به گزارش خبرنگار کردپرس، یک جوان بیست و چند ساله، نظامی و ورزشکار در اوج سلامتی جسمی و روحی… برای او زندگی به روال عادی می گذشت. خوشبخت بود و شاداب. هر روز از دفتر سرنوشت را که ورق می زد زرین بود برایش و ادامه داشت این نگاشتن قلم زرین تا اینکه درست در سال 90 مدت نزدیک به دو ماه خود به خود درد مختصری در جلوی ران پای راست احساس کرد دردی که به گمان خود برای ورزش های سنگینی است که دارد و این هم در لیست آسیب های ورزشی می تواند جای گیرد.
اشتباه در تشخیص اولیه
با همین فکر، دردش را نادیده گرفت و فعالیت های ورزشی اش را ادامه داد. حدود 4 ماه با همین بی تفاوتی گذشت و ناگهان دردی که به جانش افتاده بود بیشتر شد به طوری که از قسمت جلوی ران شروع و به لگن و پای چپ رسید. با همین گسترده شدن درد در بدن این بار به پزشک ارتوپد مراجعه کرد. «با مراجعه به پزشک با یک آزمایش ساده علت درد گوفتگی ورزشی عنوان گردید و همین عاملی شد که باز هم ورزش خود را ادامه داده و حتی آن را افزایش دهم.»
هرچه ورزش های او روز به روز سنگین تر می شد به همان میزان بر دردش اضافه می گشت به طوری که دیگر توان رفتن به باشگاه ورزشی را نداشت و از سمت پای راست دچار لنگیدن شد.
همین جا بود که اعتمادش به پزشک معالج اولیه از دست رفت. پزشکی که گفته بود مورد مهمی نیست و خیال او را راحت کرده بود که دردش بهبود می یابد اما غافل از اینکه درد نه تنها کم نشد بلکه شدت هم یافت. «این بار به پیشنهاد یکی از دوستانم پیش پزشکی در بوکان رفتم. از سقز تا بوکان را طی کردم تا بفهمم این درد جانکاه چیست که سراغم آمده است.»
یک بیماری استخوانی و...
او شرح حال دقیق خود را به پزشک معرفی شده می دهد. «پزشک پس از معاینه دقیق گفت که علایم و نحوه راه رفتنم مشکوک به یک نوع بیماری است و این فقط با «ام آر آی» مشخص می شود.»
چون در محل سکونت این جوان مرکز «ام آر آی» نبود برای همین به «ارومیه» مراجعه می کند. آزمایش را انجام داده و وقتی نتیجه را به پزشک نشان می دهد زندگی روی دیگر خود را برای او به نمایش می گذارد.
آنچه پزشک به عنوان بیماری این جوان ورزشکار پرشور عنوان کرد «نکروز آواسکولار» بود.
-این بیماری در واقع به نام بافتمردگی بیخونی یا آواسکولار نکروز(avascular necrosis) شناخته می شود و نوعی بیماری است که در آن سلولهای استخوان به علت اختلال در خونرسانی درست به این سلولها میمیرند. بدون خون سلولهای استخوان میمیرند و استخوان دچار فروپاشی میشود. این بیماری بیشتر در استخوانهای مفصلها بروز میکند.-
حال و هوایش پس از شنیدن این بیماری قابل توصیف نیست... جوانی که تا دیروز خوب و خوش زندگی می کرد به ناگهان با یک بیماری استخوانی مواجه شده است را چگونه می توان فهمید حال درونش را...
با این وصف پزشک به جوان توصیه می کند دست از کار بکشد و وزن خود را کاهش داده و با آب درمانی به مدت 3 تا 4 ماه پیش برود و سپس بررسی شود که آیا بیماری پیشرفت داشته یا متوقف شده است. «این توصیه در حالی به من پیشنهاد شد که از زمان بازگشت به خانه روزانه که نه بلکه ساعت به ساعت وضعیتم رو به وخامت رفت به طوری که حتی فرصت نکردم توصیه های پزشکی را انجام دهم و به یک ماه نرسید چه برسد 4 ماه...»
رد پیشنهاد تعویض مفصل
او که دید وضعیتش حاد می شود تصمیم گرفت به تهران برود. «این شد که چون نظامی بودم و از کادر ناجا، رفتم تهران و از طریق بیمارستان ناجا پیگیر وضعیتم شدم.»
با مراجعه به پزشکی در تهران راه درمانی جدیدی را در پیش گرفت. «وقتی شرح حال خود را به پزشک گفتم او دستور داد که سریع دو عصای زیربغلی می گیری و بدون عصا به هیج عنوان راه نمی روی.»
او با اجرای این توصیه پزشک ادامه روند درمانی خود را در بیمارستان ناجا گذراند. «در این بیمارستان حدود 18 روز من را سرگردان کردند و مدام آزمایش و ام آر آی و... می گرفتند و بعد 18 روز به من گفتند که باید برای من تعویض مفصل انجام دهند یعنی مفاصل ران برداشته و پروتز گذاشته شود.»
سن کم و ترس از اینکه امکان دارد این روش راه درمان نباشد و دلهره از آینده و... باعث شد که او رغبت چندان به این کار نداشته باشد. «خب چون سنم کم بود و شرایط برایم سخت... پذیرش این مسئله راحت نبود... برای همین سراغ پزشک خودم رفتم... او این کار را اشتباه دانست و گفت شما جوانید و این برای شما جوابگو نیست... این کار معمولاً برای افراد سن بالا صورت می گیرد چون باید هر ده سال یکبار تغییر کند.»
پزشک او راه چاره را در گرافت استخوان دید یعنی از قسمت لگن یک تکه استخوان برداشته و کارهای لازم انجام شود.
علت نامشخص بیماری
تمامی این مدت جوان به دنبال علت بیماری خود بود. «وقتی علت بیماری را از دکتر پرسیدم؛ گفت که طبیعت علم پزشکی برای این بیماری سه دلیل مصرف مداوم الکل، مصرف مکمل های بدنسازی و قرص های لاغری و چاقی و انجام کارهای مداوم با ساعت های زیاد را معمولاً برجسته می کند.»
این دلایل اما شامل حال بیمار جوان نمی شد چرا که او به گفته خودش نه الکل مصرف می کرد و نه کار بدنسازی انجام می داد و نه کار زیاد و سنگین داشت...
با این وجود هرچند این سه دلیل در بروز بیماری برای او نبود اما دکترش گفته بود که تلاشش را می کند برای بهبودی. «در بیمارستان با هزینه هنگفتی بستری و جراحی شدم و 4 ماه در خانه بستری مطلق بودم و دارو مصرف می کردم.»
همه فکر می کردند این جراحی و درمان پاسخ می دهد اما دریغ از اینکه اثری نداشت. «بعد 4 ماه که شروع کردم به حرکت، در تمام بدنم بی تعادلی کامل احساس کردم و غیر از مفاصل ران در مچ و دست و پا و آرنج و زانو به شدت درد داشتم و حتی در یک مورد به علت پوکی شدید استخوانی که دچارش شده بودم بعد عطسه کردن دنده ام شکست.»
نبود تعهد کاری در برخی پزشکان
او وقتی دید با همه این راه های درمانی وضعیتش بهبود نیافته و حادتر هم می شود این بار به خاطر اینکه امکان مراجعه به تهران را نداشت به همدان رفت. «در همدان پیش یک ارتوپد رفتم که پزشک از من اسکن هسته ای گرفت... با این اسکن بود که دکتر متعجب و شوکه شد و گفت در طول چند سال طبابت تا به حال با چنین وضعیتی روبرو نشده ام... او با صداقت تمام اعلام کرد که نمی تواند کاری برایم بکند و یا نظری بدهد و دارو درمانی هم نمی تواند داشته باشد.»
در واقع این پزشک همدانی در مورد این بیمار آزمون و خطا را جایز نمی دانست برای همین او را به فوق تخصص غدد ارجاع داد. درست در این لحظه بود که این جوان به یکسری از اشتباهات در سیستم پزشکی پی برد. «وقتی مراجعه کردم به مطب فوق تخصص غدد، دیدم که سیستم پذیرش و معاینه بیمار توسط وی بسیار مشکل دارد به طوری که با حجم بالای بیمار در مطب و معاینه چند نفر همزمان کار خود را انجام می دهد و معلوم نبود چطور می تواند دقیق بیمار خود را معاینه کند و تخصصی موارد را بررسی و حتی وقت مناسب بگذارد.»
مطابق گفته های این جوان حتی پرونده بیماران کاملاً نامرتب ولو بود روی میز و نگاه سرسری می کرد و آن وقت نسخه می پیچید.
نشانه هایی از اشتباه پزشکی
در هر صورت او مورد معاینه این پزشک قرار گرفت. «پس از معاینه، پزشک برایم آزمایش نوشت... وقتی نتیجه آزمایش را نزدش بردم سرسری نگاهی کرد و دقیقاً به دلیل وقتی که برای بیمار نمی گذارد به جواب آزمایش توجه چندانی نداشت در حالی که بعداً مشخص شد در همین نتیجه آزمایش کمبود فسفر در بدن من کاملاً مشهود بوده و این پزشک توجهی به آن نکرده است.»
همین بی توجهی یکی از دلایل حاد شدن وضعیت بیمار داشت. بیماری که اگر نتیجه آزمایشش به درستی بررسی می شد و فاکتور کمبود فسفر را دقت می کرد می توانست جلوی عواقب و عوارض بعدی بیماری را بگیرد.
با همین سهل انگاری در معاینه پزشک مدنظر به تجویز دارو اقدام کرد. «همین دکتر قرصی به من داد که مسکن قوی بود و من هم استفاده از داروها را شروع کردم. با مصرف داروها علاوه بر دردهای قبلی ضعف شدیدی هم در من به وجود آمد و بعد مدتی شروع کردم به کهیر زدن...»
علت این وضعیت به خاطر تداخل دارویی بود. «با تحقیق همسرم متوجه شدم که تداخل دارویی پیدا کرده ام و وقتی بعد از ساعت ها پیگیری درخواستم را به پزشک رساندم... تنها پاسخی که دریافت کردم این بود که داروها را قطع کنم و دیگر مسئولیتی متوجه خود ندانست و هیچ جایگزینی را هم معرفی نکرد...»
اینجا بار دیگر نشانه های خطای پزشکی محرز بود... خطایی که با تجویز دارو و بدون دقت در روند درمان این بیمار صورت گرفت... «یک شب که به سرویس بهداشتی رفته بودم بدون اینکه خودم متوجه باشم بیهوش شده و زمین خورده بودم... تنها می دانم که یک آن به خودم آمدم و دیدم که همسرم جیغ می زند و من را می کشد و... بعد وقتی که به هوش آمدم دیدم که لباسم پاره شده از بس همسرم من رو کشیده بود... و در اثر همین زمین خوردگی جمجمه ام دچار شکستگی شده و...»
تغییر در مسیر درمانی
همه این مشکلات ادامه داشت تا اینکه مسیر درمانی او تغییر می کند. اینبار پایش به تبریز باز می شود... او بار دیگر خود را به دست سرنوشت می سپارد. «قبل از سفر همسر و فرزندم را به قروه بردم و خودم به سقز برگشتم تا مقدمات کار را انجام دهم. وقتی برگشتم سقز در خانه نصفه شب حالم بد شد... دچار تنگی نفس و ضعف شدم... به زور خودم رو رسوندم جلوی آینه... دیدم که صورتم به شدت ورم کرده و کهیر زده و در حدی که چشمانم را به زور می دیدم... روی دماغم جوش چرکی زده و تا زیر چشمانم آمده بود...»
او که حتی نمی توانست حرف هم بزند به سختی تلفن را بر می دارد و در تماس با یکی از دوستانش تنها به این جمله بسنده می کند که «دارم می میرم... خودتو برسون...» با با این اتفاق مدت 5 روز در بیمارستان سقز بستری می شود و بعد از بهبود نسبی به تبریز می رود.
روند متفاوت درمان در تبریز
در این شهر توسط یک پزشک آشنا به فوق تخصص غدد معرفی می شود. خانم دکتری فوق العاده متعهد و باوجدان... درست برعکس پزشکی که در همدان بود... آنچه این پزشک را متمایز می کرد در سیستم کاری اش بود. «این پزشک روزانه فقط ده نفر را ویزیت می کرد و روال کاری او به گونه ای بود که برای هر بیمار حدود 40 دقیقه وقت معاینه و بررسی شرایط می گذاشت و تمامی مدارک پزشکی را خودش وارد سیستم کرده و به اسم بیمار ثبت می کرد.»
در واقع این پزشک تبریزی به نوعی بانک اطلاعاتی از بیماران خود تهیه و مراحل درمان را در آن ثبت می کرد به طوری که هرگاه نیاز به اطلاعات بیمار و بیماری اش باشد در بانک اطلاعاتی او وجود دارد.
جوان بیمار از اینجا به بعد زیر نظر این پزشک مراحل درمان خود را پیش گرفت. «خانم دکتر در ازای یک ویزیت بسیار کم، معاینه 40 دقیقه ای برایم انجام داد و با قاطعیت گفت که خود مفاصلم مشکل ندارند و این درد از جای دیگری است و برای من باید کار تحقیقاتی و آزمایشی انجام شود.»
او سریع در بیمارستانی در همان تبریز بستری می شود. «در بیمارستان روزانه 5 پزشک متخصص با تجربه و با وجدان کاری بسیار بالا من را معاینه و شرایطم رو چک می کردند. انواع بسیاری از آزمایشات را برای من انجام دادند.»
تشخیص یک توده ریز ناشناخته
او مدت 35 روز تمام بستری بود و در این مدت به دو نتیجه رسیدند. «در این 35 روز متوجه شدند که فسفر بدنم صفر است و همچنین در خلال این آزمایشات یک توده خیلی خیلی کوچک در «سینوس اتموئید» در من مشاهده کردند اما چون این توده به عصب بینایی ام نزدیک بود ریسک دست زدن به آن را نمی کردند.»
سخت ترین لحظه در زندگی
این جوان در مدتی که بیمارستان بود موفق نشد خانواده اش را ببیند و همین دلتنگی که دو طرفه بود باعث شد تا خانواده اش بدون اطلاع او برای دیدنش بیایند. «من رفته بودم در رادیولوژی که اسکن هسته ای بگیرم و غافل از اینکه خانواده ام و همسرم و پسر سه ماهه ام بدون هماهنگی آمده بودند تبریز... اسکن را که انجام دادم دکتر گفت که این اسکن عوارض جانبی زیادی دارد و از اینجا که بیرون رفتی نباید نزدیک زن باردار و بچه ها بشی و تا چند روز یکسری نکات رو باید رعایت کنی.»
او با این تأکیدات متخصص رادیولوژی آماده رفتن می شود که در راهرو بیمارستان خانواده اش را می بیند. دیدنی که سخت ترین لحظه برایش در زندگی بود. «با وضعیت دو تا عصا زیر بغل در راهرو با خانواده ام روبرو شدم و همان ابتدا برایشان توضیح دادم که نباید به من نزدیک شوند... خب پذیرفتن و درک کردن این مسئله برای همه تا حدودی راحت بود اما برای پسر سه ماهه ام که مشتاق بود بیاید بغل من نه... و وقتی من از او فاصله گرفتم بچه حسابی بهم ریخت و این یکی از سخت ترین لحظاتی بود که در زندگی ام داشتم.»
سوژه ای برای تحقیقات پزشکی
او بعد همه این جریانات به بیمارستان شریعتی در تهران معرفی می شود. «به بیمارستان شریعتی رفتم و توسط یک پزشک فوق تخصص زیر نظر دو پزشک فلوشیپ غدد قرار گرفتم.»
در هر صورت این جوان و بیماری اش سوژه داغی شده بود در بیمارستان و مدام پزشکان و افراد دانشجوی این رشته می آمدند و تحقیق می کردند... 40 روز از بستری شدن این جوان گذشت و در این مدت از لحاظ درمانی کاری برای او حاصل نشد. «در اتاقی 8 تختخوابی 40 روز تمام زیر نظر انواع پزشک و متخصص مورد آزمایش و تحقیق قرار گرفتم اما نتیجه ای حاصل نشد و نتوانستند دقیق پی ببرند که جریان چیست.»
هزینه های سرسام آور و ...
این کلاف سردرگم برای کشف علت اصلی وضعیت بیمار ادامه داشت تا اینکه پیشنهاد پت اسکن داده می شود. «یکی از فلوشیپ ها پیشنهاد کرد که بیمار پت اسکن شود. آن موقع یک مرکز بود در تهران که این اسکن را با هزینه هر قطعه عکس 5 میلیون و 600 هزار تومان انجام می داد.»
بحث بر سر اینکه پت اسکن انجام شود یا نه همچنان داغ بود میان پزشکان تا اینکه پیشنهاد دیگری به میان آمد... پیشنهاد رفتن به خارج از کشور... «پزشکان می گفتند به عنوان یک سوژه گزارشی و تحقیقی می توانم به کشور دیگری بروم و درمان خود را پی بگیرم. نکته جالب اینجا بود که هزینه رفتن به خارج از کشور برایم ارزان تر تمام می شد و این واقعاً در نوع خود قابل تأمل است.»
تصمیمی سرنوشت ساز
او سرگردان میان این پیشنهادات بود تا اینکه در لحظات آخر پزشکان تصمیم گرفتند که سینوس را دستکاری می کنند و عمل را انجام دادند.
با انجام این عمل بود که بالأخره نتیجه و علت بیماری این جوان بعد از این همه مدت سرگردانی و آزمایش و تحقیق مشخص شد. «24 ساعت بعد از عمل وقتی نتیجه پاتولوژی را برای دکتر بردیم شوکه شد... علت شوکه شدن دکتر این بود که یک تومور به اسم «مزانشیمال» به ابعاد ساچمه نوک خودکار در سینوس من بود که به اذعان خود پزشکان در کتاب ها فقط در مورد این تومور خوانده بودند.»
پزشکانی که در جریان پرونده او بودند همه مانده بودند که این تومور از کجا آمده است. توموری که در سینوس نشسته بود و فسفر بدن را جذب کرده و از طریق کلیه دفع شده و در فقر فسفر؛ پوکی استخوان شدید و جذب نشدن کلسیم پیش آمده بود.
به دلیل همین معضل چون این جوان به شدت ورزش می کرد اولین فشار روی مفاصل رانش آمد و به علت فقر فسفر و کلسیم دچار عارضه شد. عارضه ای که هیچ کشوری نمونه آن را اعلام نکرده بود.
تجربه ای پررنج
این نمونه ای نادر و خاص بود که یک جوان را درگیر کرد و زندگی اش را متأثر از این وضعیت قرار داد. او بعد از خارج کردن تومور مورد درمان دارویی قرار گرفت و فسفر بدنش تأمین گردید و میزان فسفر نرمال شد.
هرچند بعد از مدت ها بالأخره علت بیماری او مخشص شد اما دیگر مثل سابق نمی تواند زندگی کند و با محدودیت هایی روبرو شد. «دیگر نمی توانم دوندگی و ورزش کنم، نمی توانم چهارزانو بنشینم، نباید سرمازده شوم و غذاهای با تب سرد بخورم و تا جای ممکن به فسفر و کلسیم نیاز دارم.»
او هرچند حالا دیگر درمان شده و از عصا و ویلچر و بستری شدن در بیمارستان و آزمایشات مختلف خلاصی یافته اما هرگز تجربه تلخی را که گذرانده است را فراموش نمی کند. «همه این ها گرچه تجربه تلخی بود اما در عین حال گرانبها هم بود و من از این اتفاق به اینجا رسیدم که نباید کمترین دردها را هم دست کم گرفت و باید برای یک مشکل کوچک چکاپ کاملی انجام داد تا بعدها دچار پشیمانی نشد.»
جدی گرفتن کوچکترین دردها
او از اینکه بیمه و سیستم پزشکی گاهی اوقات افراد را از چکاپ منصرف می کنند انتقاد دارد. «اینکه سیستم پزشکی و یا بیمه در عین بی وجدانی می گویند چرا چکاپ الکی می کنید این در حالی است که برای من اگر توجه و دقت توسط پزشک می بود و چکاپ می شدم زودتر پی می بردم به بیماری ام و این همه مشکلات را نداشتم، پس بدون اطلاعات نباید جان مردم را به خطر انداخت.»
این جوان از اینکه به موقع چکاپ نشده است و تأثیری که همین مسئله روی زندگی اش گذاشته گفت. «من به خاطر چکاپ نشدن نفهمیدم بدنم فسفر ندارد. من باید بفهمم بدنم مشکل داره یا نه... وقتی درد اومد و شدت گرفت دیگه به چه درد می خوره بعدش پیگیری و درمان؟!»
او همچنین به یکسری مشکلات دیگر در حوزه درمان اشاره کرد. مشکلاتی از قبیل کمبود دارو و فروش آن به قیمت گزاف و حتی تاریخ گذشته... «زمانی که در تبریز بودم به من پیشنهاد شد که سریع قرص فسفات مصرف کنم که به خاطر تحریم ها موجود نبود و تنها در یک جایی قرص تاریخ مصرف گذشته 6 ماهه پیدا شد و با قیمت بسیار بالایی فروش می رفت. نکته جالب اینجا بود قرصی که باید امحا شود برای فروش نگه داشته می شد.»
تجربیاتی که او به دست آورده دردناک تر از خود بیماری بود.. این جوان که از یک معمای پیچیده درمانی به سلامت گذشته معتقد است که باید «کوچکترین دردها را جدی گرفت چرا که ممکن است درد کوچک ریشه در جاهای دیگر داشته باشد بنابراین اگر دردهای کوچک و جزیی جدی گرفته شوند در روند پیگیری درمان تأثیرگذار خواهد بود.»
حالا او دیگر زندگی اش را دارد و کنار خانواده و فرزندش به گذران عمر می پردازد. عمری که هرچند بخشی از آن به سختی رفت اما سلامتی بازگشته به این پدر جوان اصلی ترین کلید این روایت بود.../
* گزارش: زیبا امیدی فر
نظر شما