محمد قاضی: «كاهن» سرمست  معبد عشقم!

سرویس آذربایجان غربی- در مراسم شب شعر كانون نويسندگان ايران، در انستيتو گوته، در سال 1356، «محمد قاضی» سخنرانی کرد اما به كمك باطری ويژه ای كه در گلويش كار گذاشته بودند. با خنده، دستی به پشت "مريم" دختر سی و چند ساله اش زد و خطاب به حاضران گفت: «اين زبان دراز من است" سپس، مريم قاضی دركنار مترجم "نان و شراب" ايستاد و سخنرانی مكتوب محمد قاضی را خواند.

عزیزان! من هم برنامۀ خاص خود برای صحبت با شما را داشتم اما سروران من رعایت حال مزاجی مرا کرده و با توجه به ناتوانی من در حرف زدن، معافم فرموده و فقط به این قناعت کرده اند که من چند کلمه ای با شما صحبت کنم و آن را نیز دخترم، مریم، ازروی نوشتۀ من برای شما ادا می کند.

لابد، کم و بیش اطلاع دارید که من سال ها پیش بر اثر دچار شدن به بیماری سرطان حنجره درآلمان تحت عمل جراحی قرارگرفتم وچون غدۀ سرطانی کم و بیش پیشرفته بود تارهای صوتی و مجرای تنفسی و قسمتی ازلولۀ مری مرا برداشتند به طوری که اکنون قادر به حرف زدن نیستم وتنفسم ازراه بینی و دهان انجام پذیر نیست و برای تنفس سوراخی درگلویم تعبیه کرده اند که تا اندازه ای کار نفس کشیدن را برایم مشکل کرده است.

گوشم هم ازابتدای جوانی به عللی سنگین بود واکنون، خوب نمی شنوم. به این ترتیب، هم ازصحبت کردن با شما با زبان خودم محروم شده ام وهم شنیدن حرف های شما برای من مشکل است. لیکن، جای شکرش باقی است که هنوز قلبم درهوای شما می تپد. چشمم ازدیدن شما محظوظ می شود، مغزم برای شما می اندیشد و دستم برای شما می نویسد.

برفرض که من زبان می داشتم ازآنجا که شخصاً هیچ گاه ناطق خوبی نبوده ام و از طرفی، سخنوران عزیز و دانشمند کانون همۀ مطالب لازم را دراین چند شب فراموش نشدنی گفته اند و باز هم خواهند گفت دیگر مطالبی را ناگفته نخواهند گذاشت که نیازی به صحبت من هم باشد. لذا، شماعزیزان برای زبان نداشتن من چیزی از دست نداده اید.

باری، شما خوب می دانید که هر ملتی دارای شیوه و یا به اصطلاح پسیکولوژی مخصوص به خودش است و در همۀ اسطوره ها، خدایانی وجود دارند که در سیلاب مردم آن ملت حاکم برسرنوشت آدمیان و مدعی معجزه نمایی هستند و نیز می دانید که همۀ اسطوره ها ریشه در افسانه و پندار دارند و به همین جهت، اسطوره هایی مرده اند. اما اسطوره یا میتولوژی دیگری نیز هست که به یک ملت یا به یک قوم و نژاد معینی اختصاص ندارد بلکه به همۀ آدمیان، ازهر نژاد و رنگ، متعلق است؛ به عبارت دیگر، ازآن تمامی عالم بشریت است.

این اسطوره، برخلاف میتولوژی های مردۀ باستانی، برافسانه و پندار مبتنی نیست بلکه ریشه در واقعیاتی مخصوص و ملموس دارد. به همین جهت، اسطوره ای است که هیچ گاه کهنه نمی شود. به موجب اصول این اسطوره دانش و هنر دو خدای بزرگ اند که حاکم برمعنویات ومادیات بشرند وهستی و سرمستی آدمیان ازبرکت وجود آنهاست.

این خدایان بزرگ درتلاش خدایان افسانه ای و پنداری، بی هیچ ادعایی، معجزه می نمایند و شاهکار می آفرینند و رسالتشان، با واسطۀ پیامبرانی چون دانشمندان و فیلسوفان و هنرمندان و مخترعان و شاعران و نویسندگان، به عالم ابلاغ می شود.

دانشمنـدانی چون ارشمیـدوس، فیثاغـورث، ابوعلی سیـنا، زکریای رازی، گالیـله، نیوتن، کپرنیک، اینشتین و فیلسوفانی چون سقراط، افلاطون، ارسطو، فارابی، دکارت، هگل و مارکس و هنرمندانی چون رافائل، میکل آنژ، بتهوون، شوپن، اشتراوس، چایکوفسکی و پیکاسو و شاعران و نویسندگانی چون خیام، سعدی، حافظ، مولانا، شکسپیر، دانته، هوگو، تولستوی و همینگوی ومخترعانی چون گوتنبرگ و لاوازیه و مارکونی و ادیسون و … به یک قوم و ملت خاص تعلق ندارند بلکه ازآن همۀ بشریت اند.

رازی الکل را فقط برای ایرانیان کشف نکرده، گوتنبرگ چاپ را فقط برای آلمان ها اختراع نکرده و نظر پاستور نیز از کشف میکروب ها فقط برای تأمین سلامتی فرانسوی ها نبوده است. سعدی تنها برای ما نگفته است که بنی آدم اعضای یکدیگرند و ادیسون برق را فقط برای امریکاییان اختراع نکرده است. فلسفۀ خیام و هگل تنها برای ملت خودشان نیست بلکه بیان واقعیاتی است که همۀ جوامع بشری را دربرمی گیرد. از موسیقی بتهوون و اشتراوس و نقاشی رافائل و پیکاسو و شعر حافظ و گوته دنیا لذت می برد چون مظاهری از رسالت آن دو قوای بزرگ، یعنی دانش و هنر، است.

این دو خدای بزرگ درتمام دنیا دارای معابد بی شماری هستند که مؤمنان و خدمتگزاران و شاگردانشان در آنها به خدمت قلم مشغول اند، معابدی که هیچ گاه زوال نمی پذیرند و از رونق و شکوه نمی افتند. دانشگاه ها و مدرسه ها و آزمایشگاه های علمی ولابراتوارها و موزه های هنری و مؤسسات فرهنگی و کانون های هنری تماماً از معابد آن خدایان بزرگ به شمار می روند و بی شک کانون نویسندگان ایران نیز یکی ازآن معابد است که اینک شما به زیارت آن آمده اید.

شمایی، که مرجع خروشانی از دریای بزرگ و به ظاهر آرام ملت ما هستید و من، که کمترین کاهن این معبد مقدسم، اینک با قلبی آکنده از وجد و سرور به استقبال شما آمده ام و با چشمانی نمناک از اشک شوق به شما می نگرم تا با زبانی که ندارم به شما بگویم و درود بفرستم و با لبانی لرزان از هیجان به دست های گرم و صمیمی و به چهره های خندان و مهربان شما بوسه بزنم.

محمد قاضی. مهر ماه 1356

کد خبر 3047

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha