر رنج ترجیح می دهی. «می گویند فراموشی دفاع طبیعی بدن است در برابر رنج. می گویند دردی است که نوزاد، هنگام عبور از آن دریچه تنگ، متحمل می شود و چنان شدید است که کودک ترجیح می دهد رنج زاده شدن را برای همیشه ازیاد ببرد».
کتاب نشان ات می دهد که هیچ چیزی به اندازه ویرانی آدم عذاب آور نیست. «منظره ویرانی آدم ها غم انگیزترین منظره دنیاست. ببینی که کسی مثل طاووس می رفته حالا مرغ ِ نحیفی است که پرش ریخته».
وقتی به «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» گوش سپردی، می آموزی که «برای درک حقیقت، به خیال خودت بیشتر اعتماد کنی تا به آنچه که در واقع رخ می دهد. شما بهتر می دانید که رفتار و گفتار آدم ها چیزی نیست جز پوششی برای پنهان کردن آنچه که در خیالشان می گذرد».

داری از جریال سیال ذهن «رضا قاسمی» در نخستین رمان اش لذت می بری که در گوش ات زمزمه اش را می شنوی. «هر آدمی کم و بیش رازهای کوچکی دارد که با خود به گور خواهد برد». و این رازهای سر به مهر را نویسنده به گیرایی هرچه تمام در کتاب خود نشان داده است.
به صفحات پایانی کتاب می رسی و جوراب های دستبافت کار ایران را به پا می کنی و به میهمانی ارکستر چوبها می روی و گوش می دهی به قطعه «سمت تاریک ماه» از «پینک فلوید».
«همنوایی شبانه ارکستر چوبها» اثری است از «رضا قاسمی» داستاننویس، شاعر، موسیقیدان، نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر که نخست در سال ۱۹۹۶ در آمریکا منتشر و بیش از ۱۵ مرتبه تا سال ۲۰۱۸ تجدید چاپ شده است. این رمان در سال ۱۳۸۰ هم در ایران منتشر و جایزه بهترین رمان اول بنیاد گلشیری را دریافت کرد و در همان سال بهعنوان بهترین رمان منتقدان مطبوعات انتخاب و همچنین رمان تحسینشده جایزه مهرگان ادب شد. /

نظر شما