از قارچ کوهی تا کتاب: سواد تیترخوانی و بحران توجه / یاسر بابایی

سرویس ایلام - به بهانه هفته کتاب و کتابخوانی به این موضوع مهم پرداختیم که آیا ترجیحات مردم از مطالعه عمیق، به تیترخوانی و خرده اطلاعات پراکنده و سطحی رسیده؟ و چرا ناشران کوچک به عنوان حاملان فرهنگ و هویت، نادیده گرفته شده و کتاب‌هایشان به دست مخاطب نمی‌رسد؟

کردپرس - در بهار ایلام، یک کیلو قارچ کوهی حدود ۸۰۰ هزار تومان قیمت دارد. محصولی کمیاب، فصلی و خوش‌طعم که در نهایت به یک یا دو وعده غذا ختم می‌شود. با همین مبلغ می‌توان چند کتاب خوب خرید؛ کتاب‌هایی که نه‌تنها ماندگارترند، بلکه می‌توانند ذهن و زبان ما را برای سال‌ها تغذیه کنند. اما ترجیح عمومی، اغلب به‌سوی لذت فوری است، نه سرمایه‌گذاری فکری. این ترجیح، فقط یک انتخاب شخصی نیست؛ بلکه نشانه‌ای‌ست از یک بحران فرهنگی عمیق‌تر که در هفته کتاب باید با شجاعت به آن نگاه کنیم.

در ظاهر، ما در عصر طلایی یادگیری زندگی می‌کنیم. پیج‌های فلسفی را دنبال می‌کنیم، ریلزهای یک‌دقیقه‌ای درباره‌ی اضطراب و دل‌بستگی را می‌بینیم، پادکست‌های «نیچه در ده دقیقه» را در مسیر محل کار گوش می‌دهیم و گاهی هم در یک مسترکلاس آنلاین ثبت‌نام می‌کنیم. این‌ها همه نشانه‌هایی از میل به دانستن‌اند. اما آیا این میل، به فهم عمیق منجر می‌شود؟ آیا این خرده‌محتواها جای کتاب و مطالعه‌ی جدی را می‌گیرند؟

واقعیت این است که ما درگیر نوعی «سواد تیترخوانی» شده‌ایم؛ دانشی یک‌خطی که از خواندن تیترها، کپشن‌ها و خلاصه‌ها حاصل می‌شود. این نوع سواد، در بهترین حالت، ما را با واژگان آشنا می‌کند، اما توان تحلیل، پیگیری استدلال و درک لایه‌های پنهان معنا را در ما پرورش نمی‌دهد. پلتفرم‌ها با طراحی هوشمندانه‌شان ما را به مصرف محتواهای کوتاه، سریع و جذاب عادت داده‌اند. این عادت، تمرکز ما را فرسوده و آستانه‌ی تحمل‌مان را برای خواندن متون بلند پایین آورده است.

در چنین فضایی، کتاب دیگر نه یک ابزار فهم، بلکه یک کالای لوکس به‌نظر می‌رسد. اگرچه هنوز در ایران، کتاب گردش مالی نسبتاً قابل‌قبولی دارد، اما این گردش بیشتر به نفع ناشران بزرگ، کتاب‌های کنکوری، ترجمه‌های عامه‌پسند یا آثار سلبریتی‌محور است. ناشران کوچک، که حاملان اندیشه‌های بومی، زبان‌های محلی و روایت‌های هویتی‌اند، در این بازار نابرابر به‌سختی دوام می‌آورند. این نه‌فقط یک بحران اقتصادی، بلکه یک شکست فرهنگی‌ست؛ زیرا اهدافی چون تقویت هویت، زبان، و تفکر انتقادی در حاشیه می‌مانند.

اما راه‌حل چیست؟ آیا باید مخاطب را سرزنش کرد؟ یا باید به‌جای گلایه، به بازآفرینی روایت‌ها و عادت‌ها اندیشید؟ شاید نخستین گام، بازتعریف کتاب‌خوانی باشد: نه به‌عنوان وظیفه‌ای فرهنگی، بلکه به‌مثابه کنشی مقاوم در برابر ابتذال، فراموشی و یکسان‌سازی. کتاب، بذر حافظه است؛ نه فقط برای فرد، بلکه برای یک زبان، یک فرهنگ، و یک جامعه.

در هفته کتاب، به‌جای تکرار شعارهای کلیشه‌ای، می‌توانیم از خود بپرسیم: چگونه می‌توانیم مخاطب را از تیتر به متن، از خرده‌دانش به فهم عمیق، و از مصرف‌گرایی دانشی به تأمل و پیگیری سوق دهیم؟ شاید پاسخ در روایت‌های ملموس نهفته باشد. شاید باید از همین مثال قارچ کوهی شروع کنیم؛ از چیزهایی که مردم برایشان هزینه می‌کنند، و چیزهایی که از آن‌ها دریغ می‌کنند. شاید باید نشان دهیم که کتاب، اگرچه بی‌صداست، اما صدایی دارد که می‌تواند در هیاهوی پلتفرم‌ها، ما را به خودمان بازگرداند.

هفته کتاب، فرصتی‌ست برای بازاندیشی. فرصتی برای آنکه به‌جای تبلیغ صرفِ کتاب، به بازسازی رابطه‌ی مخاطب با متن فکر کنیم. به اینکه چگونه می‌توانیم کتاب را از حاشیه‌ی ویترین‌ها به متن زندگی بازگردانیم. و این کار، از ما ناشران، نویسندگان و مدیران فرهنگی آغاز می‌شود؛ با روایت، با خلاقیت، و با پیوند زدن کتاب به تجربه‌ی زیسته‌ی مردم.

کد مطلب 2790703

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha