شاید، خودکشی، وحشتناکترین و در عین حال، رازآلودترین مسئلهای باشد که فرد و جامعه، در شرایط مختلف با آن دست به گریبان میشوند و همواره این پرسش مطرح است که چرا انسان، خود را میکشد و نسبت به خود خشونت میورزد؟
اگر بپذیریم که خودکشی نوعی اعمال خشونت علیه خود است، آنگاه پاسخ پرسش فوق تا حدی روشن میشود که چرا خودکشی تا این حد گسترش یافته است. بر اساس تعریفی که از خودکشی ارائه شد میتوان گفت یکی از علل خودکشی، گسترش خشونت در جامعه است که هم بسترها و علل وجودی آن در جامعه وجود دارد و هم راههای یادگیری آن در دسترس است. تمامی آمارها از وجود خشونت فراوان در سطوح و امور مختلف جامعه حکایت دارند. بسیاری از رسانهها خشونت را آموزش میدهند، قوانینی که خشونت را ترویج و تأیید میکنند، اصلاح نشدهاند و از همه مهمتر امکان تغییر و دگرگونی یا امکان حل مسئله در حوزههای مختلف جامعه با انسداد مواجه شده است.
میل به خشونت، شاید در مراحل اولیه، متوجه دیگری باشد مانند حمله به انسانهای دیگر یا حتی ساختارها، ارزشها، هنجارها، ایدهها و اشیای مختلف را دربر بگیرد. اما اگر امکان اعمال خشونت نسبت به دیگری که فرد را دچار ناکامی و شکست کرده است وجود نداشته باشد، به تدریج احساس درماندگی و ناتوانی در فرد و جامعه ریشه میدواند، مسیر خشونت تغییر میکند و بهسوی «خود» و خودزنی تمایل پیدا میکند. در این مرحله، تعارض با دیگری (ساختار، انسان، ایده و اشیاء) به درون فرد و به تعارض میان «خود»ها منتقل و منجر و خود بیش از هر زمان دیگری آسیبپذیر میشود. بدیهی است وقتی در یک جامعه عوامل اجتماعی و زمینههای خشونت موجود است، آموزش آن به طور عادی و عمدتاً از طریق رسانهها در دسترس همه قرار دارد، رفتارها و برخوردهای خشن به طور روزافزون گسترش مییابد و خشونت بهتدریج از دیگری به فرهنگ و ساختارهای اجتماعی و در نهایت به خودها منتقل میشود.
نمودهای مختلف «خشونت علیه خود» را میتوان به سادگی دید. حجم وسیعی از تحقیر/ توهین به/ فرار از فرهنگ، تاریخ و آداب و رسومی که در میان اقشار مختلف جامعه رواج دارد و توسط خود آنها صورت میگیرد، یکی از نمایشهای آشکار خشونت علیه خود است. تمامی اینها هویت فردی و اجتماعی را شکل میدهند و به بیرحمانهترین شکل موجود، مورد تهاجم قرار گرفته و میگیرند. بخشی دیگر از نمود تعارض علیه خود و خشونت ناشی از آن، به سوی ظاهر و بدن فرد متمایل میشود. تعداد فراوان کسانی که – پیر و جوان یا زن و مرد - حاضرند اعضای مختلف اندام خود را به تیغ تیز جراحی بسپارند، نیز از جنبهای میتواند یکی از نمودهای میزان و گستردگی خشونت علیه خود باشد. در واقع، یکی از علل جراحیهایی که تحت عنوان زیبایی انجام میگیرند تنفری است که از خود وجود دارد و بدین‎گونه خود را نشان میدهد؛ در اینجا نیز خود، مورد تهاجم قرار میگیرد که ممکن است گاهی بیرحمانه هم باشد. نادیده گرفتن ارزشهای خانوادگی و عدم رعایت احترام و جایگاه نقشهای مختلف موجود در آن و به سخره گرفتن و استهزای آنها که به بهانهها و شیوههای مختلف انجام میگیرد نیز حاکی از وجود نوعی نارضایتی از خود است که میتوان آن را نیز در زمره خشونت علیه خود بهحساب آورد.
اکنون در جامعه ما «خارج» و خارجی، بدون آن که جهت، طول و عرض جغرافیایی یا مبانی فرهنگی، سطح آگاهی و هویت آن مشخص شود، بدون ارائه استدلال و بحث در موضوع معینی، به معیار صدق، پیشرفت و احترام تبدیل شدهاند و در مقابل، «داخل» و داخلی، نماد عقبماندگی، نادرستی و حقارت هستند. این شیوه برخورد با خود و دیگران نیز از خشونتی حکایت دارد که در ناخودآگاه ما ریشه دوانده و اغلب به صورت غیر ارادی در مقابل خارج و خارجیها، خود و خودیها حقیر و دست کم گرفته میشوند.
بارزترین شکل خشونت علیه خود اما «خودکشی» است. در این شکل از خشونت، تمامیت هستی جسمانی فرد مورد تعرض قرار میگیرد و برای نابودی آن برنامهریزی و اقدام میشود. در واقع، تعارض و تضادهای اجتماعی به حدی رسیده است که خودها در مقابل هم قرار میگیرند و با توجه به این که امکان حل تعارض و کاهش تنش یا رفع موانع، اندک است، در نهایت، خودها، بازی خونینی را آغاز میکنند که یکی از نتایج احتمالی آن میتواند نابودی «من فاعلی» و جسم فرد باشد. «استرایکر» معتقد است که افراد مختلف به تعداد گروههایی که با آنها کنش متقابل دارند، دارای «خود» هستند. در واقع خود یا خودها امری خلقالساعه و از پیش تعریفشده نیستند بلکه امری متأمل و باواسطه تصور میشوند که تحت تأثیر عوامل و شرایط مختلفی که در آن قرار میگیرند، برساخته میشوند. این خودها نقش اصلی را در شکلگیری و جهتدهی به نگرشها و کنشهای فرد ایفا میکنند. حال اگر شرایط مختلف و عوامل اجتماعی برسازنده خودها، تنش و خشونت را آموزش دهند یا موجد آن باشند، آنگاه خودها نیز در مقابل هم به خشونت متوسل میشوند. به عبارت دیگر به جای آن که گفتوگوی میان خودها ممکن و میسر گردد، رفتارهای خشونتآمیزی را که فراگرفتهاند، نسبت به همدیگر یا نسبت به خود بهکار میبندند و یکی از نتایج احتمالی آن کشتن خود است. در این وضعیت، خود، مسئول تمامی ناکامیها و شکستها تلقی میشود که باید از میان برداشته شود. اگر فرد، به جای یادگیری ابراز خشونت، روشهای حل مسئله یا گفتوگو را فرامیگرفت، احتمالاً وجود مسائل و مشکلات اجتماعی منجر به خودکشی نمیشد اما از آن جایی که خشونت در رسانههای جمعی و حتی در تریبونهای رسمی و غیر رسمی نمایش و در واقع آموزش داده میشود، امکان خشونت علیه خود همواره وجود دارد و بنبستهای نظری و عملی، ناکامیها و ناسازگاریهای ارزشی و هنجاری جامعه، فرد را به سوی خشونت علیه خود سوق میدهند.
نظر شما